eitaa logo
❀مهتـــــآ❀
370 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
0 فایل
﷽ حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤️ روزمرگی چندتا دختر چادری🥺🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
خبر داری یه رمان توی ایتا هست که غوغااا کرده؟ نمیدونی؟😳😳 🖤💕🖤💕🖤💕 بعد از ناهار وایساد ظرفارو شست و رفت توی اتاق یکم بخوابه استراحت کنه. منم یکم گوشی بازی کردم که یه ساعتی گذشت. باز اون کرم درونم فعال شد و یه پارچ آب پر کردم و بردم بالاسر داریوش 3 2 1 یهو آب پارچو خالی کردم روی صورتش. با داد نشست روی تخت و یکم با گیجی به دور و برش نگاهی کرد که چشمش افتاد به من و تا ته قضیه رو فهمید. منم دو تا پا داشتم سه تا دیگه ام قرض کردم و دویدم بیرون از اتاق. _به والله اگه دستم بهت برسه هاااا آتناااا. خندیدم:چیه؟ تهدیدم نمیتونی بکنی؟ و با نفس نفس فرار کردم از دستش. پرید به سمتم که منم پریدم رو مبل. اونجا اومدم با ژست بپرم رو اون یکی مبل که یهو این پام پیچید تو اون یکی و با مخ رو زمین فرود اومدم. داریوشم منو مثل پر کاه بلندم کرد روی دستشو بردم سمت اتاق. انداختم روی تخت و حالا قلقلک بده کی نده. +وااااااااااااای تورو به جد پدریت ولم کن. دوباره قلقلکم داد که تصمیم گرفتم سرکارش بزارم تا ولم کنه. +داریوش؟ دست برداشت و نگاهم کرد:جوووون؟ صدامو بغض دار کردم و گفتم:بچمو اذیتش نکن. چشاش شد قد توپ تنیس. _چییی؟ +خب هی شکممو قلقلک میدی بچه امو اون تو هی اذیت میکنی. چندبار پلک زد وگفت:ی...یع...یعنی منم مثله آرش دارم بابا میشمممممم؟ تو دلم بهش خندیدم که اینقدر الکی خوشحال شده. بلند شدم و رفتم دم در اتاق و زبونمو براش در آوردم و گفتم:هه هه هه دیدی گول خوردییی؟ ایندفعه پوکر نگاهم کرد. +خب حالا ناراحت نباش ایشالا چندماه دیگه نوبت ما میشه. و ریز ریز بهش خندیدم😁 . 🖤💕🖤💕🖤💕 نویسنده: دُخــتــــღآریـایـــے✯ @hotchocolatebatamlove💚🍃 بدو بدو سریع برو که اگه نری از دستت در رفته😁🏃‍♀🏃‍♀ این زنو شوهر همش دارن از این کارای باحال میکنن اگه میخوای بخندی بدو برو اینجا😂👇 @hotchocolatebatamlove البته بگم که با کلی دردسر بهم رسیدنا😉😍☺️
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
سلامممممم😍✨ تم دوست دارید؟ دوست دارید هر روز تم ات را عوض کنی ولی منبع تم پیدا نمی کنید؟🖌 دیگر دنبال کانال تم نگردید❌ این کانال آموزش درست کردن تم را گذاشته است😳😍 یه کانال مذهبی عالی است✨ تازه در آمار ۲۷۰ قرار است آموزش ادیت با برنامه متن نگار را بگذارد😍 پس دیگر نگران ادیت هاتون هم نباشید🌱 ❌😉 https://eitaa.com/joinchat/2232680576Cc02bcdf285
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
_°•°°•°🍁🍂•°•°••🍂 ݕسم الله الرحمن الࢪحیم ❤️ ❤️ 🍁•°°°°••°°°••°••°•°°🍁 ✨🌸 ♡|ﺩِلَٺ‌ڪه‌ﮔِﺮﻓـﺖ.. ﺩَﺭﻣَـﻦﻗَـﺪﻡﺑِﺰَﻥ..👣 ﺑَﺮﺍیَٺﺧﯿﺎﺑﺎنی‌میشَوَﻡ 🛣بـیﺍِنٺِــﻬﺎ...! ‎‌‌‌‌‌. ! . °•♡https://eitaa.com/joinchat/1619918987C8756d5e173 ࢪهࢪوان ؏شق تقدیم میکند😍🍂 °••°•••°•••°°••°••°•❤️•°°° فعالیت هاے کانال🍂🤝🏻 {•°🍂ࢪهبرانھ}🍁♥️ https://eitaa.com/joinchat/1619918987C8756d5e173 •°°••°°••°°••°°••°°🍃🌱 {•°°🥀شہیدانھ°•🥀} https://eitaa.com/joinchat/1619918987C8756d5e173 ‌‌‌…°○°•❤️…‌○°•❤️ ‌{°•🌱پࢪوفایل هاے ناب•°🌱} ▒🌱▒🍂▒▒🍁▒▒▒🍃 https://eitaa.com/joinchat/1619918987C8756d5e173 🍂○●‌🍁〇 📚ࢪماڹ هاے ناب🕯️ ○•°•♥️↯ ࢪمان دࢪحال پاࢪت گزاࢪے:عشق گمنام💗 https://eitaa.com/joinchat/1619918987C8756d5e173 ➣🧡➣○••🍁➣〇🍁 وخیلی چیزاے دیگه که خودت باید بیایی و ببینی🍃😍 لینڪ مونح بانو👑👇 ○•°•♥‌➣♥♡○°•● https://eitaa.com/joinchat/1619918987C8756d5e173 ○••°°•○♥➣♡○‌🍃 °•
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
ٺۅ دݩیا فقط یڪے هسټ ڪہ واسهـ مڹ ݩفس میڪشہ : اوݧم دماغمهـ 🔫😐 تــــمومــ شد و رفتـ :// ‌‌ ‌──• · · · ⌞💚⌝ · · · •── پروفمون اختصاص یافته به کرمیت یه شخصیت طنز و جذاب 🙈🌿 چنل به‍ رنگ‍ سبز‍ ✨🐸 فعالیتامون = کلیپ پروف چالش 😄🍀 https://eitaa.com/joinchat/1514078343C68bd0faf0b منتظر حضور گرم شما و حمایت :))🍃
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لُبِ کلام 🗣 چندتا نوجوان با هدف تبلیغ اسلام کانال زدن و فعالیت میکنن خودشون تولید محتوا دارن ‼️ آموزش کارهاشون هم میتونین ازشون بگیرید آموزش رایگان نقاشی هم به شروطی میذارن 👩‍🎨 خودکشی نمیکنم چون بهترین ها تبلیغ نیاز ندارن 😌 @Rrahill
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
ما حسینے ها خاص😎 رِفیقامونم خاص🤞🏼 دنیا واسه ماس😇 سرمون بالاست 😉 چون بالا سرِمون خُداس 🤗 نقطه ضعفمون رو حرمِ بی بی زینب الکبراس🕌❌ افتخارمون به چادر خاکیِ مادرمون حضرت زهراس✨ محل آرامشمون گلزار شهداس 🕌 خنده هامون به گورِ داعشی هاس 🐷😂 گریمون تو روضه سه ساله کربلاس 😭 ناراحتیمون برای غریب امام حسنِ مجتباس 😔😞 هدفمون ادامه راه شھداس✋ پرچمِ ما بچه شیعه ها همیشه بالاست🇮🇷 ♥️کافه دخترونه♥️ @kafedokhtaroonh1400
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
Roozbeh Hesari: ⸀​𝙍𝙤𝙤𝙯𝙗𝙚𝙝𝙝𝙚𝙨𝙖𝙧𝙞 🐚😌˼ 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐞𝐥 𝐨𝐟 •𝗥𝗈𝘇𝖻𝗲𝗁𝗛𝖾𝘀𝖺𝗿𝗂•🤍🧿 ┄┅┄🐚😌┄┅┄ 𝐬𝐭𝐚𝐫𝐭: 00/9/24📆 𝑫𝒐 𝒚𝒐𝒖 𝒌𝒏𝒐𝒘 𝒘𝒉𝒐 𝒕𝒉𝒆 𝒑𝒐𝒐𝒓 𝒍𝒐𝒗𝒆𝒓 𝒊𝒔? 𝑯𝒆 𝒘𝒉𝒐 𝒉𝒂𝒔 𝒏𝒆𝒊𝒕𝒉𝒆𝒓 𝒕𝒉𝒆 𝒇𝒐𝒐𝒕 𝒏𝒐𝒓 𝒕𝒉𝒆 𝒇𝒐𝒐𝒕 𝒕𝒐 𝒔𝒕𝒂𝒚🚶‍♂💔 میدونی عاشق بیچاره کیه؟! اونی که نه پای رفتن رفتن داره ، نه نای موندن🎱🌪 ┅┄┄┅┄┄┅💙🧿┅┄┄┅┄┄┅ چَـ‌نِـ‌ل بِـ‌ه‍ـ‌تَـ‌ࢪیـ‌ن ࢪوزبِـ‌ه‍ جَـ‌ه‍‌آن 🥥🤍 _تـ‌آزه‍ مُـ‌نـ‌تَـ‌شِـ‌ࢪ شُـ‌ده‍ ه‍‌آ🧡🔥 _ڪـݪۍادیـتـ جذابـــ أَز ݦـِسـݓــږ دݪـبـرݦون✨🌙 _عَـ‌ڪس و فـ‌یلـ‌م خـ‌آم و ...🧺⛓ #ج‍ ‍و ی‍ ‍ن‍ ‍ ش‍ ‍و ن‍ ‍پ‍ ‍ص‍ ‍🐾🌧 @roozbehhesari_fanspage
برای تاخیر رمان شرمنده 🙏 🦋به وقت رمان 🦋
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
معجزه روز عاشورا رو دیدی؟!!!!😱 جاری شدن خون از مقام راس الحسین در سوریه اگه میخوای ببینی سریع عضو کانال زیر شو🤯 اگه فیلم رو ببینی و عضو نشی حرامه🙃🚫 لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/1614938236Ce344edbf0b
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
. . . ☝️🏽 یہ ڪلمہ . . . 🤔 میخواے شھید بشے ؟ 😌 تشریف ببر اینجا 👇🏽 @𝑩𝑨𝑺𝑯𝑶𝑯𝑨𝑫𝑨𝑻 🙂 مطمئن باش خـوب جاییو انتخاب ڪردۍ❕
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پلاک پنهان 💗 زهره خانم بلند آرش را صدا زد: ــ آرش بیا درو باز کن مادر صدای آرش از طبقه بالا به گوش رسید: ــ مامان نمیتونم بچه هارو تنها بزار تازه آروم شدن،آجی سمانه درو باز کن سمانه باشه ای گفت و با پاهای لرزان از جایش بلند شد ،ناخوداگاه سمیه خانم و زهره همراهش بلند شدند،نگاهی به آن ها انداخت و گفت: ــ شما براچی بلند شدید؟؟ همه به هم نگاه کردند،زهره آرام گفت: ــ نمیدونم چرا یه حس بدی به جونم افتاده سمیه خانم هم تایید کرد. عزیز بلند صلوات فرستاد و از جایش بلند شد و گفت: ــ مادر به دل منم بد افتاده،بیاید باهم بریم همه ترسیده بودند،خودشان هم دلیلش را نمی دانستند،به حیاط رفتند،تا سمانه میخواست به طرف در بروند،سمیه خانم دستش را گرفت: ــ مادر بزار من درو باز کنم ــ لازم نیست خودم باز میکنم ،شاید برگشتن به سمت در رفت،زنگ پشت سرهم نواخته می شد،فضای ترسناک و وحشت زده ای بر خانه حاکم شده بود،همه به سمانه و در خیره شده بودند،نبود مردی در خانه همه را به اندازه کافی ترسانده بود و لرز بر بدنشان نشانده بود. سمانه چادرش را مرتب کرد و در را آرام باز کرد،اما با دیدن قامت درشت مرد مشکی پوشی که صورتش را پوشانده بود،وحشت زده قدمی به عقب برگشت،اما مرد مشکی پوش سریع شیشه ای را باز کرد و مایعی را بر روی صورت سمانه ریخت و اورا هل داد،با صدای فریاد آرش که میگفت: ـــ اسید ریخت روش بدبخت شدیم صدای جیغ ها بلند شد،سمانه که به عقب پرت شده بود و سرش به زمین خورده بود و از شدت ضربه گیج شده بود،همه ی خانم ها بالای سرش نشسته بودند و ضجه میزدند،اما او فقط سایه محو و صدای مبهمی را می شنید. صدای اسید ارش در گوشش میپچید،احساس سوزشی را بر صورتش احساس می کرد،اما جرات نداشت که دستش را بلند کند و صورتش را لمس کند. آرش بیخیال بچه ها شد و سریع از خانه خارج شد و به طرف خیابان اصلی دوید ،همه ی راه را نفس نفس می زد،زیر لب میگفت: ــ غلط کردم غلط کردم کمیل و بقیه را از دور دید،با تمام توانش فریاد زد: ــ کمیل کمیل کمیل با شنیدن فریاد کسی که او را صدا می زند،برگشت بقیه هم کنجکاو به آرش نگاه کردند،کمیل چند قدم به سمتش رفت،آرش روبه رویش ایستاد و با گریه گفت: ــ سمانه،سمانه نفس نفس می زد و نمیتوانست درست صحبت کند،با شنیدن اسم سمانه همه نگران به او نزدیک شدند،کمیل بازوانش را گرفت و شدید تکان داد و فریاد زد: ـــ سمانه چی؟حرف بزن آرش ــ روی صورت سمانه اسید ریختند و بدون خجالت بلند گریه کرد،صدای یا حسین همه بلند شد و در کمتر از چند ثانیه همه با شتاب به سمت خانه دویدند. 💗💗 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🦋@dokhtran_chadori🦋