◾#خاطراتشهدایی
گفتم: دارم از استرس میمیرم
√گفت: یہ #ذڪر بهت میگم هر بار #گیر ڪردی بگو، من خیلی قبولش دارم: √گرهیڪار ِمنم همین باز ڪرد (آخہ خودشم بہ سختـی اجازهی خروج گرفت)
گفتم: باشہ داداش بگو،
√گفت: تسبیح داری؟
گفتم: آره،
√گفت: بگو "#الهی_بالرقیہ سلام الله علیها"...
√حتمـا سہ سـالہی ارباب نظر میڪنہ، منتظرتم و قطع ڪردم
چشممو بستم شروع ڪردم:
#الهی_بالرقیہ سلاماللهعلیها
#الهی_بالرقیہ سلاماللهعلیها...✨
۱۰تا نگفتم ڪہ یهو گفتن: این پنج نفـر آخرین لیستہ، بقیہاش فـردا‼️،
توجہ نڪردم همینجور ذڪر میگفتم ڪہ یهو اسمم رو خوندن، بغضم ترڪید با گریہ رفتم سمت خونہ حاضرشم، وقتی حسین رو دیدم گفتم: درستشد،
√اشڪ تو چشمش حلقہ زد و گفت: "الهی بالرقیہ سلام الله علیها"...
مدافع حرم
#شهیدحسینمعزغلامے
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
🏴#خاطراتشهدایے
میگفت: وارد معراج الشهدا که شدیم، نشستم بالاسر روحالله...
با اشک چشمام غسلش دادم!
داشتم آروم آروم صورتش رو نوازش میکردم و باهاش حرف میزدم.
تو حال خودم بودم که چشمم به موهاش افتاد، تو انفجار موهاش سوخته بود!
دلم گرفت، اما این آرزوی روحالله بود.
نمیدونم شاید شبِ سوم محرم تو روضهها از #حضرترقیه(سلام الله علیها) خواسته بود.
.
آخه.... میگن.... موهای.... بانوی.... سه ساله... هم... تو.... آتیش.... دشمن.... سوخته... بود😭
.
خوش به حالت آقا روحالله
که به عشق #سهسالهارباب، در دفاع از حرمش، همونجوری که دوست داشتی شهید شدی...
.
به نقل از: همسر شهید
#شهیدروحاللهقربانے
#السلامعلیکیااباعبدالله
#السلامعلیکیارقیهبنتالحسین
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
#خاطراتشهدایی
گفتم: دارم از استرس میمیرم
√گفت: یہ #ذڪر بهت میگم هر بار #گیر ڪردی بگو، من خیلی قبولش دارم: √گرهیڪار ِمنم همین باز ڪرد (آخہ خودشم بہ سختـی اجازهی خروج گرفت)
گفتم: باشہ داداش بگو،
√گفت: تسبیح داری؟
گفتم: آره،
√گفت: بگو "#الهی_بالرقیہ سلام الله علیها"...
√حتمـا سہ سـالہی ارباب نظر میڪنہ، منتظرتم و قطع ڪردم
چشممو بستم شروع ڪردم:
#الهی_بالرقیہ سلاماللهعلیها
#الهی_بالرقیہ سلاماللهعلیها...✨
۱۰تا نگفتم ڪہ یهو گفتن: این پنج نفـر آخرین لیستہ، بقیہاش فـردا‼️،
توجہ نڪردم همینجور ذڪر میگفتم ڪہ یهو اسمم رو خوندن، بغضم ترڪید با گریہ رفتم سمت خونہ حاضرشم، وقتی حسین رو دیدم گفتم: درستشد،
√اشڪ تو چشمش حلقہ زد و گفت: "الهی بالرقیہ سلام الله علیها"...
🍃مدافع حرم
🕊#شهیدحسینمعزغلامے
🛣میدان صراط مستقیم🛣
🕊@maidan_sarat_mostageem
#خـاطراتشهدایے
🔸 محمدمصطفیپور اهل بابل بود اما امروز از اهالی آسمان است. تمام فرصتِ کوتاهش را در دنیا آن گونه صرف کرد که در نهایت ، این عاقبت نصیبش شد:
🔸 یک شب محمد همینطور که دراز کشیده بود نگاهش را به بالا دوخت و با صدایی ملایم گفت:
«رضا! دوست دارم موقع شهادت، تیر درست بخورد به قلبم. همینجایی که این شعر را نوشتهام.
«کنجکاو شدم، سرم را بالا گرفتم. در تاریک روشن سنگر به پیراهنش نگاه کردم، روی سینهاش این بیت نوشته بود:
#آنقدرغمتبهجانپذیریمحسین
#تاقبرتورابغلبگیریمحسین
🔸 چند روز بعد از عملیات والفجر 8، وقتی به مقر برگشتم، رفتم سراغ بچههای امدادگر، دلم برای محمد شور میزد. شب عملیات از هم جدا شده بودیم و از او بی خبر بودم. پرسیدم آیا کسی بسیجی ای به اسم محمدمصطفیپور را دیده یا نه؟ برای توضیح بیشتر گفتم روی سینهاش هم یک بیت شعر نوشته بود. تا این را گفتم یکی جواب داد «آهان دیدمش برادر! او شهید شده....»
پرسیدم شهادت او چطور بود؟
🔸امدادگر گفت «تیر خورد روی همان بیتی که بر سینهاش نوشته بود.»
منتظر جوابی غیر از این نبودم. گفتم الحمدالله محمد هم رفت.
🔸 دوباره پرسیدم #شهادت او چطور بود؟
امدادگر گفت «تیر خورد روی همان بیتی که بر سینهاش نوشته بود.»
🍃 #شهیدمحمدمصطفیپور
🛣میدان صراط مستقیم🛣
🕊@maidan_sarat_mostageem
#خـاطراتشهدایے
محمدمصطفیپور اهل بابل بود اما امروز از اهالی آسمان است. تمام فرصتِ کوتاهش را در دنیا آن گونه صرف کرد که در نهایت ، این عاقبت نصیبش شد:
یک شب محمد همینطور که دراز کشیده بود نگاهش را به بالا دوخت و با صدایی ملایم گفت:
«رضا! دوست دارم موقع شهادت، تیر درست بخورد به قلبم. همینجایی که این شعر را نوشتهام.
«کنجکاو شدم، سرم را بالا گرفتم. در تاریک روشن سنگر به پیراهنش نگاه کردم، روی سینهاش این بیت نوشته بود:
#آنقدرغمتبهجانپذیریمحسین
#تاقبرتورابغلبگیریمحسین
چند روز بعد از عملیات والفجر 8، وقتی به مقر برگشتم، رفتم سراغ بچههای امدادگر، دلم برای محمد شور میزد. شب عملیات از هم جدا شده بودیم و از او بی خبر بودم. پرسیدم آیا کسی بسیجی ای به اسم محمدمصطفیپور را دیده یا نه؟ برای توضیح بیشتر گفتم روی سینهاش هم یک بیت شعر نوشته بود. تا این را گفتم یکی جواب داد «آهان دیدمش برادر! او شهید شده....»
پرسیدم شهادت او چطور بود؟
امدادگر گفت «تیر خورد روی همان بیتی که بر سینهاش نوشته بود.»
منتظر جوابی غیر از این نبودم. گفتم الحمدالله محمد هم رفت.
دوباره پرسیدم #شهادت او چطور بود؟
امدادگر گفت «تیر خورد روی همان بیتی که بر سینهاش نوشته بود.» 💔
🍃#شهیدمحمدمصطفیپور
🛣میدان صراط مستقیم🛣
🕊@maidan_sarat_mostageem
✍#خـاطراتشهدایے
🔸 محمدمصطفیپور اهل بابل بود اما امروز از اهالی آسمان است. تمام فرصتِ کوتاهش را در دنیا آن گونه صرف کرد که در نهایت ، این عاقبت نصیبش شد:
🔸 یک شب محمد همینطور که دراز کشیده بود نگاهش را به بالا دوخت و با صدایی ملایم گفت:
«رضا! دوست دارم موقع شهادت، تیر درست بخورد به قلبم. همینجایی که این شعر را نوشتهام.
«کنجکاو شدم، سرم را بالا گرفتم. در تاریک روشن سنگر به پیراهنش نگاه کردم، روی سینهاش این بیت نوشته بود:
#آنقدرغمتبهجانپذیریمحسین
#تاقبرتورابغلبگیریمحسین
🔸 چند روز بعد از عملیات والفجر 8، وقتی به مقر برگشتم، رفتم سراغ بچههای امدادگر، دلم برای محمد شور میزد. شب عملیات از هم جدا شده بودیم و از او بی خبر بودم. پرسیدم آیا کسی بسیجی ای به اسم محمدمصطفیپور را دیده یا نه؟ برای توضیح بیشتر گفتم روی سینهاش هم یک بیت شعر نوشته بود. تا این را گفتم یکی جواب داد «آهان دیدمش برادر! او شهید شده....»
پرسیدم شهادت او چطور بود؟
🔸امدادگر گفت «تیر خورد روی همان بیتی که بر سینهاش نوشته بود.»
منتظر جوابی غیر از این نبودم. گفتم الحمدالله محمد هم رفت.
🔸 دوباره پرسیدم #شهادت او چطور بود؟
امدادگر گفت «تیر خورد روی همان بیتی که بر سینهاش نوشته بود.»
🍃#شهیدمحمدمصطفیپور
🛣میدان صراط مستقیم🛣
🕊@maidan_sarat_mostageem