دو درخت همسایه - @mer30tv.mp3
5.23M
#قصه_شب
دو درخت همسایه
🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴
👫@majaleh_khordsalan
چايمان سرد شد ایرادی ندارد
دوستی هایمان سرد نشود
کنار اجاق زندگی استکان استکان
چاي دوستی بریزیم با کمی قند محبت...
و از کنــار هــم بودن هایمان لذت ببریم
#سلام_صبح_زیباتون_با_نشاط ☕️🍂
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
براتون پنگوئن آوردم ☺️
خیلی ساده وراحت درست میشه 🤩😍
#آموزش_کاردستی
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی کلبه روستایی 🏕🥰یاش بخیر همه مون تو بچگی ازینا میکشیدیم🥲
#آموزش_نقاشی
👫@majaleh_khordsalan
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ ترانه کودکانه زیبا و شاد
😍 « آشپزخونه » 😍
#شعر
👫@majaleh_khordsalan
مامانای مهربون😍
خوبه از این مازهای خوشگل پرینت بگیرین و کوچولوتون رو سرگرم کنین 😊
#ماز
#سرگرمی
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه جا مسواکی جاااالبی 😍👌
#ایده
👫@majaleh_khordsalan
✔️ مناسب ۴ تا ۶ سال
#تمرین_مهارت_نوشتاری
#هماهنگی_چشم_دست
#تقویت_انگشتان_دست
〰〰〰〰〰〰〰
👫@majaleh_khordsalan
#قصه_شب
🧓 مخترع کوچولو
مادر علی گفت: "زود باش پسرم، دیر میشه". قرار بود علی با مادرش به خانه ی وحید که همسایه ی جدیدشان بود، بروند. چند هفته ای بود که به آن آپارتمان آمده بودند.
مادر علی داخل یک ظرف کمی شیرینی گذاشت و به خانه ی وحید رفتند. علی کنار مادرش نشست، علی و وحید خیلی دوست داشتند هر چه زودتر با هم بازی کند اما کمی خجالت می کشیدند. چند دقیقه بعد، مادر علی گفت:"علی جان، برو با آقا وحید بازی کن دیگه".
علی و وحید از جایشان بلند شدند و با همدیگر به اتاق وحید رفتند. اتاق وحید پر از اسباب بازی های جورواجور بود. علی نمی دانست به کدام نگاه کند و با کدام بازی کنند.
بالاخره تصمیم گرفتند با ماشین ها و خانه سازی یک پارکینگ بزرگ بچینند.
وقتی پارکینگ را چیدند، وحید گفت: " چقدر گرمم شده، بذار پنکه بیارم خنک شیم".
بعد یک پنکه ی اسباب بازی که رنگش آبی و زرد بود را آورد. دکمه اش را زد و آن را جلوی صورتش گرفت و چشمانش را بست و گفت:" آخیش خنک شدم". بعد وحید پنکه را جلوی صورت علی گرفت و گفت:" بیا تو هم خنک شو." علی که خیلی از پنکه خوشش آمده بود، گفت: " چقدر خوب خنک می کنه، می دونی با چند تا باتری کار می کنه؟"
وحید گفت:" نمی دونم، مامان بزرگم خریده".
یکدفعه مادر، علی را صدا کرد:" علی، باید بریم خونه، بعدا باز باهم بازی می کنید".
علی از وحید خداحافظی کرد.
علی وقتی به خانه شان رسید به مادرش گفت: " مامان ، وحید یه پنکه قشنگ داشت، میشه یکی هم برای من بخرید؟"
مادر گفت:" پسرم نمیشه که هر کی هر چی داره، شما هم داشته باشی". علی دیگر چیزی نگفت. چند دقیقه بعد علی از مادرش پرسید:" مامان اون ماشین شارژیم که خراب شده بود کجاست؟" مادر گفت: " با هواپیمات که شکسته بود زیر تخت گذاشتم". بعد زیرچشمی به علی نگاه کرد و گفت:" بگو ببینم چه فکری تو سرت داری؟"
علی گفت:" مامان لطفا هواپیما و ماشین شارژی رو بیارید، باهاشون کار دارم".
علی با کمک مادرش، آرمیچر ماشین شارژی را درآورد. بعد پروانه ی هواپیمایش که شکسته بود را به سر آرمیچر زد. بعد آرمیچر را به یک باتری وصل کرد.
پروانه شروع به چرخیدن کرد. علی بالا و پایین پرید و گفت :" آخ جون کار میکنه". بعد صورتش را جلو برد و گفت:" چه خوب هم خنک میکنه!"
مادر علی را بوسید و گفت : " می بینی چقدر خوبه خودت چیزی را بسازی".
✍ نویسنده: خانم مریم فیروز
〰〰〰〰〰〰〰
👫@majaleh_khordsalan
گنجشکای خونه - @mer30tv.mp3
4.02M
#قصه_شب
گنجشکای خونه
😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴
👫@majaleh_khordsalan
12.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹نام #انیمیشن: سلام دوست من
🔸داستانی درباره ی پسری 🙎است که با یکی از حیوانات مزرعهشان رفیق میشود و دوست ندارد پدرش آن را بفروشد.
👫@majaleh_khordsalan