eitaa logo
مجلس شهدا
904 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.7هزار ویدیو
72 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات @ghatre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_سردار_مجید_رمضان مسئول‌ستاد لشکر۲۷ حضرت‌رسولﷺ می گفـت : ما از #ولايت_فقيه چنان فهميديم که اگر امام بفرمايند ما #گوارا نفس نکشيم دستمان را جلو دهـان‌مان می‌گذاريم و نفـس نمی‌ ڪشيم . 🌷 @majles_e_shohada 🌷
پروفایل پسرونه.. 🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷
پروفایل دخترونه... 🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷
پروفایل ولایی... 🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم‌ راضی باشید🌺
پارت هشتاد و هفت با خجالت سرم رو زیر انداختم. -ممنون اختیار دارین، شما خودتون خوبین خاله لیلا. با دستش به روبه رو اشاره کرد. -بفرما اون هم آقا امیرعلی. رد نگاه خاله رو گرفتم و به امیرعلی رسیدم که با عجله می اومد سمتمون، نفس عمیقی کشیدم و هوای سرد رو وارد ریه هام کردم. نگاهش نگران روی چشمهام بود. -خوبی؟ خودم هم نمیدونستم خوبم یا نه، فقط میدونستم دیگه انرژی برای ایستادن ندارم. خاله لیلا جای من جواب داد: -خوب خوبه مادر. شیر زنیه برای خودش. امیرعلی با لبخند از خاله تشکر کرد. -خب دیگه من میرم. خوشحال شدم از دیدنت محیا خانوم. بغض کرده بودم، نمیدونم چرا؛ بی هوا و محکم خاله لیلا رو بغل کردم. نمی خواستم این حس بد از دیدگاهی که عامیانه شده بود، برای همیشه تو ذهنش بمونه و شرمنده باشه از کاری که خیلی بزرگ بود؛ اونی که باید شرمنده باشه ما بودیم که به خاطر نداشتن دل و جرأت سعی می کردیم با تمسخر ضعف خودمون رو بپوشونیم. چادرش بوی گلاب میداد و من باز هم عمیق عطر چادرش رو نفس کشیدم. -برای امروز ممنونم. -من که کاری نکردم، من ممنونم عزیزم. حالا هم دیگه برین، میدونم چه حالی داری. سرم رو عقب کشیدم و بغضم رو با آب دهنم فرو دادم. به محض راه افتادن ماشین، شیشه رو پایین کشیدم، دلم هوای آزاد میخواست. -چیکار میکنی محیا؟ هوا سرده سرما میخوری. صدام میلرزید، سریع به امیرعلی که قصد بالا بردن شیشه رو داشت گفتم: -بذار باشه امیرعلی... خواهش میکنم، هوا خوبه. نگران گفت: -مطمئنی خوبی؟ دیگه نتونستم بغضم رو کنترل کنم، همه ی تصویرهایی که امروز دیده بودم توی سرم چرخ میخورد و بوی کافور هنوز تو بینیم بود. اشک هام ریخت، امیرعلی هول کرده راهنما زد و گوشه ی خیابون پارک کرد، بازوم رو گرفت و به سمت خودش کشید. -ببینمت محیا، چرا گریه میکنی؟ گریه م بیشتر شد و هق هقم بلند. امیرعلی... مثل مامان بزرگ بود. -چی؟ کی محیا؟ حالم خوب نبود و فقط می خواستم حرف بزنم؛ ولی نمیشد، نفس بلندی کشیدم؛ یه بار... دوبار... -بوی کافور هنوز توی سرمه، چیکار کنم؟ صدای نفسهای کلافه امیرعلی رو میشنیدم. ترس به جونم افتاده بود، ترس از مرگ؛ خاله راست می گفت که ترس از مرده و غسال خونه بهونه ست و همه ی ما می خوایم از مردن فرار کنیم. چنگ زدم به یقه ی لباس امیرعلی. -من می ترسم امیرعلی. از مردن می ترسم، من نمی خوام بمیرم. نگاه نگرانش روی صورتم می چرخید، هر دو بازوم رو گرفت و تکونم داد. -محیا چی داری میگی؟ سرم رو فرو کردم تو سینه ش و هق زدم، عطر تن امیرعلی رو نفس کشیدم؛ دستهاش دورم حلقه شد و یه دستش نوازشگونه کشیده میشد روی سرم. -آروم باش عزیز دلم، آروم. نمیشد، نمی تونستم آروم بشم. -اگه من مُردم قول میدی تو غسلم بدی؟ تو کفنم کنی؟ قول بده. وحشت زده از خودش جدام کرد. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
پارت هشتاد و هشت -چی میگی محیا؟ خدا نکنه بمیری، بس کن. حالم خوب نبود، با دستهای لرزونم دستهاش رو گرفتم و التماس کردم. -قول بده... قول بده، خواهش میکنم. تو که باشی دیگه نمیترسم، برام قرآن بخون مثل خاله لیلا، باشه؟ نگاهش کلافه بود و نگران، من هم همین امروز انگار ازش اطمینان می خواستم. محکم بغلم کرد و کنار گوشم گفت: -تمومش کن محیا خواهش میکنم، دارم دق میکنم. غلط کردم آوردمت، جون من آروم باش. سرم روی گردنش بود، عطر شیرینش توی دماغم پیچید و حالم رو بهتر کرد و گریه م کمتر شد. فشار آرومی به من آورد. -بهتری خانومم؟ با صدای دورگهای گفتم: -خوبم. آروم من رو از خودش جدا کرد. -ببین با چشمهات چیکار کردی. دست کشید روی گونه هام و اشکهام رو پاک کرد. -آخه با این حال و روزت چه طوری ببرمت خونه مون؟ جواب مامانم رو چی بدم؟ از هم تکرار کردم: -خوبم. پوفی کرد. -معلومه. یه دقیقه بشین الان میام. با پیاده شدن امیرعلی چشم هام رو بستم، دیگه توانی تو بدنم نمونده بود. -بچرخ صورتت رو آب بزنم. نگاه گیجم رو دوختم به امیرعلی که در سمت من رو باز کرده بود و با یه شیشه آب معدنی، منتظر نگاهم میکرد. پاهای سستم رو بیرون از ماشین گذاشتم و خم شدم. مشت پرآب امیرعلی نشست روی صورتم؛ سردی آب شوکه م کرد و نفسم رفت. -یخ زدم. دستش مثل یه نوازش کشیده میشد روی صورتم. -از عمد آب سرد گرفتم، حالت رو بهتر میکنه. دوباره مشتش رو پر آب کرد و به صورتم پاشید و بعد هم آب ریخت روی دستهام. باد سردی که به صورت خیسم میخورد حالم رو بهتر میکرد، واقعا یه شوک بود برام که بهش احتیاج داشتم. -بهتر شدی؟ با تشکر و یه لبخند مصنوعی در جواب نگاه منتظر امیرعلی گفتم: -آره خوبم. -میخوای بری عقب دراز بکشی؟ به نشونه منفی سر تکون دادم و پاهام رو آوردم تو ماشین. -نه میخوام کنارت باشم. مهربون نگاهم کرد و با بستن در ماشین، دور زد و پشت فرمون نشست. سرم حسابی بی هوا بود و امیرعلی زیرچشمی نگاهش به من. چشمهام رو با انگشت اشاره و شصتم فشار دادم. -میشه سرم رو بذارم روی پات؟ با تعجب نگاهم کرد. -اینجا؟ به جای جواب چرخیدم و سرم رو روی پاش گذاشتم، کارهام دست خودم نبود. امروز خجالتی نبودم و فقط میخواستم ترسم رو با تکیه کردن به امیرعلی از بین ببرم. -اینجا اذیت میشی محیا، بهت گفتم برو عقب. صدام بازم لرزید، توجه نکردم به حرفش. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم‌ راضی باشید🌺
✨ ارسالی توسط گناه یعنی خداحافظ حسین ع ✨ ... عکس و وصیت شهید خود را برای ما ارسال کنید تا معرفی بشوند.🌺
مجلس شهدا
✨ ارسالی توسط گناه یعنی خداحافظ حسین ع ✨ ... عکس و وصیت شهید خود را برای ما ارسال کنید تا معرفی
قسمتی از وصیت نامه شهید: 🍃خدا را شاکرم که توفیق را نصیب این بنده حقیر و کمترین نموده تا پا جای پای شهدای بزرگی همچون همت، صیاد، باکری، ستوده و جاویدی و دیگر شهدای عزیز بگذارم. همان هایی سالیان سال الگوی من در زندگی بودند... 🍃از خدا میخواهم که چنان چه مصلحت می داند توفیق خدمت را در این راه بارها و بارها نصیبم کند تا به ندای این عمار رهبرم لبیک گفته باشم و در نهایت سرنوشت شهادت را برایم رقم بزند تا شرمنده شهدا نباشم... 🍃خواهرم توقع من از تو صبوری و استقامت و حجاب برتر است. 🍃از همه دوستانم هم میخواهم که مرا حلال کنند. 🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷
⚛﴾﷽﴿⚛ 💢 :🕵♀ چرا باید حجاب رو قبول کنیم؟ 👈 بعضیا میگن چون در قرآن گفته 👇👇 لا اکراه فی الدین ؟ اجباری نیست چرا باید مجبورمون کنن😕 بخاطر همین مجبور به داشتن حجاب نیستیم که صد در صد غلطه ⬇⬇ این مثل این می مونه که شما یه خونه ای و بخری🏡 ولی بگی پول آب و برقشو نمیدم.😏 لا اکراه یعنی محبور نیستی خونه رو بخری☝️👇 حالا که خریدی باید پول آب و برقشم بدی🌹🍀✋ دین اجبار نبوده 👈 ولی اگه مسلمان شدی باید حدودشو رعایت کنی...🌹🍀👌 دفترچه راهنمای دین ما قرآنه آيه های حجاب هم از قرآنه 🌹🌹... 👈 سوره ها و آيه های پایین درمورد حجاب حرف زده : (سوره مبارکه نور آيه ۳۱) و (سوره مبارکه احزاب آيه ۵۹) پس حجاب فرمان الهی است 👆 و با حجاب بودن واجب دینی است👌 که با حجاب بودن پاداش اخروی نیز دارد ؛😅 و پاداش نزد خدا قطعی است💯✅ (سوره مبارکه بقره آيه ۶۲) ✴ لطفاً این متن رو به اشتراک بذارین ✴ 🌷 @majles_e_shohada 🌷
7.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 عصر آفتابی مسجد جمکران شب چهارشنبه 26 تیرماه 1397🍃 🌺 اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷