🍃#شهیدرضابخشی
دوستان زیادی داشتم که در طی این سالها عاشقانه پر کشیدند و رفتند، شب ها، روزها، خوبی ها و خوشی ها و بدی ها و مرگ و زندگی را در کنار هم تجربه کردیم.
این تعهدی شخصی و درونی است که نسبت به خودم و در قبال شهدا احساس میکنم. بسیاری از مصائبی که امروز تحمل میکنم بخاطر همین بچههاست، بیخوابی، گرسنگی، سرما و گرما، بی احترامی و جسارت ها و هر چیزی که میخواهد باشد.
من اطمینان دارم این مسیر، مسیری مقدس است، نباید حیف و پایمال شود، خون های بسیاری پای این نهال ریخته شده، نشود که به خاطر اشتباه و جاه طلبی برخی ها پایمال شود، بخاطر همین من حاضرم از همه چیزم برای این راه مایه بگذارم.
اگر خدا لیاقت شهادت را به من داد و من هم به جمع بچهها پیوستم، میخواهم کسانی که بعد از من میآیند و مسئولیت قبول میکنند، وجدانی کار کنند و همیشه وجدان خودشان را قاضی قرار دهند.
خونهایی که اینجا ریخته شده، دست و پاهایی که اینجا قطع شده، جانبازی های بچهها و مجروحین قابل فراموشی نیست.
صفحه دسکتاپ لب تاپ من از عکس شهدا پرشده، گاهی اوقات که میبینم، خجالت میکشم.حقیقتاً کم کاری میکنیم، یا هدفی که تعیین شده را دنبال نمیکنیم و پشت کار نداریم.
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
✨✨✨✨✨✨✨✨
^بچههامیگفتند:↓
"ماصبحهاکفشهایمانراواکسخوردهمیدیدیم
ونمیدانستیمچهکسیواکسمیزند ...؟ "
بعدافهمیدیمکهوقتینیروهاخوابندواکسرا
برمیداردوهرکفشیکهنیازبهواکسداشتهباشد
را،واکسمیزند.
مشخصشداینفردهمانفرماندهما
'شهیدعبدالحسینبرونسی'بودهاست...
🍃#شهیدعبدالحسینبرونسۍ'
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
✨✨✨✨✨✨✨
#خاطرات_شهید
●«هراچ» بچه آخر خانواده بود. دو خواهر و یك برادر داشت. وی علاقه بسیار زیادی به خواهرانش داشت. دوست داشت با همه معاشرت نماید. به همه كمك میكرد. او میگفت: مادر، اصلاً نگران من نباش و راجع به من فكر نكن. وی همیشه سرود «شهیدان زنده اند» را زمزمه میكرد.
●روز نامزدی برادرش بود و تمام مدت، من منتظر بازگشت «هراچ» بودم، خواستم بروم برایش پیراهن بگیرم. منصرف شدم، فكر كردم خوب، پیراهن برادرش را خواهد پوشید. «هراچ» دوست نداشت زیاد لباس بخرد. تمام مدت منتظر و چشم به راه او بودم. «هراچ» نیامد.
●دل شوره و حالت عجیبی داشتم. فكر میكردم كه از خستگی زیاد است. هنگام جشن، زمانی كه به عروس هدیه میدادم، لرزش تمام وجودم را فرا گرفت. حتی نمیتوانستم گردنبند عروس را به گردنش بیاویزم. در همان حالی كه من داشتم به عروسم هدیه میدادم، «هراچ» عزیز من به شهادت رسیده بود.
●آن روز به ما خبر نداده و گذاشتند پس از مراسم نامزدی و روز بعد اطلاع دادند كه «هراچ» به شهادت رسیده است. ما دیگر حال خود را نمیدانستیم. جمعیت فراوانی در خانه ما جمع شده بود. مردم در این ایام ما را تنها نگذارده و خود را در غم ما شریك میدانستند...
✍ به روایت مادربزرگوارشهید
📎تکاور دلاور ارتش
🍃#شهید_هراچ_طوروسیان
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
✨✨✨✨✨✨✨
بلا فاصله نگاهم به سر آقاابراهیم افتاد..
قسمتی از موهای بالای سر او سوخته بود..
مسیر یک گلوله را می شد بر روی موهای او دید.
با تعجب گفتم:
داش ابرام سرت چی شده؟
دستی به سرش کشید ،
با دهانی که به سختی باز میشد گفت:
می دانی چرا گلوله جُرأت نکرد وارد سرم بشود؟
گفتم چرا؟
ابراهیم لبخندی زد و گفت:
گلوله خجالت کشید وارد سرم بشود ،چون پیشانی بند "یامهدی"
به سرم بسته بودم...
🍃#شهید_ابراهیم_هادی
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
✨✨✨✨✨✨✨
🕊🕊🕊✨✨🕊🕊🕊
#اللہمَصَلِّعَلیٰمُحَمَّدوَآٰلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَہُم
✨✨✨🕊🕊✨✨✨
32.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
❇️داستان و ماجرای توبه نصوح
توبه نصوح یعنی توبه ای که از هر نظر خالص باشد و شخص توبه کننده، به هیچ وجه بازگشت به گناه نکند.
♻️حال این توبه نصوح ماجرایی دارد...
در این ویدیو مشاهده کنید
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
✨✨✨✨✨✨✨