eitaa logo
🥀میدان صراط مستقیم🥀
491 دنبال‌کننده
15هزار عکس
8هزار ویدیو
49 فایل
✨✨✨✨✨✨✨✨✨ لازم به ذکر است که: کپی برداشتن از مطالب میدان با ذکر صلواتی به نیت 🌸سلامتی و ظهور امام عصر عج🌸 آزاد میباشد ✨✨✨✨✨✨✨✨ #نذرظهورش بفرستید#صلوات 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #اللهم_صلی_علی_محمدوآله_محمدوعجل_فرجهم ✨✨✨✨✨✨✨✨✨
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم: دارم‌ از استرس‌ می‌میرم ‌‌√گفت‌: یہ بهت‌ میگم‌ هر بار ڪردی ‌بگو، من ‌خیلی ‌قبولش ‌دارم: √گره‌ی‌ڪار ِ‌منم‌ همین ‌باز ڪرد (آخہ ‌خودشم‌ بہ‌ سختـی ‌اجازه‌ی ‌خروج ‌گرفت) گفتم: باشہ ‌داداش ‌بگو، √گفت: تسبیح ‌داری؟ گفتم: آره، √گفت: بگو " ‌سلام ‌الله ‌علیها"... √حتمـا ‌سہ‌ سـالہ‌‌ی‌ ارباب ‌نظر می‌ڪنہ، منتظرتم و قطع‌ ڪردم‌ چشممو بستم‌‌ شروع‌ ڪردم: ‌سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها...✨ ۱۰تا‌ نگفتم ‌ڪہ ‌‌یهو گفتن: این ‌پنج ‌نفـر آخرین ‌لیستہ، بقیہ‌اش ‌فـردا‼️، توجہ‌ نڪردم‌ همینجور ‌ذڪر می‌گفتم ڪہ ‌یهو اسمم ‌رو خوندن، بغضم ‌ترڪید با گریہ ‌رفتم‌ سمت ‌خونہ حاضر‌شم، وقتی حسین رو دیدم ‌گفتم: درست‌شد، √اشڪ ‌تو چشمش ‌حلقہ ‌زد‌ و گفت: "الهی ‌بالرقیہ‌ سلام‌ الله ‌علیها"... مدافع حرم 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostageem
🏴 می‌گفت: وارد معراج الشهدا که شدیم، نشستم بالاسر روح‌الله... با اشک چشمام غسلش دادم! داشتم آروم آروم صورتش رو نوازش می‌کردم و باهاش حرف می‌زدم. تو حال خودم بودم‌ که چشمم به موهاش افتاد، تو انفجار موهاش سوخته بود! دلم گرفت، اما این آرزوی روح‌الله بود. نمی‌دونم شاید شبِ سوم محرم تو روضه‌ها از (سلام الله علیها) خواسته بود. . آخه.... میگن.... موهای.... بانوی.... سه ساله... هم... تو.... آتیش.... دشمن.... سوخته... بود😭 . خوش به حالت آقا روح‌الله که به عشق ، در دفاع از حرمش، همونجوری که دوست داشتی شهید شدی... . به نقل از: همسر شهید 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostageem
گفتم: دارم‌ از استرس‌ می‌میرم ‌‌√گفت‌: یہ بهت‌ میگم‌ هر بار ڪردی ‌بگو، من ‌خیلی ‌قبولش ‌دارم: √گره‌ی‌ڪار ِ‌منم‌ همین ‌باز ڪرد (آخہ ‌خودشم‌ بہ‌ سختـی ‌اجازه‌ی ‌خروج ‌گرفت) گفتم: باشہ ‌داداش ‌بگو، √گفت: تسبیح ‌داری؟ گفتم: آره، √گفت: بگو " ‌سلام ‌الله ‌علیها"... √حتمـا ‌سہ‌ سـالہ‌‌ی‌ ارباب ‌نظر می‌ڪنہ، منتظرتم و قطع‌ ڪردم‌ چشممو بستم‌‌ شروع‌ ڪردم: ‌سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها...✨ ۱۰تا‌ نگفتم ‌ڪہ ‌‌یهو گفتن: این ‌پنج ‌نفـر آخرین ‌لیستہ، بقیہ‌اش ‌فـردا‼️، توجہ‌ نڪردم‌ همینجور ‌ذڪر می‌گفتم ڪہ ‌یهو اسمم ‌رو خوندن، بغضم ‌ترڪید با گریہ ‌رفتم‌ سمت ‌خونہ حاضر‌شم، وقتی حسین رو دیدم ‌گفتم: درست‌شد، √اشڪ ‌تو چشمش ‌حلقہ ‌زد‌ و گفت: "الهی ‌بالرقیہ‌ سلام‌ الله ‌علیها"... 🍃مدافع حرم 🕊 🛣میدان صراط مستقیم🛣 🕊@maidan_sarat_mostageem
🔸 محمدمصطفی‌پور اهل بابل بود اما امروز از اهالی آسمان است. تمام فرصتِ کوتاهش را در دنیا آن گونه صرف کرد که در نهایت ، این عاقبت نصیبش شد: 🔸 یک شب محمد همین‌طور که دراز کشیده بود نگاهش را به بالا دوخت و با صدایی ملایم گفت: «رضا! دوست دارم موقع شهادت، تیر درست بخورد به قلبم. همین‌جایی که این شعر را نوشته‌ام. «کنجکاو شدم، سرم را بالا گرفتم. در تاریک روشن سنگر به پیراهنش نگاه کردم، روی سینه‌اش این بیت نوشته بود: 🔸 چند روز بعد از عملیات والفجر 8، وقتی به مقر برگشتم، رفتم سراغ بچه‌های امدادگر، دلم برای محمد شور می‌زد. شب عملیات از هم جدا شده بودیم و از او بی خبر بودم. پرسیدم آیا کسی بسیجی ای به اسم محمدمصطفی‌پور را دیده‌ یا نه؟ برای توضیح بیشتر گفتم روی سینه‌اش هم یک بیت شعر نوشته بود. تا این را گفتم یکی جواب داد «آهان دیدمش برادر! او شهید شده....» پرسیدم شهادت او چطور بود؟ 🔸امدادگر گفت «تیر خورد روی همان بیتی که بر سینه‌اش نوشته بود.» منتظر جوابی غیر از این نبودم. گفتم الحمدالله محمد هم رفت. 🔸 دوباره پرسیدم او چطور بود؟ امدادگر گفت «تیر خورد روی همان بیتی که بر سینه‌اش نوشته بود.» 🍃 🛣میدان صراط مستقیم🛣 🕊@maidan_sarat_mostageem
محمدمصطفی‌پور اهل بابل بود اما امروز از اهالی آسمان است. تمام فرصتِ کوتاهش را در دنیا آن گونه صرف کرد که در نهایت ، این عاقبت نصیبش شد: یک شب محمد همین‌طور که دراز کشیده بود نگاهش را به بالا دوخت و با صدایی ملایم گفت: «رضا! دوست دارم موقع شهادت، تیر درست بخورد به قلبم. همین‌جایی که این شعر را نوشته‌ام. «کنجکاو شدم، سرم را بالا گرفتم. در تاریک روشن سنگر به پیراهنش نگاه کردم، روی سینه‌اش این بیت نوشته بود: چند روز بعد از عملیات والفجر 8، وقتی به مقر برگشتم، رفتم سراغ بچه‌های امدادگر، دلم برای محمد شور می‌زد. شب عملیات از هم جدا شده بودیم و از او بی خبر بودم. پرسیدم آیا کسی بسیجی ای به اسم محمدمصطفی‌پور را دیده‌ یا نه؟ برای توضیح بیشتر گفتم روی سینه‌اش هم یک بیت شعر نوشته بود. تا این را گفتم یکی جواب داد «آهان دیدمش برادر! او شهید شده....» پرسیدم شهادت او چطور بود؟ امدادگر گفت «تیر خورد روی همان بیتی که بر سینه‌اش نوشته بود.» منتظر جوابی غیر از این نبودم. گفتم الحمدالله محمد هم رفت. دوباره پرسیدم او چطور بود؟ امدادگر گفت «تیر خورد روی همان بیتی که بر سینه‌اش نوشته بود.» 💔 🍃 🛣میدان صراط مستقیم🛣 🕊@maidan_sarat_mostageem
🔸 محمدمصطفی‌پور اهل بابل بود اما امروز از اهالی آسمان است. تمام فرصتِ کوتاهش را در دنیا آن گونه صرف کرد که در نهایت ، این عاقبت نصیبش شد: 🔸 یک شب محمد همین‌طور که دراز کشیده بود نگاهش را به بالا دوخت و با صدایی ملایم گفت: «رضا! دوست دارم موقع شهادت، تیر درست بخورد به قلبم. همین‌جایی که این شعر را نوشته‌ام. «کنجکاو شدم، سرم را بالا گرفتم. در تاریک روشن سنگر به پیراهنش نگاه کردم، روی سینه‌اش این بیت نوشته بود: 🔸 چند روز بعد از عملیات والفجر 8، وقتی به مقر برگشتم، رفتم سراغ بچه‌های امدادگر، دلم برای محمد شور می‌زد. شب عملیات از هم جدا شده بودیم و از او بی خبر بودم. پرسیدم آیا کسی بسیجی ای به اسم محمدمصطفی‌پور را دیده‌ یا نه؟ برای توضیح بیشتر گفتم روی سینه‌اش هم یک بیت شعر نوشته بود. تا این را گفتم یکی جواب داد «آهان دیدمش برادر! او شهید شده....» پرسیدم شهادت او چطور بود؟ 🔸امدادگر گفت «تیر خورد روی همان بیتی که بر سینه‌اش نوشته بود.» منتظر جوابی غیر از این نبودم. گفتم الحمدالله محمد هم رفت. 🔸 دوباره پرسیدم او چطور بود؟ امدادگر گفت «تیر خورد روی همان بیتی که بر سینه‌اش نوشته بود.» 🍃 🛣میدان صراط مستقیم🛣 🕊@maidan_sarat_mostageem