eitaa logo
مجله خردسالان
32.2هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
5.1هزار ویدیو
51 فایل
✳️برای رزرو تبلیغات در مجموعه اَسرا بر روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2186347655C6187e57a27 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/a68l.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
کشاورز و ساعتش - @mer30tv.mp3
زمان: حجم: 3.88M
کشاورز و ساعتش 😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱 👫@majaleh_khordsalan
4.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجراهای ایوری این قسمت:هدیه ای از غولچه 👫@majaleh_khordsalan
صبح بخیرررر دوستان💚💚💚 من هنوز خوابم میادااا🥴🫨 👫@majaleh_khordsalan
2.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نقاشی خرس با عدد 8 تا حالا کشیدی؟ 👫@majaleh_khordsalan
کاربرگ رنگ‌آمیزی : آرامش خواهر 👫@majaleh_khordsalan
لطیفه کودکانه معلم:«چرا در آخر ماه ، ماه پنهان می شود آیا می دانی کجا می رود؟» شاگرد:«آقا حتماً میرد حقوقش را بگیرد.» 👫@majaleh_khordsalan
8.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازی مناسب تمامی سنین. لوازم مورد نیاز: با هر چیزی که میتوانید به تعدادی یکسان نظیر مهره، لگو، پوم پوم، توپ، ژتون های پلاستیکی، حتی کاغذ رنگی مچاله شده در سایز کوچک در دو رنگ تهیه کنید و همچنین دو ظرف که از نظر رنگی مطابق با دو رنگ انتخابی شما باشند میشود این بازی را اجرایی کرد. کافیست مثل من که مهره ها را ردیفی دو به دو جلوی ظرف های در کلیپ ردیف کرده ام، بچینید. سپس یک بار خودتان انجام دهید تا کودک بداند قرار است چه کند و بعد از او بخواهید تا همزمان از ابتدای هر ردیف دو مهره را بردارد و همزمان در ظرف همرنگ خودش قرار دهد. سرعت، دقّت و هماهنگی دست ها الزام این بازیست. برای هیجان انگیزتر شدنش میتوانید تایمر در نظر بگیرید. 👫@majaleh_khordsalan
4.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤آموزش ساخت و اوریگامی بشقاب پرنده ︵‿︵‿︵‿︵‿︵‿︵‿︵‿︵‿ 👫@majaleh_khordsalan
🐗شغال دانا و 🦁شیر دهن بین در روزگاران قدیم در جنگل سرسبزی حیوانات زیادی در کنار یکدیگر زندگی آرام و خوبی داشتند در میان آنها شغال پیرو دانایی بود که به دلیل پیری گوشت نمی خورد و شکم خود را با خوردن مقدار کمی علف سیر می کرد. شغالهای دیگر از اینکه او گوشتخوار نبود ناراحت بودند شغال پیر تصمیم گرفت از جنگل برود و در جای دیگری دور از دوستانش زندگی کند. خبر رفتن شغال از جنگل به گوش شیر بزرگ سلطان جنگل رسید او شغال را پیش خود خواند و علت رفتن او را پرسید شغال تمام ماجرا را برای او تعریف کرد. شیر از رفتار و ادب شغال خوشش آمد و از او خواست تا مشاور او بشود و در کارهای جنگل به او کمک کند، شغال ابتدا قبول نکرد ولی بعد از اصرار شیر پذیرفت و گفت: باید به من قول بدهید که اگر کسی در باره من به شما چیزی گفت بدون تحقیق قبول نکنید، شیر هم قبول کرد. روزها به سرعت گذشت و شیر و شغال به یکدیگر خیلی نزدیک شدند به طوریکه کم کم دیگر حیوانات جنگل که دوست شیر بودند به آنها حسادت کردند و به فکر افتادند شغال را از بین ببرند. یکی از آنها زمانیکه شیر در لانه اش نبود به لانه ی او رفت و تکه گوشتی را که شیر برای خوردن در لانه گذاشته بود برداشت و در موقع مناسب در گوشه ای در لانه شغال پنهان کرد. هنگامی که شیر خسته و گرسنه به لانه اش برگشت ودید غذایش نیست فریاد زد و یکی از نزدیکان او داخل لانه شد و گفت: ای سلطان بزرگ حتما شغال برداشته است. شیر عصبانی شد و گفت: شغال که گوشتخوار نیست یکی دیگر از نزدیکان شیر گفت: درست است ولی من خودم دیدم شغال غذای شمارا برداشت و بیرون رفت، شیر با شنیدن این حرف قولی را که در ابتدا به شغال داده بود فراموش کرد وبدون تحقیق دستور داد شغال را گرفته زندانی کنند. شغال پیر بی اطلاع از همه جا دستگیر شد و به زندان افتاد روباه که از دوستان شغال بود و از طرفی از محبوبیت شغال نزد شیر ناراحت بود نزد شیر رفت و گفت: ای سلطان بزرگ هرچند شغال دوست صمیمی من است ولی من از زبان خود او شنیدم که می گفت شیر بیشتر از حد معمول غذا می خورد و به فکر دیگر حیوانات جنگل نیست به خاطر این جسارت باید او را از بین ببرید تا کسی جرات نکند بدون اجازه شما غذای شمارا بردارد، شیر به فکر فرو رفته دستور می دهد شغال را از پا در آورند. این خبر به گوش مادر شیر می رسد او که زن با تجربه و دنیا دیده ای بود نزد پسرش رفت و با او صحبت کرد شیر تمام ماجرا را برای مادرش تعریف نمود، مادر در جواب او گفت: پسرم تو سلطان جنگل هستی نباید بدون تحقیق حرف کسی را قبول کنی؟ تو قبل از همه باید از خود شغال پیر دانا بپرسی او اصلا گوشتخوار نیست و پشت سر تو تا به حال با کسی حرفی نزده است شاید علاقه زیاد تو به شغال باعث حسادت نزدیکانت شده و خواسته اند او را ازچشم تو بیاندازند کمی بهتر فکرکن و بعد تصمیم بگیر. شیر بعد از حرفهای مادرش در فکر فرو رفت و یاد قولی که به شغال داده بود افتاد و دستور داد شغال را نزد او بیاورند، از او درباره ی همه ی حرفهایی که درباره او گفته بودند پرسید شغال برای او توضیح داد و اورا قانع کرد. شیربه شغال گفت: من قول خود را فراموش کردم مادرم مرا آگاه کرد مرا ببخش حسودان مرا وادار به این کار کردند شغال گفت: بهتر است از این موضوع با کسی صحبت نکنید و دستور دهید تا دوباره مرا به زندان بیاندازند و از کسانیکه این حرفهارا زده اند بپرسید و به آنها قول بدهید که صدمه ای به آنها نمی زنید تا اعتراف کنند. شیر همین کار را کرد،تعدادی از آنهایی که بدگویی کرده بودند به دروغ خود اعتراف کردند و بقیه چیزی نگفتند و شیر متوجه اشتباه خود شد و دستور داد شغال را آزاد کنند شغال هم به خاطر این کار شیر و به خطر افتادن جانش از شیر اجازه خواست تا به جای دیگری برود و آسوده بقیه عمررا بگذراند 👫@majaleh_khordsalan