برای آنها که محمدامین را نمیشناسند؛ تعریف میکند: «موهاش رنگی است. باهوش است. میگفتم عمه جان دکتر شو من پیر شدم بیایم پیش خودت. گفت باشه.» باز با نگاهش تا آسمان هفتم را تیر میزند: «محمدامین شهید شدی؟ فاطمه عروسُم شهید شدی؟ محمدامین هشت ساله است؛ مگر جبهه رفته که شهید شده؟ مدرسه دارد محمدامین… کلاس قرآن دارد محمدامین. عمه وقتی افتادی زمین چه گفتی؟ آیتالکرسی خواندی عمه؟ ای یوسف قرآنخوانُم بیا؛ کودکُم بیا…»
همراه فاطمه، محمدامین و ریحانه، خواهر فاطمه و دختر و پسر او هم دیروز شهید شدهاند. یعنی از یک خانواده دو دختر و چهار نوه. خانوادهای که همین دو دختر را داشتند و همین چهار نوه را. حالا فقط مانده پدربزرگ و مادربزرگ و دو دامادی که معلوم نیست کی بتوانند کمر شکستهشان را راست کنند.
#ما_ملت_شهادتیم
#شهید_سلیمانی
@mahtar_az_mah