خواهشن بخونید 😳😳😳😳😳
🤔یک شخصی گفت:
الله اکبر.
🤔وبعدش دوباره گفت :
لااله الا الله محمدرسول الله
🤔وبازهم گفت:
لااله انت سبحانک انی کنت من الظالمین.
این شخص ۷۰۰۰۰هزارنیکی بدست
آورده است.
این شخص شما هستی...☺️😉📌
نشر دهید✅
شبتون فاطمی🌃
عشقتون حســـــــ♥️ـــینے
دمتون مادرے🤩
نفستون حیدرے✨
آࢪزوتون هم حࢪم اࢪباب ان شاءالله💫
یا عݪی مدد...✋🏻
وضو و نماز اول وقت
یادتون نࢪه🤞🏻••
#التماسدعا📿♡➣
حلال کنیداگه خستتون کردیم🤲🏻🥺
【🕊】⇉ #بیوگرافی•⋮❥
【🏴】⇉ #یادحسین/
"حُسین"
برای ماهمون دوربرگردونیہ↻
ڪہوقتی
از همهعالم و آدممیبریم.!
برمونمیگردونہبہزندگی. :)ندارد♥️🌱
عشق معنایی
ندارد جز حسین ؏...🌿💔
@dokhtran_chadori
بێـــــسێݦچێ📞......
.
-- خواهَرااا_خواهَرااا --☝️🏻
.
+مرکز بگوشیم👂🏻
.
-- #حجاب!..🌱
حِجابِتونومُحڪَمبگیرید
حَتۍ،توۍفضاۍمجازۍ📱
اِینجابَچِههابخاطِرِحفظِچادُر
ناموسشیعِه♡
مۍزَنَنبهخطِدُشمَن🌿♥️
#حواستونهستخواھــرا....!
#حتیدرمجازۍ!!!
#پندانه 🕊
°| اگر میخواهے گُناه و
مَعصیٺ نَڪنے،هَمیشہ
با وضــو باش،🙂🌿
✨چــون {وضُـو}انساݩ
را پاڪ نَگـہ مےدارد
و جُلوے مَعصیٺ
را مے گیرد..|°♥
@dokhtran_chadori
#تلنگر
آقــاجــاڹ...✋😢
تــرســـمایــنــہ «سنـگـ قبــرم»بنــویــسیــد:
اوهمجمــاݪیــوسف زهــرا
ندیدورفت😔
"العجݪمولاجان..."😭
@dokhtran_chadori
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-تماموصیتحاجقاسم!♥️(:
➣بهسوینور↻➣
#چادرانه
چادر به سر بگیر و به خود ببال...😌
که هیچـ پادشاهے به بلندی چادر تو ، تاجسر 👑 ندیده است...🌸 @dokhtran_chadori
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈 عشقت دنیامه 🌏
🎈همه جا بامه🥰
🎈مهربونم🤗
🎈هستم تا تهش با تو😉
🎈بزار دستاتو🙌🏻
🎈 روی شونم🙃
🎈بارون بزنه نم نم🌧 @dokhtran_chadori
᷎᷎.
#چــادرانہ
◼️➣دَر میان قَبـر مَـن اَز مَـن چِـه میپُـرسـی مَلَـکـ ؟!..
ایـن لِـباسِ مِـشکیــه مَن مُهره عَفوه "زِینبـ️ـــــ" است••@dokhtran_chadori
❀مهتـــــآ❀
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پلاک پنهــان💗 #قسمت_10 صغری با صدای بلند و متعجب گفت:
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗پلاک پنهـــان 💗
#قسمت_11
ــ سلام خسته نباشید من دیروز سفارش ۹۰ تا cd دادم که...
پسر جوان اجازه نداد که سمانه ادامه دهد و سریع پاکتی را به سمتش گرفت
ــ بله،بله بفرمایید آماده هستند،اگر مایلید یکی رو امتحان کنید!
ــ بله ،ممنون میشم
تا پسرجوان خواست فایل صوتی را پخش کند ، صدای گوشی سمانه در فضا پیچید ،سمانه عذرخواهی کرد و دکمه اتصال را زد:
ــ جانم مامان
ــ کجایی
ــ دانشگام
ــ هوا تاریک شد کی میای
ــ الان میام دیگه
ــزود بیا خونه خاله سمیه خونمونه
ــ چه خوب،چشم اومدم
گوشی را در کیف گذاشت و سریع مبلغ را حساب کرد
ــ خونه چک میکنم،الان عجله دارم
پسر جوان سریع پاکت را طرف سمانه گرفت،سمانه تشکر کرد و از آنجا خارج شد که دوباره گوشیش زنگ خورد،سریع گوشی را از کیف دراوردکه با دیدن اسم کمیل تعجب کرد،دکمه اتصال را لمس کرد و گفت:
ــ الو
ــ سلام
ــ سلام آقا کمیل ،چیزی شده؟ـ
ــ باید چیزی شده باشه؟
ــ نه آخه زنگ زدید ،نگران شدم گفتم شاید چیزی شده
ــ نخیر چیزی نشده،شما کجایید؟؟
سمانه ابروانش از تعجب بالا رفتن،و با خود گفت"از کی کمیل آمار منو میگرفت؟"
ــ دانشگاه
ــ امشب خونه شماییم،الانم نزدیک دانشگاتون هستم،بیاید دم در دانشگاه باهم برمیگردیم خونه
ــ نه ممنون خودم میرم
ــ این چه کاریه،من نزدیکم ،خداحافظ
سمانه فقط توانست خداحافظی بگوید،کمیل هیچوقت به او زنگ نمی زد ،و تنها به دنبال او نیامده بود ، همیشه وقتی صغری بود به دنبال آن ها می آمد ولی امروز که صغری کلاس ندارد،یا شاید هم فکر می کرد که صغری کلاس دارد.
بیخیال شانه ای بالا انداخت و به طرف دانشگاه رفت ،که ماشین مشکی کمیل را دید،آرام در را باز کرد و سوار شد،همیشه روی صندلی عقب می نشست ولی الان دیگر دور از ادب بود که بر صندلی عقب بشیند مگر کمیل راننده شخصی او بود؟؟
ــ سلام ،ممنون زحمت کشیدید
ــ علیک السلام،نه چه زحمتی
سمانه دیگر حرفی نزد ،و منتظر ماند تا سامان سراغ صغری را بگیرید اما کمیل بدون هیچ سوالی حرکت کرد،پس می دانست صغری کلاس ندارد،
سمانه در دل گفت"این کمیل چند روزه خیلی مشکوک میزنه"
با صدای کمیل به خودش آمد؛
ــ بله چیزی گفتید؟
ــ چیزی شده که رفتید تو فکر که حتی صدای منو نمیشنوید؟
ــ نه نه فقط کمی خستم
ــ خب بهاتون حرفی داشتم الان که خسته اید میزارم یه روز دیگه
ــ نه ،نه بگید،چیزی شده؟
کمیل کلافی دستی در موهایش کشید و گفت:
ــ چرا همش به این فکر میکنید وقتی زنگ میزنم یا میخوام حرفی بزنم اتفاقی افتاده؟
سمانه شرمنده سرش را پایین انداخت و گفت:
ــ معذرت میخوام دست خودم نیست،آخه چطور بگم ،تا الان زنگ نزدید برای همین گفتم شاید برای کسی اتفاقی افتاده
ــ آره قراره اتفاقی بیفته
و نگاهی به چهره نگران سمانه انداخت و ادامه داد :
ــ اما نه برای آدمای اطرافمون
سمانه با صدای لرزانی پرسید:
ــ پس برای کی؟
ــ برای ما
ــ ما؟؟
ــ من و شما
🍁
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🦋@dokhtran_chadori🦋