#دلتنگی
سراپا وسعت دریا گرفتند
همان مردان که دردل جا گرفتند
تمام خاطرات سبزشان ماند
به بام اسمان ماوا گرفتند
#شبتون_شهدایی
یکمی حرف بزن (:
حرف رفتن نزن !):
کلمینی(:
صدام کن ! فاطمه جانم مگر جواب سلام واجب نبود ؟!
فاطمه جانم چرا صورتت را از من پنهان میکنی ؟
چرا حسنم اینقدر تو خودشه؟
فاطمه جانم ...بین این همه سختی فقط تو پشتم بودی
رفیق نیمه راه شدی ؟
فاطمه جانم چشاتو وا کن بخدا میمیرم
میدونی وقتی فضه خبر داد چند بار تو راه با صورت ب زمین خوردم ؟
بعد تو دنیا رو نمیخوام
بانوی من چشاتو وا کن
و حضرت مادر ب خاطر قسم مولا چشمانش را برای آخرین بار باز میکند (: وصیت میکند 💔شبانه مرا دفن کن
آه و نفرین بر مردم مدینه ! چکردند با بانوی ما
مگر بانو چند سال داشت ؟!!!!!! یک زن ۱۸ سال و آرزوی مرگ ؟!
بانویی ک حتی راضی نبود مردم برایش نماز بخوانند !!
چ کردید با مادرم ؟ حتی نگذاشتید در خلوت خود گریه کنند ! به مولا گفتند ب همسرت بگو یا صبح گریه کند یا شب ...سرمان درد میکند !!!
مادر رفت خارج از شهر بالای سر مادر امام علی گریه میکرد ...از مردم و نامردی هایشان بعد رسول خدا و غربت علی میگفت ...علی ک وقتی جواب سوالشان را میداد میگفتند ایا تو فکر میکنی و حرف میزنی ؟! بخدا درد داد ...بخدا غربت مولا خاص است ...
حتی نگذاشتند خارج از شهر هم راحت باشد ! درختی ک مادر زیرش مینشست را قطع کردند ! تا سایه بالای سر مادر نباشد 💔
فاطمیه خط قرمز ما است ...فاطمه بیان گر مظلومیت علی ست ...علی ک همدش بعد فاطمه شد چاه ... خدا لعنت کند هر که دل مولای مارا شکست 💔
خدا میفرمایند اگر مردم ب علی پشت نمیکردند و حق علی غصب نمیشد جهنم خلق نمیشد !!!
#برخواستهازدل
#امامانه🌱
کاش روحم درون جسمم محصور نبود
تا تا مرقدتان پرواز می کردم😢
@sayedebrahim
✅ حتماااا تا آخر بخونید👇🏼👇🏼
#برنامه غیر رسمی، پنجشنبه ۴ دی ۱۳۹۹؛
🔸 برای آنهایی که میشناختن تان جدید نبود
کاش زودتر این تصاویر پخش میشد
تا همگان بدانند تصویر واقعی از یک مرجع تقلید کاملا مردمی و امامشان چیست.
همینقدر صبور و اهل مشورت
انتقاد پذیر و شوخ
لطیف و دقیق
🔹 خیلی ها نمیدانند شما تمام بازی ایران و کره در جام ملتهای ۱۹۹۶ را دیده ای و برای موفقیت تیم ملی زیر لب ذکر میگفتی و با گلهای علی دایی خوشحالی میکردی..
حتی وقت خوابتان بود که بازی ایران و امریکا در جام جهانی ۹۸ فرانسه را دیدی و با گل استیلی خوابتان پرید و تا آخر تماشایش کردید.
۳ ساعت و ۳۰ وقت گذاشتید و فیلمسینمایی محمد رسول الله(ص) مجیدی مجیدی را با کارگردانش دیدید و بعد از پایان گفتید: کاش میتوانستم دوباره تماشایش کنم!❤️
شب کریسمس به خانه شهدای ارامنه می روید، از شیرینی و میوه هایشان میخورید.
💢 شما بعد از انتخابات ۸۸ با امثال سیدمهدی شجاعی جلسات خصوصی گذاشتید و هنرمندان را هنرمندانه نسبت به اتفاقات توجیه میکردید.
از فیلم مارمولک بدتان نیامدو دستور توبیخ ندادید، کارگردانش را در آغوش کشیدید.
بیش از ۱۲۰۰ رمان خوانده اید، و کتابخانه تان هیچ کتابی بدون حاشیه نویسی ندارد.
✅ حلقه ازدواج پسرتان،انگشتر عقیق خودتان بود که کوچک کردن اندازه اش برای داماد فقط ۱۴ هزار تومان خرج داشت.
یخچال خانه تان خراب شده بود یک ماه در تعمیرگاه بود.
🌺 کاش میدانستند فرزندانتان حتی از املت بیت المال شام دفتر نمیتوانستند بخورند.
بیماریتان را در بیمارستان بقیه الله تهران با پزشکان ایرانی معالجه کردید
💞 نوه تان در بیمارستان رسالت تهران بدنیا آمد
از مجید صالحی تا عادل فردوسی پور، حسن جوهرچی تا رامبد جوان، امین تارخ تا حسام نواب صفوی، محمدعلی کشاورز تا داوود رشیدی، برای گفتگو با همه وقت گذاشته اید
موسیقی و و ردیف های آوازی و سازهای ایرانی را خوب میشناسید، اهل شعرید، سینما شناسید، تندخوان و اهل مطالعه اید، والیبال بازی میکردید و حواستان به شطرنج آرین غلامی هم هست.
سریال پایتخت و عمو پورنگ را دنبال میکردید، جلال آل احمد و شریعتی میخوانید، اندیشه های سید قطب را ترجمه میکنید.
✅ با لباس مبدل بین خرابه های بم قد میزنید
اجازه نمیدهید خبرنگاری با کفش روی فرش چادر زلزله زدگان کرمانشاه برود
🌺 اتومبیل حامل و محافظان را نگه میدارید تا به داماد و عروس نسبتا بد پوشش در خیابان تبریک ازدواج بگویید، با دختر کوهنورد جوان که سگش را در آغوش گرفته با محبت از احکام نگه داری حیوانش سخن می گویید، دانشجویان را برای بیان صریح ترین مواضع دعوت میکنید و بیش از ۶ ساعت پای حرفهایشان مینشینید.
✅ رهبر ۸۱ ساله ای که ساعت ۵ صبح کارش را شروع میکند وساعت ۱۱ شب میخوابد تا نیمه شب برای تهجد بیدار بشود.
سخنرانی طولانی میکند با کمترین تپق و اشتباه!
با هر قشری با اطلاعات تخصصی سخن میگویید
هر روز گزارشات مردمی را میخواند و از اوضاع زندگی مردم شخصا تحقیق میکند
به کوه میرود ، جنس غیر ایرانی در خانه شان پیدا نمیشود.هنوز اثاث خانه شان همان جهیزیه قدیمی همسرشان است.مایحتاج منزل را اهل خانه از جنوب شهر تهیه میکنند.
✅ از حضرات آیات بهجت و بهاء الدینی تا حسن زاده آملی و فاطمی نیا
و حتی پوتین و کوفی عنان و دکوئیار و بانکی مون شیفته و واله شما شده اند.
حق دارند اینهمه دشمنی میکنند با شما و نامتان
شما هیبت شاهان و رهبران عالمرا به چالش کشیده اید
❤️ با آن دمپایی وصله دار، عینک قدیمی با پَدِبینی شکسته و همان آستین قبای نخ نما شده.
با این همه سادگی از تنگه باب المندب تا تنگه هرمز
از یمن تا آذربایجان
از کشمیر تا زاریا در نیجریه
از بوسنی تا ونزوئلا
از ضاحیه تا پاراچنار
زیر سایه همان قبای با پارچه زبده رضوی ایرانی است که لایه پس دوز پایینش را باز کرده اید تا اندازه استفاده شما بشود.
میرحسین و رهنورد را از طلاق نجات داده اید
فرزندانتان را به ختم همسر امجد میفرستید
🔷 برای وفات دختر کوچک سید مهدی شجاعی پیام میدهید
بر پیکر هاشمی نماز میخوانید
🔷 جوانمردانه از دولت کم محبوبیت حمایت میکنید
حال فرزندان اردوغان را به اسم کوچک میپرسید
و هزار حرف نگفتنی دیگر...
💞 شما غیر رسمی ترین رهبر دنیایید
باهوش، مقتدر، صبور، مهربان، حکیم...
.
تو میر عشقی ،عاشقان بسیار داری
تو رهبری،با جانِ عاشق کار داری...
✍️ محمدعلی رضاپور
#انتشار_عمومی
🌷 @IslamlifeStyles
#حدیث🌿
آقا امیرالمومنین علیه السلام:
-روایت و درایت
إِعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعایَه لاعَقْلَ رِوایَه، فَإِنَّ رُواهَ الْعِلْمِ کَثیرٌ، وَ رُعاتُهُ قَلیلٌ.
«هر گاه حدیثى را شنیدید آن را با دقّت عقلى فهم و رعایت کنید، نه بشنوید و روایت کنید! که راویان علم بسیارند و رعایت کنندگانِ آن اندک در شمار».
🖤@sayedebrahim🖤
#ثواب_یهویی
روز تولدت چندمه؟🤔
به همون اندازه،
برای سلامتی وتعجیل درامرفرج اقا وهدیه به سردار سلیمانی وابومهدی مهندس ودیگر یاران همراهشون صلوات بفرستید 🙃
@shahidmehdizakerhoseini🖤
#کتاب_مرتضی_و_مصطفی 📚
#قسمت_پنجاه_و_پنج 5⃣5⃣
#فصل_هشتم عملیات تدمر
خاطرات خود گفته ی شهید_مرتضی_عطایی 🎙
شب دیگر پشت بی سیم اعلام کردند دو تا از ماشین های محمول را در ابرویی ۲ زدند. بین ابرویی ۳ (محل استقرار ما) و ابرویی ۲ حدود ۲ کیلومتر فاصله بود. یکی گفت: «کی این ماشینها رو زده؟» یکی گفت: «نه، دشمن زده.» معلوم نبود چه اتفاقی افتاده بود.
ما به سمت دشمن آمده بودیم. هر آن ممکن بود دشمن از هر طرف نفوذ کند؛ از روبه رو، از سمت چپ، از سمت راست و پشت سر😥. در این گونه موارد ضریب خطا بالا می رود. معلوم نیست آن که به طرفت می آید، خودی ست یا دشمن. اینجا هم بچهها مانده بودند ماشین محمول، خودی بوده یا دشمن. اگر خورده، باز خودی زده یا دشمن. آنجا دشت بود و ما تازه وارد منطقه شده بودیم. جاده ی خاصی نداشت که راه مشخص باشد. هر کس از یک مسیر تردد می کرد. چون در عملیات های قبلی، خیلی از بچهها راه را اشتباه رفته جاده اصلی را گم می کردند، ما با بچههای تبلیغات، مسیر حرکت را هر ۱۰۰ متر به ۱۰۰ متر پرچم کوبی کرده بودیم. اگر کسی شب هم تردد داشت، با استفاده از این پرچم ها راه را گم نمی کرد.
حدود ۲۰ دقیقه پشت شبکه شلوغ شد. بلبشویی راه افتاده بود. ما نتوانستیم تشخیص بدهیم ماشین محمول را خودی زده یا دشمن، سر دوراهی گیر کردیم که چه تصمیمی بگیریم. اگر می دانستیم دشمن است، گارد می گرفتیم و آماده می شدیم، اما بدی کار اینجا بود که نمی دانستیم از کجا خوردیم😐.
به سیدابراهیم گفتم: «سید! باید یه تدبیری بکنیم و بفهمیم دشمن هست یا نه! حداقل بفهمیم اگه دشمنه، ببینیم از کدوم سمت نفوذ کرده، جلوشو بگیریم. اگر هم خودیه که بریم بگیم اونهایی که اشتباه زدن، حواسشونو جمع کنن. از این وضعیت دربیایم😕.»
سیدابراهیم طرح جالبی داد. او گفت: «برو ماشین صوت رو آماده کن.» چون مسئول فرهنگی بودم، ماشین صوت دست من بود. این ماشین طراحی خاصی داشت. عقب نیسان اتاقکی درست کرده بودند تمام فلزی. چهار کنج ماشین، جا پرچمی جوش داده بودند و پرچم های الله اکبر و لا اله الا الله باد می خورد و جلوه ی خاصی به ماشین می داد. یک سیستم صوت تمام حرفه ای روی ماشین تعبیه شده بود. به این صورت که سه تا بلندگوی بوقی روی سقف ماشین نصب بود و دو تا باند بزرگ، پشت به پشت بالای ماشین قرار داشت. این باندها چهار تا جک هیدرولیک داشت که از بغل فرمان ماشین کنترل می شد. عقب ماشین یک دستگاه کمپرسور باد به علاوه ی دو تا باطری بزرگ با برق ۲۲۰ ولت گذاشته بودند تا در صورت خاموش بودن ماشین، از این باتری ها استفاده شده و سیستم کار کند. ماشین کاملا مسقف بود و چیزی دیده نمی شد. با فشار دادن یک شاسی، کل سقف این اتاق با جک هیدرولیک می رفت کنار، باندهای عقب ماشین می آمد بالا. سیستم صوت، هم فلش خور بود، هم سی دی خور؛ یک سیستم قوی و فوق حرفهای😌. بیشتر هم از مداحی های آهنگران در زمان جنگ، مثل «ای لشکر صاحب زمان» و نوحه های میثم مطیعی استفاده می کردیم. وقتی سیستم روشن می شد و ماشین در مسیر رفت و آمد می کرد، شور و هیجان وصف ناشدنی بین بچهها ایجاد می شد. و چون تا ۳، ۴ کیلومتر برد صدا داشت، جنگ روانی بدی برای دشمن راه می انداخت✌️🏻.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
دم عشق دمشق
🔺انتشارات: یا زهرا
📚@sayedebrahim📚
#کتاب_مرتضی_و_مصطفی 📚
#قسمت_پنجاه_و_شش 6⃣5⃣
#فصل_هشتم عملیات تدمر
خاطرات خود گفته ی شهید_مرتضی_عطایی 🎙
سیدابراهیم پیشنهاد داد: «ماشین صوت رو برمی داریم، صوتش رو هم روشن می کنیم، می ریم طرف اون دو تا ماشینی که از ما زدن. اگه خودی باشه که هیچی، به طرف مون تیراندازی نمی کنه. میریم جلو و ته قضیه رو درمیاریم، تموم میشه می ره پی کارش. اما اگه دشمن باشه، چون این صدا تا ۳، ۴ کیلومتر می ره، نزدیک که بشیم، به طرف مون تیراندازی می کنه. دیگه می فهمیم که چند چندین با خودمون. طرف مون دشمنه یا خودی.» گفتم: «باشه، یا علی!» من نشستم پشت فرمان و سید هم نشست کنار دستم❤️.
قبل از حرکت، سید یک ماشین محمول را که تیربار با کالیبر ۱۴/۵ روی آن بود، هماهنگ کرد و به او گفت: «دقیقا پشت سر ما حرکت کن. ما داریم می ریم جلو سمت دو ماشینی که تیر خورده. نفراتش هم نمی دونیم زنده هستن یا نه، جلومون دشمنه یا خودیه. منطقه ی خودمونه، ولی شاید دشمن نفوذ کرده. از هر سمتی که به ما شلیک شد، معطل نمی کنی، با ۱۴/۵ می زنی آردش می کنی😅.» گفت: «باشه.» سید پشت بی سیم به همه اعلام کرد: «آقا، حواستون باشه! ما با ماشین صوت داریم می ریم به سمت منطقه ی خطر. هیچ کس تیراندازی نکنه. تیراندازی الکی هم نکنید.»
آخر ماه بود و آسمان مهتاب نداشت. آن قدر ظلمات بود که نیم متری خودت را هم نمی دیدی. چراغ ماشین را روشن کردم و نوربالا خیلی آهسته حرکت کردیم. صدای صوت را هم تا آخر بالا بردیم. دیوار صوتی با نوای آهنگران شکسته شد. ماشین محمول پشت سر ما می آمد.
مقداری از مسیر را آمدیم. خبری نشد. همه پشت بی سیم گوش به زنگ بودند که چه اتفاقی می افتد. شبکه خلوت بود. منطقه آرامش داشت. هیچ تیراندازی نمی شد. به سید گفتم: «با این سر و صدایی که ما راه انداختیم، اگه دشمن بود، تا الان به طرف مون تیراندازی می کرد. این احتمالا خودیه. سید حرف من را تایید کرد.
طی مسیر هیچ تهدیدی نداشتیم.رسیدیم به ماشین ها. ۳۰،۲۰ متر با آنها فاصله داشتیم.دیگر مطمئن بودیم که ماشین ها اشتباهی از طرف خودی خورده اند.رسیدیم پای ماشین ها.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
دم عشق دمشق
🔺انتشارات: یا زهرا
📚@sayedebrahim📚
#کتاب_مرتضی_و_مصطفی 📚
#قسمت_پنجاه_و_هفت 7⃣5⃣
#فصل_هشتم عملیات تدمر
خاطرات خود گفته ی شهید_مرتضی_عطایی 🎙
داشتم به سید می گفتم: بریم جلو یا همین جا نگه داریم؟ که در یک آن رگبار گلوله به طرفمان آمد. 😱
تیراندازی از روبه رو بود. نامردها نفس کش نمی گذاشتند و بی وقفه می زدند. در ماشین را باز کردیم. من از سمت راننده ، سید از طرف شاگرد پریدیم پایین. به طرف عقب ماشین غلت خوردیم. آنها تیربار را گذاشته بودند روی تپه و با تسلط کامل ماشین را سوراخ سوراخ کردند. ما منتظر رگبار آتش ماشین محمول بودیم.
اما خبری نشد. نگاه کردیم، دیدیم ماشینی پشت سرمان نیست؛ حالا کجا رفته بود، الله اعلم😐.
چراغ خطرهای عقب ماشین روشن بود. وقت نکردیم آن را خاموش کنیم. نور این چراغ ها جایی را که ما بودیم، روشن کرده بود.
دشمن امان نمی داد. البته چون چراغ جلوی ماشین نور بالا بود، کمی دید دشمن را کور می کرد.
سید ابراهیم اسلحه اش را گرفت طرف دشمن و خواست تیراندازی کند. مانع اش شدم و گفتم: سید! ما دونفریم. ببین چه آتیشی دارن می ریزن. به محض این که ما تیراندازی کنیم، از آتیش دهنه اسلحه
جامون مشخص می شه، می دوزن مون به زمین.😥 اینجا جای تیراندازی نیست. بکش عقب، بریم تو تاریکی در ریم. صوت هم که برای خودش تا آخرین حد صدا ((ای لشکر صاحب زمان)) می خواند.😁
باید خودمان را به نزدیک ترین شیار که حدود ۵۰ متر با آن فاصله داشتیم می رساندیم؛ آن هم با غلت زدن. اگر بلند می شدیم، بی برو و برگرد تیر میخوردیم.
همین طور که غلت می زدیم، قشنگ حس می کردیم گلوله ها دور و بر سرمان به زمین می خورد. از نور چراغ خطر عقب ماشین، سید را نگاه کردم. نگران بودم نکند تیر بخورد. گلوله ها اطرافش می خورد و گرد و خاک بلند می شد. بر اثر برخورد گلوله ها به سنگ، خرده سنگ ها مثل ترکش می پاشید تو سر و صورت مان. اوضاع حسابی قمر در عقرب شده بود. هر لحظه منتظر بودیم تیر بخوریم.
یک لحظه چشمم خورد، به بی سیم سید ابراهیم. ما دوتا بی سیم داشتیم. یکی بی سیم داخلی گردان که داخل ماشین ماند و فرصت نکردیم بیاوریم.یکی هم بی سیم اصلی که بهش می گویند ام ان جی.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
دم عشق دمشق
🔺انتشارات: یا زهرا
📚@sayedebrahim📚