فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥لحظاتی پیش؛ شعار دانشجویان و مردم در اعتراض به تصویب CFT در مقابل مجلس
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸درگیری لفظی نقوی حسینی و علی لاریجانی
🔹نقوی حسینی: برجام را ۲۰ دقیقهای تصویب کردید.
🔹لاریجانی: ۲۰ دقیقهای نبود. خودتان هم میدانید.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این #کلیپ راببینید ونشردهید..👆
▪️ #خودتحریمی وتأییداین حقارت اززبان عراقچی
▪️ماجرای(FATF)وتحریم افراد ونهادهای انقلابی
🔥لعنت برخیانتکاران داخلی😡
#دولت_خائن
#مجلس_خائن
🌷 @majles_e_shohada 🌷
🚨 معترضان لایحه CFT را در مجلس پاره کردند
🔹 ☑️لحظاتی قبل از برگزاری رأیگیری برای تصویب یا عدم تصویب CFT جمعی از نمایندگان مجلس و مخالفان لایحه CFT با در دست داشتن دست نوشتههایی در جایگاه تریبون مجلس قرار گرفتند و نسبت به این لایحه اعتراض کردند.
🔹سید محمد جواد ابطحی در حالیکه متن لایحه CFT را در دست داشت در جایگاه تریبون مجلس و مقابل لاریجانی قرار گرفت و در حالیکه با فریاد نسبت به CFT اعتراض میکرد لایحه را در همان جایگاه هیأت رئیسه پاره کرد و به زمین انداخت و با اعتراض به سمت صندلی خود حرکت کرد.
🔹در همین حال جمعی از نمایندگان با احسنت گفتن اعتراض خود را مجدد نسبت به تصویب لایحه CFT اعلام کردند.
#نه_به_FATF
#خیانت_خواص
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻افشاگری نقوی حسینی از تلاشهای لاریجانی برای خسارت محضی دیگر، جلسات متعددی که لاریجانی برای تصویب FATF برگزار کرده است.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استعمار فرا نو
👈🏻 صحبتهای شب گذشته علیرضا پناهیان در مورد قبول FATF
#تصویری
🌷 @majles_e_shohada 🌷
#وصیت_عاشقان 📜🖋
📜 فرازی از وصیت نامه
📿شهید سرافراز ارتش محمود خوش آهنگ📿 (۱):
پدرجان! اگر در این گیر و دار جنگ توفیق شهادت یافتم، مرا شهید ننامید؛ زیرا مقام شهید در اسلام بالاتر از لیاقت امثال من است.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
#وصیت_عاشقان 📜🖋
📜 فرازی از وصیت نامه
📿شهید سرافراز ارتش محمود خوش آهنگ📿 (۲):
مادرجان! اگر دست غارتگر تجاوزگران به حریم اسلام، گردن مرا فشرد و نوجوانی را از دیدن این گلستان محروم کرد، گریه نکنید. بگذار دشمن اشک شما را نبیند و بر خود نبالد که شما را داغدار کرده است.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
🌿🔳🌿
هنگامی كه شیطان به خداوند گفت:
من از چهار طرف (جلو، پشت، راست و چپ) انسان را گرفتار و گمراه میكنم .
فرشتگان پرسیدند:
شیطان از چهار سمت بر انسان مسلّط است ، پس چگونه انسان نجات مییابد؟
خداوند فرمود : راه بالا و پایین باز است
راه بالا: نیایش
و راه پایین: سجده
بنابراین ، كسی كه دستی به سوی خدا بلند كند یا سری بر آستان او بساید میتواند شیطان را طرد كند .
📚تفسیر موضوعی قرآن (آیت الله جوادی آملی)، مراحل اخلاق در قرآن
🌿🔳🌿
🔹بنده ی من! سوگند به حق خودم دوستدار تو هستم،پس سوگند به حق من برتو، مرا دوست بدار.
#حدیث_قدسی
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اختصاصی 🔴 انتشار برای اولین بار
🚨افشاگری زاکانی علیه نقش
(لاریجانی و دوستان در اداره مجلس)
#مجلس_یک_نفره
#افشاگری
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... دوقسمت از #رمان_ستاره_سهیل امیدوا
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_ستاره_سهیل
#قسمت_27
دست داده است. لادن که کنجکاو بود بداند چه موضوعی نیلوفر را ناراحت کرده است گفت:
ببخشید نیلوفر جون ولی من دارم از فوضولی می میرم با سهیل خان دعوات شده که این قدر
ناراحتی؟
نیلوفر آرام راه می رفت چشمهایش را که خیس اشک بود پاک کرد و گفت:آره با سهیل دعوام
شده. سهیل دیگه نمی تونه تحملم کنه می دونه خیلی دوستش دارم و بهش احتیاج دارم اما این
طوری با من رفتار می کنه.
دیگر نمی توانستم تحمل کنم. از آن ها فاصله گرفتم و به سمت ویلا رفتم. گوشه ای از حیاط را پیدا
کردم. روی چمن ها نشستم. سرم را روی زانوانم گذاشتم و زار زار اشک ریختم. خدایا من چه
گناهی به درگاهت کرده بودم که زندگیمو ازم گرفتی. دستانم را مشت کرده بودم و به سر و صورتم
می کوبیدم. خدایا این عذاب کی قرار بود تمام شود. در حالی که احساس می کردم سرم به دوران
افتاده بلند شدم و به داخل ویلا رفتم. پکسی نبود. به سرعت به داخل اتاق پناه بردم. قرص مسکنی
خوردم و روی زمین دراز کشیدم. تنها خواب است که انسان را آرامش می دهد و او را لحظه ای از
غم و غصه ها رها می کند.
نمی دانم ساعت چند بود. چشمانم را باز کردم، چشانم از سوزش می سوخت. نگاهی به بیرون
پنجره انداختم. هوا تاریک شده بود. احساس کردم کسی کنارم خوابیده. مهلا بود دستان کوچکش
را مشت کرده بود و شصتش را طبق عادت می مکید. بعد از چند دقیقه مهناز آهسته وارد اتاق شد با
صدای آرام گفت: سلام بیدار شدی؟!
ـ آره سرم درد می کرد اومدم یه خورده استراحت کنم.
مهناز، مهلا را روی تخت گذاشت و گفت: حالا پاشو بریم پایین دارن سفره ی شامو می چینن بعد از
شام هم می خواهیم بریم کنار ساحل پاشو دیگه
به سختی از جایم بلند شدم و به همراه مهناز از اتاق خارج شدیم. شیرین جون گفت: سلام عزیزم بیا
شام حاضره.
لادن با دیدن من کنارم آمد و گفت: آره عزیزم بیا خدا امشب ما رو به خیر بگذرونه...
🌷 @majles_e_shohada 🌷
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_ستاره_سهیل
#قسمت_28
با تعجب پرسیدم: چرا؟
سهیلا گفت: آخه این شام دستپخت آقایونه...
پارسا به شوخی اخم کرد و گفت: مگه دستپخت آقایون چشه...
لادن خندید و گفت: مگه آقایون آشپزی هم بلدن؟
پارسا گفت: بله که بلدیم حداقل بهتر از شما غذا درست می کنیم.
عمو پرویز و بابا و عمو رضا در حالی که به جمعمان اضافه می شدند عمو پرویز گفت: پارسا راست
می گه آقایون گاهی وقتها می تونن بهتر از خانم ها آشپزی کنن اصلا بیشتر آشپز های دنیا مرد
هستن نه زن.
لادن با حاضر جوابی گفت: خیر پدر گرامی اصلا خود شما کی آشپزی کردین؟ به نظر من که
آشپزی زن ها بهتر از مرد هاست.
عمو رضا در حالی که می خندید گفت: لادن جان من هم با تو موافقم من که دستپخت همسرم و با
هیچ چیز عوض نمی کنم.
عمو پرویز گفت: رضا داشتیم؟!
بابا در حالی که می خندید گفت: بیاین بریم سر سفره ی شام که هیچ کدومتون حریف این نیم
وجبی نمی شین.
بعد از شام و جمع آوری ظرفها همه آماده شدند که به دریا بروند.لادن در حالی که دکمه های
مانتویش را می بست رو به من گفت: پاشو دیگه تو که هنوز حاضر نشدی؟
ـ من نمی یام...
لادن به حرف من توجهی نکرد و دوباره گفت: بلند شو حاضر شو.
اخمی کردم و گفتم: گفتم که من نمی یام.
لادن عصبانی شد و گفت: هر وقت من مردم این طوری ماتم بگیر با این حرکاتت چی و می خوای
ثابت کنی؟ می خوای ثابت کنی که خیلی دوسش داری خیلی خوب ثابت شد پاشو برو حاضر شو تا
اون روی من بالا نیومده!
به ناچار لباس پوشیدم و با لادن همراه شدم. همه جلوتر از ما حرکت می کردند. نیلوفر هم ناراحت
و غمگین با ما قدم می زد.
الدن آرام در گوشم گفت: مثل این که موضوع این دو تا خیلی جدیه؟
نیلوفر پرسید: مهدیس جون شما رشته تون چیه؟
خودم را کنترل کردم تا صدایم نلرزد: مهندسی معماری.
نیلوفر دوباره پرسید: توی تهران درس خوندین؟
ـ نه در انگلیس.
نیلوفر آهی کشید و گفت: خوش به حالت منم خیلی دوست داشتم خارج از کشور درس بخونم ولی
نشد.
لادن گفت: نیلوفر جون شما هنوز با سهیل خان آشتی نکردی؟
نیلوفر سرش را پایین انداخت و گفت: نه مثل این که دوست نداره با من آشتی کنه.
لادن چشمکی به نیلوفر زد و گفت: الان درستش می کنم.
بعد بلند داد زد: سهیل خان... سهیل خان... یه لحظه صبر کنید...
سهیل که داشت با پارسا صحبت می کرد با شنیدن صدای لادن برگشت و به طرف ما آمد. نیلوفر از
خجالت سرخ شده بود و نمی دانست چه بگوید. لادن را به کناری کشیدم و گفتم: می خوای منو دق
بدی این کارها چیه که تو می کنی؟
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ خروجی FATF _ ورودی داعش است
💠 کلیپ جنجالی از آثار وحشتناک سند FATF که ورود #داعش و #حمله_ناتو را کلید زده است.
#خود_تحریمی_ممنوع
#خیانت_خواص
#نه_به_FATF
🌷 @majles_e_shohada 🌷
1_29433450.mp3
3.62M
یار بطلب ـ سید و سالار بطلب
#پیشنهاد_دانلود 👆👆
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقان حرم موکب به موکب ...
نواهنگ اربعین با نوای حاج مهدی رسولی
https://eitaa.com/majles_e_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اف ای تی اف چه بلایی بر سر کشور خواهد آورد؟
اگر غربیها بخواهند باید قاسم سلیمانیها را تحویل آنها بدهیم!
برجام یعنی نابودی اقتصاد کشور، FATF یعنی نابودی امنیت کشور
#مرگ_بر_خائنین
#نه_به_FATF
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظر یکی از مخالفان FATF
سردار جلالی رئیس سازمان پدافند غیرعامل کشور در خصوص معایب عضویت در FATF میگوید.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... دوقسمت از #رمان_ستاره_سهیل امیدوا
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_ستاره_سهیل
#قسمت_29
لادن با حرص گفت: یعنی چی چرا اونقدر هول شدی تو نباید به روی خودت بیاری این طفلک و
نگاه کن مثال با نامزدش اومده مسافرت من اصلا این دو تا رو ندیدم با هم باشن.
من هم با عصبانیت گفتم: پس من می رم خونه.
دستم را از دستش بیرون کشیدم و بی توجه به لادن که پشت سر هم مرا صدا می زد به طرف ویلا
دویدم.
دوان دوان به خانه رفتم. صدای گریه مهلا از اتاق می آمد. به اتاق رفتم. چراغ را روشن کردم. مهلا
از ترس در جایش نشسته بود و به هق هق افتاده بود. تا مرا دید خودش را در آغوشم انداخت و
سرش را روی شانه ام گذاشت. همان طور که موهایش را نوازش می کردم
گفتم: خاله چی شده چرا گریه می کنی عزیزم؟
مهلا با گریه گفت: اتاگ تاریکِ می ترسم.
مهلا را آرام کردم. او را روی پاهایم گذاشتم و آنقدر قربان صدقه اش رفتم و برایش لالایی خواندم
که به خواب رفت. دستان مرا در دستان کوچکش محکم گرفته بود تا من نرم و پیشش بمانم.
موهای خیس عرقش را کنار زدم. پیشانی سفیدش را بوسیدم. مهلا این بار با آرامش خوابیده بود.
بعد از به خواب رفتن او من هم در افکارم غرق شدم. کاش می شد من هم ازدواج کرده بودم و یک
کودک به زیبایی مهلا داشتم. مادر بودن حس شیرینی است که خداوند آن را به زنان هدیه کرده و
من هنوز این حس شیرین را بدست نیاورده بودم. با باز شدن در از افکارم بیرون آمدم. مهناز بود.
در حالی که مانتویش را در می آورد گفت: مهلا گریه نکرد؟
ـ چرا اومدم دیدم از ترس به هق هق افتاده به زور خوابوندمش.
مهناز گفت: حیف رفتی راستی نیلوفر نامزد سهیلِ؟
کمی مکث کردم و گفتم: آره...
مهناز روی مهلا پتویی انداخت و گفت: خیلی دختر خانمیه من که خیلی ازش خوشم اومده...
🌷 @majles_e_shohada 🌷
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_ستاره_سهیل
#قسمت_30
ـ از چه نظر؟
مهناز گفت: از همه لحاظ اخلاق، شخصیت. خیلی متین و نازِ.
آرام زیر لب گفتم: پس خوش به حال سهیل.
آن سه روزی که ما در شمال بودیم برایم عذابی دردناک بود که ناچار باید تحمل می کردم. وقتی به
تهران رسیدیم و وقتی وارد اتاقم شدم نفس راحتی کشیدم. با خیال راحت روی تختم دراز کشیدم تا
خستگی آن سه روز را در بیارم. با این که روحم خسته بود ولی سکوت خانه آرامشی بود برای روح
خسته ی من. کاش سهیل را پیدا نکرده بودم یا شاید کاش آن قدر عاشقش نبودم که بتوانم به
راحتی فراموشش کنم. برای من که با سهیل بزرگ شده بودم و دوستش داشتم خیلی سخت بود که
او را کنار نامزدش ببینم. کنار کسی که به نوعی رقیب من بود. نه چرا رقیب من دیگر هیچ حقی
نسبت به سهیل نداشتم. کسی که پیروز این میدان بود نیلوفر بود نه من. خدایا خیلی تنهام کاش تو
کمکم کنی.
#فصل_سوم
مادرم روی صندلی نشسته بود و غر می زد: تو هنوز پنج ماه نیست که اومدی ایران حالا باز کجا می
خوای بری؟!
بعد رو به پدرم کرد و گفت: عباس تو یه چیزی بهش بگو!
پدرم گفت: بچه که نیست عزیزم جلوشو بگیرم تصمیمشو گرفته می خواد بره...
با ملایمت به مادرم گفتم: مامان جان من که هنوز نرفتم این طوری بهم ریختی...
مادرم با عصبانیت گفت: تو که می خواستی درستو ادامه بدی دیگه چرا اومدی؟
🌷 @majles_e_shohada 🌷