eitaa logo
مجله خردسالان
35.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
4.2هزار ویدیو
32 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/a68l.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عبور از بین موانع متحرک تعدادی بطری آب معدنی رو آب کنید و اون ها رو آویزون کنید و یک در میون تکون بدید. بچه ها باید بدون برخورد با اون ها به صورت زیکزاکی از بینشون عبور کنن. می تونید یک طناب رو از یک نقطه به نقطه دیگه ببندید و بطری ها رو در سر تا سر طناب ببندید و آویزون کنید. 👈🏻این بازی سرعت عمل و دقت زیادی رو میطلبه . مناسب 5 سال به بالا 👫@majaleh_khordsalan
توپ تیغ تیغی🦔 موکی، میمون کوچولویی بود. توی جنگل راه می رفت که چشمش به یک توپ عجیب افتاد. یک توپ که روی آن پُر از خارهای تیز بود. موکی به توپ خاردار دست زد. خارها به دستش فرو رفتند. موکی دستش را عقب کشید و با پایش به آن توپ ضربه ای زد. خارها به پایش فرورفتند و او جیغ کشید. موکی خیلی دلش می خواست توپ خاردار را با دست هایش بگیرد. او باز هم به توپ دست زد. خاری از توپ جدا شد و در دستش فرو رفت و او باز هم جیغ کشید. مادرش که روی درختی مشغول چرت زدن بود، صدای او را شنید. از درخت پایین آمد و به سوی موکی رفت. موکی هنوز کنار توپ ایستاده بود. می خواست با پا به آن ضربه بزند. مادر موکی او را دید. با تعجب پرسید: «موکی جان، چه کار می کنی؟ جوجه تیغی را اذیت نکن! بگذار به خانه اش برود!» موکی گفت: «مامان! این یک توپ است، می خواهم با آن بازی کنم. اما تیغ دارد و اذیتم می کند.» مادر موکی با خنده گفت: «نه عزیزم! این توپ نیست. این یک جوجه تیغی است که از ترس تو به شکل گلوله خار در آمده. اگر به او دست بزنی، خارهایش جدا می شوند و به دستت فرو می روند و زخمی می شوی.» موکی از جوجه تیغی دور شد و کنار مادرش ایستاد. جوجه تیغی به آرامی حرکت کرد و به راهش ادامه داد. موکی و مادرش آن قدر به جوجه تیغی نگاه کردند تا رفت و از آن ها دور شد. آن وقت مادر موکی گفت: «تیغ های جوجه تیغی خیلی شُل هستند. وقتی حیوانی بخواهد او را چنگ بزند، تیغ ها از پوست جوجه تیغی جدا می شوند و به بدن آن حیوان فرو می روند. گاهی وقت ها هم جوجه تیغی با چرخاندن دمش، چند تا از تیغ هایش را به طرف آن ها پرتاب می کند.» آن روز موکی فهمید که جوجه تیغی برای دفاع از خودش، از تیغ های بدنش استفاده می کند. نویسنده:مهری طهماسبی دهکردی 👫@majaleh_khordsalan
Audio_781577.mp3
7M
قصه شب☆ 📙مرغی که تخم طلا می کرد ....مرد 📚از کتاب :مثل ها 🎙گوینده ؛سارینا اژگان 👫@majaleh_khordsalan
سلام صبح قشنگتون بخیر😍 امروز قرار دارم با دوستام❤️ باید زودتر حاضر بشم😶 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️این شعر کودکانه؛ مفهوم کودکانه‌ای از دعای سلامتی امام زمان عج هست با نام و یاد خدا می‌خوایم بخونیم دعا دعا برای ظهور سلامتی مولا امام آخر من او حجه بن الحسن عج سلام حق بر او و امامای خوب من این ساعت و همیشه خدا نگهدارش باش حفظش کن از بدی‌ها راهنما و یارش باش تا برسه به مقصد به او کمک کن خدا تا روزی که می‌رسیم ما به حضور آقا زمین پر از گل بشه زیر پاهای امام عمر طولانی شونو خداجون از تو می‌خوام 👫@majaleh_khordsalan
🔸️شعر هندوانه 🌸میوه‌ی هندوانه 🌱بخر، بِبَر به خانه 🌸تو گرمای تابستون 🌱دوای جسم و جانه 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی خورشید آموزش اعداد☀️ یه کار آموزشی و جذاب و ساده و کاربردی برا اعداد و... 😍 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 تقویت تمرکز تقویت هماهنگی چشم و دست ‿︵‿︵‿︵‿︵‿︵‿︵‿︵‿︵ 👫@majaleh_khordsalan
کاربرگ رنگ‌آمیزی حمام رفتن 👫@majaleh_khordsalan
نی نی تنبل ی نی و مامان می خواستن با هم برن خونه ی مامان بزرگ . مامان، نی نی رو بغل کرده بود ولی نی نی دوست داشت خودش راه بره. نی نی اشاره می کرد به زمین و غر می زد .مامان نی نی رو روی زمین گذاشت و گفت حالا بدو برو. نی نی یه خورده رفت ولی یه دفعه یه گنجشک توی کوچه دید و ایستاد و تماشا کرد. مامان حواسش به گنجشک نبود. هی صدا می زد نی نی بیا دیگه چرا وایسادی؟ نی نی با انگشتش گنجشکو به مامان نشون داد ولی مامان بازم گنجشکو ندید . مامان خسته شد و گفت وای نی نی چرا راه نمیای خسته شدم. گنجشک پرید و رفت . نی نی دوباره دنبال مامان راه افتاد . نی نی چند قدم بدو بدو رفت ولی یه دفعه یه سنگ کوچولو رفت توی کفشش. نی نی وایساد و دیگه راه نرفت .مامان دست نی نی رو گرفت و کشید و گفت بچه چرا راه نمیای؟ نی نی گفت آخ آخ . و هی کج کج راه رفت . مامان خم شد پای نی نی رو ببینه. ولی وقتی کفش نی نی رو دراورد سنگه خودش افتاد . به خاطر همین مامان سنگو ندید گفت نی نی پات که سالمه . کفشات هم تمیزن . آخه چرا اذیت می کنی راه نمی ری ؟ نزدیک خونه ی مامان بزرگ که رسیدن مامان در زد ولی نی نی یه مورچه اسبی روی زمین دید و نشست و می خواست اونو بگیره . مامان رفت تو خونه مامان بزرگ و هی صدا زد نی نی بیا دیگه نی نی چرا نشستی رو زمین . نی نی چقد امروز تنبلی ! نی نی هی مورچه اسبی رو به مامان نشون می داد و می گفت ای … ای … ای مامان اومد ببینه نی نی چی می گه و به چه چیزی اشاره می کنه . ولی وقتی مامان اومد مورچه اسبی رفت توی سوراخ دیوار . مامان هر چی نگاه کرد هیچی ندید. دیگه خسته شد و نی نی رو بغل کرد و برد تو . نی نی دوست داشت هنوز با مورچه اسبی بازی کنه و هی جیغ می زد و پاهاشو تکون می داد. مامان توجهی نکرد و نی نی رو برد و گذاشت تو بغل مامان بزرگ و گفت وای عزیز از دست این بچه ی تنبل خسته شدم .همش می خواد یه جا وایسه یا بشینه . مامان بزرگ نی نی رو بغل کرد و بوسید و گفت قربون نی نی تنبل خودم برم . نی نی خندید و خودشو برای مامان بزرگ لوس کرد. اون روز نی نی تا شب خونه ی مامان بزرگ بازی و شیطونی کرد و به مامانش نشون داد که تنبل نیست. 👫@majaleh_khordsalan
صد بار بنویس - @mer30tv.mp3
3.38M
صدبار بنویس 😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 👫@majaleh_khordsalan
سلام صبحتون بخیر😘😍 من پاشدم ولی مامان خانم هنوز خواب تشریف دارند😁 👫@majaleh_khordsalan
کاربرگ رنگ‌آمیزی حدیث دوستی 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی خرگوش 😍 باکمک دستمال کاغذی خرگوش بسازیم.. 🎈 🐰🐰🐰🐰🐰 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 بازی نشانه‌گیری بازی با توپ پینگ پنگ و شانه تخم مرغ، تلاش کنید سه تا رو بندازید پشت سر هم 😊 👫@majaleh_khordsalan
‍ ‍ 🌾🌳 پرنده ها هم سهم دارند🌳🌾 پسرک زد زیر توپ، توپ رفت و رفت و رفت تا به یک مترسک رسید. مرد کشاورز، مترسک را وسط گندمزار گذاشته بود تا پرنده ها بترسند و به گندمزار نزدیک نشوند. توپ، محکم خورد به مترسک. مترسک روی زمین افتاد. توپ هم کنار مترسک افتاد. پرنده ها وقتی دیدند مترسک افتاده است، دیگر نترسیدند. به طرف گندمزار پر کشیدند. یک دل سیر، گندم خوردند و کمی هم به لانه بردند. مرد کشاورز، پرنده ها را توی گندمزار دید. ناراحت شد. دوید. مترسک را دعوا کند، اما وقتی توپ را کنار مترسک دید، همه چیز را فهمید. توپ را برداشت و به طرف خانه رفت. از آن طرف، پسرک راه افتاد دنبال توپش. اما هر چه گشت، توپش را پیدا نکرد. ناراحت شد و به خانه برگشت. پرنده ها از آن بالا، همه چیز را دیدند. جیک جیک با هم زدند و یک تصمیم خوب گرفتند. آن قدر دور و بر خانه مرد کشاورز، منتظر ماندند تا او به خانه رفت و خوابید. پرنده ها خودشان را به حیاط خانه مرد کشاورز رساندند. توپ را پیدا کردندو به آسمان پریدند. بعد هم رفتند تا به خانه پسرک رسیدند و توپ را جلوی پای او انداختند. پسرک توپش را که دید، خندید. قصه ما هم به سر رسید. 👫@majaleh_khordsalan
Different Singer - Lalaei 11 (128).mp3
3.92M
رشید و زیبا؛ اسبِ ترکمن، می چرخد آرام توو دشت وُ دمن ●♪♫ توی آلاچیق… در دلِ صحرا؛ من و تو تنها، فرزندِ رعنا ●♪♫ قصه می گویم… میدهم تابت… ●♪♫ می خندی تو… میبرت خوابت ●♪♫ قصه می گویم… ●♪♫ از یه روزِ شاد ●♪♫ میدوی در دشت؛ میدوی چون باد! ●♪♫ بره ی سفید؛ میدود با تو… از بلندی ها می پرد با تو! ●♪♫ می غلتی آرام؛ روی سبزه ها… ●♪♫ مثلِ جویباری؛ جاری و رها… ●♪♫ لالالالایی لالایی لالا… ●♪♫ 👫@majaleh_khordsalan