سلام بچه ها جونم😍😍😍
صبحتون بخیر فرشته های نازنینم😘🌻🌞
👫@majaleh_khordsalan
🔸️شعر نجار
🌸آقای نجّار داره
🌱مغازهای پر از چوب
🌸میسازه زود با اونها
🌱وسایل چوبی خوب
🌸متر رو میزاره رو چوب
🌱میزنه چند علامت
🌸فاصله رو با ارّه
🌱خوب میکنه رعایت
🌸میخ و چکش میاره
🌱تا وصل کنه اونها رو
🌸میخواد که با تختهها
🌱بسازه میز ما رو
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
هماهنگی چشم و دست
افزایش دقت و تمرکز
مناسب برای بالای 5 سال
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
تقویت ماهیچه انگشت ها و تمرکز
سینی، نمک یا آرد
👫@majaleh_khordsalan
📚#معرفی_کتاب
🌟عنوان:کوهی که خنده رو بود🌟
✍به قلم:سنا ثقفی
🖨ناشر:نشرمهرستان
👨👩👧👦رده سنی:کودک
📚📝📚📝📚📝📚📝📚📝
🌟کوهی که خنده رو بود
با محوریت امام علی علیه السلام با تصاویر رنگی فراوان🌟
📓کتاب #کوهی_که_خنده_رو_بود از مجموعه ی داستانی رنگی رنگی، است که به روایت سه داستان زیبا، لطیف و خواندنی درباره ی #امام_اول شیعیان، #امام_علی_علیه_السلام، با نثری روان و ساده می پردازد و لطف و مهربانی ایشان را نسبت به بچه ها نشان می دهد.
🔸کوهی که خنده رو بود، داستان #علی_بن_ابیطالب(ع) است؛ کسی که مثل کوه تکیه گاه بچه ها بود.
خدای لطیف، یک دسته ماموریت به فرشته ی کاروبار داد.
فرشته ی کاروبار بقیه ی فرشته ها را صدا کرد و ماموریت ها را پخش کرد بینشان.
هرکدام بال زدند و پریدند طرفی:
یکی بادها رابرد،
یکی ابرها را هل داد،
یکی رفت سراغ کوه ها،
یکی پرید پیش بچه هاو.....
همه جا پر از فرشته شد؛ اما....
هنوز چند ماموریت ویژه مانده بود!
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی حلزون
آموزش نقاشی حلزون با یه فضا سازی عالی
فضا سازی (نقاشی اطراف سوژه رو فضا سازی می گویندکه با خلاقیت خودمون زیباش میکنیم🥰)
👫@majaleh_khordsalan
#قصه_کودکانه
🌙🦉چه کسی ماه را خورده است🦉🌙
موش با گریه گفت: «وای، زود باشید، عجله کنید! ماه کوچکتر شده. اگر جلوی خرس شکمو را نگیریم، دیگر چیزی از ماه نمیماند.»
جغد با ناراحتی گفت: «آن وقت من شب ها چه طور بیرون بیایم.»
شیر عصبانی غرش بلندی کرد و گفت: «اگر…»
با صدای هوهوی جغد پیر همه به درخت کهنسال روی تپه نگاه کردند. جغد پیر از لانهاش بیرون آمد و گفت: «اینجا چه خبره؟ چرا اینهمه سروصدا میکنید…؟»
اما همین که خواست بقیهی حرفش را بگوید، همه جا تاریک شد. حتی یک ذره هم از ماه در آسمان دیده نمیشد.
در همین موقع خرس قهوهای با فریاد از لانهاش بیرون دوید و گفت: «کمک… کمک… ماه … ماه…!»
شیر عصبانی با دیدن خرس به طرفش رفت و فریاد زد: «چرا ماه را خوردی؟»
جغد هم گفت: «حالا من چهطور شب ها غذا پیدا کنم؟»
خرس قهوهای با تعجب و ترس به همه نگاه کرد و گفت: «من؟ من ماه را خوردم؟ اصلاً دست من به ماه میرسد که آن را بخورم؟»
جغد جواب داد: «مگر تو نبودی که هر بار ماه را می دیدی، میگفتی بهبه! مثل یک کاسهی شیر است.»
خرس قهوهای منمنکنان گفت: «من به قشنگی ماه میگفتم، نه این که بخواهم آن را بخورم. آخر مگر ماه خوردنی است؟»
سنجاب گفت: «پس چه بلایی سر ماه آمده؟»
جغد پیر که تا آن موقع به حرفهای آنها گوش میداد، گفت: «ای بابا! اتفاقی برای ماه نیفتاده، فقط ماه پشت زمینی که ما روی آن هستیم، رفته.»
موشکوچولو وسط حرف او پرید و گفت: «حتماً از ترسش قایم شده.» و به خرس قهوهای نگاه کرد.
جغد پیر گفت: «ماه قهر نکرده، کسی هم آن را اذیت نکرده، از کسی هم نترسیده.»
شیر گفت: «پس چه شده؟»
لاکپشت گفت: «مثل زمانی که شما با هم بازی میکنید و دور هم میچرخید، زمین و ماه هم دور خورشید میچرخند. بعضی وقتها آنها پشت سر هم میروند و زمین وسط ماه و خورشید میماند، برای همین هم نورش به ماه نمیرسد.»
شیر پرسید: «چرا نورش به ماه نمیرسد؟»
لاک پشت گفت: «وقتی شما توی یک روز آفتابی گردش می کنید، نور خورشید به شما میتابد و سایهی شما روی زمین میافتد. یعنی شما جلوی نور خورشید را میگیرید و سایهی شما روی زمین میافتد. حالا هم زمین، بین خورشید و ماه رفته و سایهی آن روی ماه افتاده است.
سنجاب که دوباره از ترس گریهاش گرفته بود، گفت: «پس ماه کی بیرونِ بیرون میآید و ما آن را می بینیم؟»
همه ترسیده بودند.
جغد پیر گفت: «زود، خیلی زود.»
هنوز حرفش تمام نشده بود که نور کم رنگ ماه، دوباره در آسمان درخشیدن گرفت و چیزی نگذشت که جنگل مهتابی و زیبا شد.
👫@majaleh_khordsalan
پسرک و غول چراغ جادو - @mer30tv.mp3
3.79M
#قصه_شب
پسرک و غول چراغ جادو
😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴
👫@majaleh_khordsalan