عشق تو به غیر درد سر نیـست ولی
قربان سری که درد کردن بلد است ..
•جلیل صفربیگی| #چکامه
اونجا که قیصر امین پور میگه:
راستی در میان این همه اگر
تو چقدر بایدی!..͜
#نمیدونم
مجهـولالنام
یا کاش میتونستم انقدری باهاش صحبت کنم که تیکه کلامامون باهم جور بشه... واقعا برام غریب بود این حس ؛
لبخندی که ناخودآگاه روی لبای خشک شده از استرسم نقش بسته بود و نگاهاش روی چشمام...
یعنی تا کی میتونستم نگاش کنم؟ شمع ِ قلبم با شعله های چشمش داشت قطره قطره از شوق آب میشد و میریخت تهِ دلم ؛جوری که حس میکردم قلبم داره میسوزه و لازمه همین الآن قلبمو از جاش در بیارم وگرنه جنگل ِ پروانه های توی قفسه سینم آتیش میگرفت ؛
چشماش شده بودن چاهی که با سر خوردن دلم، افتادم داخلش و هرچه تقلا میکردم نمیتونستم ازش بیرون بیام، بلکه عمیق تر میشد و من غرق تر از قبل توی چشماش...(:
#zm | #نمیدونم
مرا محکم بغل کن
زنده خواهم شد به آسانی
که گرمای تنت
در گردش خونم اَثر دارد!
•زهرابختیارینژاد| #چکامه
فکتِ غیرمنطقی ولی درست:
هرکسی که به ایده آل هات نزدیک تره و باهاش اوکی تری، محل زندگیش ازت دور تره(=
مجهـولالنام
لبخندی که ناخودآگاه روی لبای خشک شده از استرسم نقش بسته بود و نگاهاش روی چشمام... یعنی تا کی میتونس
و من غرق تر از قبل توی چشماش...
خب... نباید اینجوری میشد نه؟(:
اصلا نباید الآن به این چیزی که بهش رسیدم میرسیدم..
درسته!، محبت ِ چشمای نافذش تا سلول به سلول تنم رخنه کرده بود و حالا من مانده بودم و خاطره ای از قاب ِ چشمانش و قلبی که گویا دیگر طعم«عشق» را چشیده بود...
ظاهرا و باطنا دل در گرو چشماش گذاشتم؛
به خودم اومدم و با نگاه به اطرافم میشد فهمید که یکی دو ثانیه بیشتر نبود که غرقِ کهکشان چشماش شده بودم.
خداحافظی مختصری کردم، دلم رو همونجا بین پلکای بلندش گذاشتم و به سمت در خروجی رفتم...
پایان
کهکشان ِ چشمانش |
#zm | #نمیدونم