#قصه_کودکانه
سوسکی خانم کجا میری؟
یکی بود یکی نبود.
زیر گنبد کبود ،گوشه ی یک مزرعه ی سبز و قشنگ خاله عنکبوت با شاگردش سوسکی خانم نشسته بود.
چه کار می کرد؟ برای همسایه ها لباس می بافت. لباس های رنگ و وارنگ ،خیلی قشنگ. یکی زرد، یکی سبز، یکی به رنگ گلها و یکی به رنگ دریا.
روز ها کار خاله عنکبوت و سوسکی خانم همین بود.با نخهای پشمی و رنگارنگ لباس می بافتند و آواز می خواندند:
نشسته ایم با شادی دوباره توی خانه
لباس نو می بافیم دوباره دانه، دانه
یکی به رنگ دریا یکی به رنگ صحرا
زرد و سفید و قرمز رنگ لباس گل ها
اما یک روز گلوله های پشمی خاله عنکبوت تمام شد.
خاله عنکبوت به شاگردش سوسکی خانم گفت:سوسکی جانم ، مهربانم، زود تر راه بیفت و برو نخهای پشمی بگیر و بیاور.
سوسکی خانم بدون این که از خاله عنکبوت بپرسد کجا بروم و از چه کسی بگیرم ، راه افتاد ورفت.
سوسکی خانم وسط راه رسیده بود که یک دفعه یادش امد از خاله عنکبوت نپرسیده است کجا برود.
از چه کسی پشم بگیرد. سوسکی خانم با خودش گفت:طوری نیست ، در می زنم.
به هر کسی رسیدم می پرسم.
سوسکی خانم رفت و رفت به یک خانه رسید. جلو رفت و در زد.
تقو تق تق یک نفر جواب داد: کی هستی؟ سوسکی خانم گفت:
ای تو که پشت دری
پشم تنت فرفری
پشم قشنگم بده
از همه رنگم بده
اما کسی که در را باز کرد یک مرغ بود.
خانم مرغه گفت: قد قد قدا! شما کجا؟ اینجا کجا؟سوسکی خانم جان نگاه کن من اصلا پشم ندارم.
پر دارم نمی توانم به تو نخههای پشمی بدهم. باید بروی جای دیگر.
سوسکی خانم از مرغه خدا حافظی کرد و رفت تا به یک خانه ی دیگر رسید.
به در کوبید. تق تق تق یک نفر از پشت در جواب داد:بله بفرما کی هستید؟ سوسکی خانم جواب داد:
ای که تو پشت دری
پشم تنت فرفری
پشم قشنگم بده
از همه رنگم بده
ولی کسی که در را باز کرد، گاو بزرگ مزرعه بود.
سوسکی خانم را دید. خندید و گفت:سوسکی خانم جان نگاه کن.
من یک پوست کلفت دارم. پشم ندارم. من نمی توانم به شما نخ های پشمی بدهم.
سوسکی خانم از گاو هم خدا حافظی کرد . رفت و رفت و رفت تا به یک خانه ی دیگر رسید.
در را کوبید تق تق تق کسی پشت در بود. جواب داد: آمدم کی هستی؟ سوسکی خانم باز گفت:
ای تو که پشت دری
پشم تنت فرفری
پشم قشنگم بده
از همه رنگم بده
اما کسی که در را باز کرد یک گربه ی خواب الود بود. گربه خمیازه ای کشید و گفت: سوسکی خانم جان، نگاه کن.
من روی بدنم مو دارم.پشم ندارم من نمی توانم به تو نخهای رنگی بدهم.
سوسکی خانم با این که خسته بود، باز راه افتاد رفت و رفت ورفت.خسته که شد روی یک سنگ بزرگ نشست آهسته گریه کرد.
یک دفعه از زیر سنگ بزرگ یک نفر سرش را بیرون آورد. سوسکی خانم ترسید.
از روی سنگ پایین پرید. کسی که سرش را از زیر سنگ بیرون آورده بود گفت: نترس،نترس من یک لاک پشت هستم تو کجا می روی؟ این جا چه کار می کنی؟
سوسکی گفت: آمدم پشم بخرم،برای خاله عنکبوت ببرم. شما نخ های پشمی دارید به من بدهید؟ لاک پشت گفت:من فقط روی بدنم این سنگ بزرگ را دارم. پشم ندارم. نمی توانم به تو پشم بدهم.
برو شاید آن طرف مزرعه بتوانی پشم پیدا کنی.
سوسکی خانم هم خسته هم غصه دار می خواست دست خالی پیش خاله عنکبوت برگردد ولی خجالت می کشید تازه اگر دست خالی برمی گشت هم خودش و هم خاله عنکبوت بی کار می شدند.
چون نخ های پشمی نداشتند که لباس ببافند.
سوسکی خانم داشت فکر می کرد و راه میرفت که میان علف ها چشمش به یک نفر افتاد که علف می خورد.
جلو رفت خوب نگاه کرد کسی که علف می خورد پشم داشت آن هم چه پشم هایی، سفید و قشنگ و فرفری.
سوسکی خانم با شادی جلو دوید و گفت:
ای که علف می خوری
پشم تنت فرفری
پشم قشنگم بده
از همه رنگم بده
تا ببرم به خانه
لباس نو ببافم
از آن ها دانه دانه
کسی که میان علف ها بود کسی نبود جز گوسفند سفید مزرعه.
گوسفند سفید نزدیک سوسکی خانم امد به او نگاه کرد ولی نگفت من نخ های پشمی ندارم.
خندید و گفت:
بفرما
خوش آمدید به این جا
خانه در این جا دارم
پشم های زیبا دارم
یکی به رنگ آب است
یکی به رنگ آفتاب
یکی به رنگ گل ها
یکی به رنگ مهتاب
حالا بگویید از کدام یکی می خواهید؟
سوسکی خانم گفت: از همه رنگ می خوام. از پشم های خیلی قشنگ می خواهم.
گوسفند از پشم های رنگارنگی که توی خانه داشت به سوسکی خانم داد.
سوسکی خانم خوشحال پیش خاله عنکبوت برگشت.
خاله عنکبوت گفت: دست سوسکی خانم درد نکنه
سوسکی خانم هم گفت: دست آقا گوسفند هم درد کنه.
بعد دوتایی نشستند بافتند و آواز خواندند.
می نشینیم با شادی
دوباره توی خانه
لباس نو میبافیم
دوباره دانه دانه
یکی به رنگ دریا
یکی به رنگ صحرا
زرد و سفید و قرمز
رنگ لباس گل ها
👫@majaleh_khordsalan
073-BaziBaPedarBozorg-www.MaryamNashiba.Com.mp3
2.17M
#قصه_صوتی
💠 بازی با پدربزرگ
🔻موضوع: فرصت دوباره
🎼 با صدای بانو مریم نشیبا
👫@majaleh_khordsalan
14.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
کوچولوهای بامزه
این قسمت: یه دوست جدید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
👫@majaleh_khordsalan
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
💚 #سلام_آقای_من💚
💝 #سلام_پدر_مهربانم💝
السلام علیک یا صاحب الزمان
سلام به عزیزای من😍
😍 خوبین گل گلای من؟🧒👧
صبحتون بخیر باشه 🌼🌸🌺🌹
تعجیل درظهور و سلامتی مولامون حضرت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه) سه تا صلوات بخونین🌸🍃
اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیّکَ الفَـرَج🌼🍃
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی_تعادل
تعادل وسرعت
افزایش دقت وتمرکز
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧚🏻♂️ آموزش یک بازی برای تقویت نیمکره ی چپ وراست
#بازی
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی تقویت مهارت حرکتی
#بازی
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترانه روزهای هفته 🎶
👫@majaleh_khordsalan
فیل کوچولو🐘 و 🫙#ظرف_احساسات
تو یه روز زیبای تابستونی ☀️
فیل کوچولو و مامان و باباش تصمیم گرفتن خونه اشونو عوض کنن و برن تو یه کلبه ی بزرگتر و زیباتر داخل یه دشت پر گل🪻🌻🌼
فیل کوچولو تو کلبه ی جدیدشون یه اتاق خیلی قشنگ برای خودش داشت و از این بابت خیلی خوشحال بود😀
فیل کوچولو وسایل اتاقش و خودش مرتب کم رد و چیند
اون پنج تا ظرف داشت که میخواست
یه جای خیلی مخصوص اونارو بزاره که همیشه جلوی چشمش باشه
میدونی اون ظرفها ،چی بودن؟
🫙ظرف عصبانیت
🫙ظرف غم
🫙ظرف ترس
🫙ظرف شادی
🫙ظرف اضطراب
ظرفهاشو گذاشت روی میزش و آماده شد تا بره به مهد حیوانات
🐕🐩🐄🐘🦒🐒🦨🐆🦙🦥🐖🐁🐈⬛🐕🐩🐿️
وقتی داشت تو حیاط مهد با دوستاش بازی میکرد،یه نفر اومد جلوی اون و نوبت سرسره بازی و ازش گرفت
فیل کوچولو عصبانی شد و بهش گفت نوبت من بودااا
اونجا بود که🫙 ظرف عصبانیتش یکمی پر شد
تایم غذا خوری فیل کوچولو با همکلاسیش سر صندلی دعواشون شد و فیل کوچولو با بد اخلاقی و عصبانیت گفت من میخوام اینجا بشینم
اونجا بود که 🫙ظرف عصبانیتش بیشتر پر شد
وقتی فیل کوچولو رفت خونه دید که مامان
نتونسته غذا آماده کنه و چون که خیلی گرسنه بود با گریه گفت مامان من گرسنه ام پس چرا هیچ غذایی نداریم😩
دوباره 🫙ظرف عصبانیت پرتر شد
مامانش گفت فیل قشنگم من خیلی کار داشتم نرسیدم ناهار درست کنم بیا برات تخم مرغ درست کنم 🍳
فیل کوچولو با ناراحتی و غم گفت من تخم مرغ دوست ندارم😩
و اینبار 🫙ظرف ناراحتی و عصبانیت پر شدن😭
فیل کوچولو رفت سمت اتاقش
چشمش افتاد به🫙 ظرفهای احساسات
دید ای وااااااآاااااااای
🫙ظرف عصبانیت و ناراحتیش پُر پُر شده
آنقدر پر که ریخته رو زمین
🫙ظرف خوشخالی چرا خالیه؟
وای آزمایش علومم و یادم رفته انجام بدم
حالا فردا بدون نتیجه ی آزمایشم چجوری برم مدرسه؟
🫙ظرف اضطراب یکمی پُر شد😖
فیل کوچولو زد زیر گریه ،گفت حالم بد شده،چرا آنقدر احساس ناخوشایند دارم؟
مامان و باباش وقتی صدای گریه اشو شنیدن
اومدن و گفتن
چی شده فیل کوچولو ؟
فیل کوچولو گفت ظرفهای احساساتم و ببینید 🤕😭
مامان فیلِ گفت ،الان وقت چیه؟
بابا فیلِ گفت:وقت خالی کردن ظرفهای احساسات
بیا باهم حرف بزنیم
ظرفهای احساست خیلی پر شدنو این اصلا خوب نیست
فیل کوچولو شروع کرد به تعریف کردن
بعد یه نفس راحت کشید و گفت آخیش چقدر الان احساس بهتری دارم😊
حس آرامش اومده تو دلم
مامان و بابا و بغل کرد
چشمش افتاد به🫙 ظرف خوشحالی
دید که ظرف خوشحالی یکمی پر شده 🥹
مامان فیلِ گفت هروقت احساسات ما از یه حدی رد میشن ،میتونه حال مارو خیلی بد کنه
ما باید حتما🫙 ظرف های احساسیمون و خالی کنیم
چجوری ؟
مثلا
میتونی با افراد امن زندگیت صحبت کنی
مثل مامان و بابا و معلم
میتونی کارهایی و انجام بدی که حالت و بهتر میکنه مثل نقاشی و کاردستی
حالا بیا بریم یکمی میوه بخوریم تا منم برات ماکارونی درست کنم😊
فیل کوچولو نگاه کرد به🫙 ظرفهای احساسات
دید ناراحتی و اضطراب و عصبانیت
چقدر کمتر شدن
و خوشحالی پر تر از قبل شده🥰
دوباره مامان و باباش و بغل کرد🫂
#قصه_متنی
#ظرف_احساسات
👫@majaleh_khordsalan
فیلها در خواب علی کوچولو - @mer30tv(1).mp3
3.79M
#قصه_صوتی
فیل ها در خواب علی کوچولو
👫@majaleh_khordsalan
18.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انیمیشن
انیمیشن تام و جری
👫@majaleh_khordsalan
تو میتونی هر لحظه حال اطرافیانت رو بسازی...
حتی اگه ساعت ۷ صبح باشه و فقط پنج روزت باشه ❤️
پس صبحت بخیر رفیق🥰❤️🌱
👫@majaleh_khordsalan
هدایت شده از طریق المهدی
📣 اطلاعیه| #طریق_المهدی🚩
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
▫️ با نزدیک شدن به چهلمین روز شهادت مجاهد کبیر و پرچمدار مقاومت سید حسن نصرالله رحمت الله علیه (مطیع محض ولایت فقیه) همقدم می شویم در طریق المهدی برای تجدید پیمان با ولایت و امامت
🔻مقام معظم رهبری:
سیّد مقاومت، یک شخص نبود، یک راه و یک مکتب بود، و این راه همچنان ادامه خواهد یافت.
خون شهید سید عباس موسوی بر زمین نماند، خون شهید سید حسن هم بر زمین نخواهد ماند.
📌خادمین عزیز در مواکب آماده جمع آوری کمک های نقدی و غیر نقدی شما مردممومن، برای جنگزدگان لبنان و فلسطین هستند.
🗓 سه شنبه: ۱۵ آبان ۱۴۰۳
⏱ آغاز پیاده روی: ساعت ۱۶
🚏مکان: بلوار پیامبر اعظم شهر مقدس قم
( از عمود ۱۲ تا مسجد مقدس جمکران )
🤝مشارکت در هزینه های برنامه طریق المهدی شامل هزینه های آب، فضاسازی، سیستم صوت و ... تمام مسیر:👈
💳|
5892 1070 4515 1308روی شماره بزنید کپی میشود. 🇱🇧🇵🇸🇮🇷تا جان در بدن داریم؛ هستیم بر آن عهد که بستیم✊ 🔳 ضمناً جهت راه اندازی موکب به صورت خانوادگی و یا گروهی به @poshtibani پیام دهید. #راه_نصرالله #لبنان ✨طراح: برادر جمال فلاح 👈 قرار عاشقان بقیة الله الاعظم، سهشنبه ها عصر، بلوار پیامبراعظم قم @tariq_almahdi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با استفاده از لیوان میتونین یک گل بسیار زیبا وجذاب بسازین 😍🌹
#رز_زیبا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای تهیه ادویه سوپ خوش عطر و طعم🤌🏻
جودوسرپرک یه پیمونه
جعفری خشک شده دوقاشق
زردچوبه و فلفل سیاه و پودر دارچین هرکدوم نصف کمتر یه قاشق چایخوری
پودر جوانه گندم یه قاشق
همه رو باهم آسیاب کنید و تو یه ظرف دربسته تو یخچال بزارین و برای سوپ و اش هاتون یه قاشق چایخوری بریزید🤌🏻
#سوپ_کودک
#سرماخوردگی
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انیمیشن آموزش سوره فاتحه (حمد) برای کودکان
#قرآن
👫@majaleh_khordsalan
#قصه_کودکانه
قوطی کبریت های آقا موشه
آقا موشه عاشق جمع کردن قوطی کبریت بود. هر وقت یک قوطی کبریت خالی می دید، فوری آن را بر می داشت و به لانه اش می برد؛ ولی خانم موشه اصلاً از این کار خوشش نمی آمد و مدام به او غر می زد. بالاخره یک روز با عصبانیت به آقا موشه گفت: «چقدر قوطی کبریت جمع می کنی؟! اینها که هیچ استفاده ای ندارد. تو باید همین امروز همه را دور بیندازی. من دیگر نمی توانم از بین این همه قوطی کبریت درست راه بروم.
خانم موشه راه می رفت و حرص می خورد و می گفت: «اینجا جعبه، آنجا جعبه، همه جا پر از جعبه است. وای خدای من... تمام خانه پر شده. من دیگر جایی ندارم که وسایلم را بگذارم. نمی فهمم تو این همه جعبه را برای چی می خواهی!»
خانم موشه آن قدر با حرص و جوش حرف می زد که نفسش بند آمده بود. آقا موشه جواب داد: «موشی جان، کسی چه می داند؟ ممکن است روزی به درد بخورند.»
آقا موشه خودش هم نمی دانست با آن همه قوطی کبریت چه کار کند. فقط دلش می خواست آن ها را جمع کند. خانم موشه که دید حرف حساب به گوش آقا موشه فرو نمی رود، با عصبانیت گفت: «دیگر صبرم تمام شده. من به خانه خواهرم می روم، اگر تا زمانی که بر می گردم، یک فکری برای این قوطی کبریت ها نکنی، همه را می اندازم دور.»
خانم موشه این را گفت و رفت، آقا موشه ایستاد و به قوطی کبریت هایش نگاه کرد و گفت: «چه کاری می توانم بکنم؟»
فکر کرد و فکر کرد. ناگهان بالا پرید و گفت: «یک فکر خوب! یک کمد کشودار درست می کنم. آره ... آره... همه خرت و پرت ها را توی آن می ریزم. خب ... حالا به مقداری چسب و رنگ احتیاج دارم.»
آقا موشه دست به کار شد. خیلی زود قوطی کبریت ها را به هم وصل کرد. بعد از مدتی قوطی کبریت ها تبدیل به یک کمد کشودار شد. او با دقت به آن نگاه کرد و گفت: «عین همان کمدی است که دیده بودم؛ فقط خیلی کوچک تر از آن است.»
بعد هم آن را رنگ زد و تر و تمیز کرد. آن وقت همه خرت و پرت ها و وسایلی که این طرف و آن طرف پخش بود. توی آن ریخت. کمی بعد خانم موشه به خانه برگشت. از دیدن کمد کشودار غافل گیر شد و گفت: «وای ... چه جالب... چطوری این را درست کردی؟»
آقا موشه سرش را با غرور بالا گرفت و گفت: «همیشه می گفتم آن قوطی کبریت ها یک روز به درد می خورند. امروز همان روز است.»
👫@majaleh_khordsalan
068-GhavitarinGhorbagheBerke-www.MaryamNashiba.Com(1).mp3
2.24M
#قصه_صوتی
💠 قوی ترین قورباغه برکه
🔻موضوع: بهانه گیری
🎼 با صدای بانو مریم نشیبا
#هر_شب_یک_قصه
📚 عموکتابی | مربی تربیتی🌱
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 قصه «چراغ مردم چراغ خودم»
🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا
💠 موضوع قصه: اهمیت امام علی علیهالسلام به حقوق مردم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
👫@majaleh_khordsalan
*اول فک کردم دست و پاش پفکی
بعد دیدم حنا کردن براش 😍😚
روزتون حنایی🤩🤩🤩
🌈☃🌬⛄️💦🌤🌊⛈🌧🌈
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧚🏻♂️ حاشیه ی دفترت رو زیبا کن
#نقاشی
👫@majaleh_khordsalan
سلام.شبتون بخیر. حالتون خوبه؟؟ببخشیدمن پسرم۵ساله شه وخیلی عصبیه واصلاهیچ غذایی نمیخوره گرسنه هست ولی غذایی که من درست میکنم رونمیخوره قورمه قیمه مرغ ماکارانی خدامیدونه لب نمیزنه وهمش میگه به من یه چی بده بخورم منم اصلابلدنیستم میشه زحمت بکشیدبگیدچیکارکنم علاقه به غذاپیداکنه وعصبی نشه وقتی گرسنه شه ومن داغونم که چی بهش بدم قدری عصبی میشه که میزنه دودستی توسرش وموهاشومیکنه توراخدایه برنامه بهم بدید وبگیدبااین بچه چیکارکنم که نخوام دعواش کنم وکتکش بزنم
👶🏻سلام مامان خانم
بنظرم شما بهتره با یک مشاور،مشکلتون رو درمیون بذارید
از نظر من شما میتونید با لحن آرام و روش های بازی بچه رو ترغیب به غذا خوردن کنید
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️بازی برای تمرین پاورزی و تعادل 〰
شما هم امتحان کنید😉🧘♂
#بازی_تعادل
👫@majaleh_khordsalan