شهید بشارتی تعریف میکرد:
«با حسین برای شناسایی رفتیم. وقت نماز شد. اوّل برادر عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند. بعد ایشان به نگهبانی ایستاد و من به نماز. من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم. پس از نماز دیدم حسین میخندد. به من گفت:« میخواهی یقینت زیاد بشه؟»
با تعجّب گفتم: «بله، اما تو از کجا فهمیدی؟»
خندید و گفت: «چهقدر؟»
گفتم: «زیاد.»
گفت: «گوشِت رو بذار روی زمین و گوش کن.»
من همان کار را کردم. شنیدم که زمین با من حرف میزد و من را نصیحت میکرد و میگفت: «مرتضی! نترس. عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست من و تو هر دو عبد خداییم، اما در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و...»
زمین مدام برایم حرف میزد.
سپس حسین گفت: «مرتضی! یقینت زیاد شد؟»
مرتضی میگفت:« من فکر میکردم انسان میتواند به خدا خیلی نزدیک شود،
اما نه تا این حد.»
🍃#شهیدحسینعلیعالی🕊
محلشهادت:شلمچه
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
✨✨✨✨✨✨✨
🍃#حاجقاسمسلیمانی :
وقتی برای آیت الله بهاءالدینی تعریف کردم که
🍃#شهیدحسینعلیعالی
شب عملیات روی سیمهای خاردار خوابید تا بچهها ازمعبر عبور کنند،ایشان بیش از 10 دقیقه گریه کردند.....😔
🛣میدان صراط مستقیم🛣
🕊@maidan_sarat_mostageem