eitaa logo
مجلس شهدا
918 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.6هزار ویدیو
72 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات👇 @abre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... قسمتی از #رمان_پناه امیدوارم که را
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍خودکار خودم را می بخشم به او ،چون اصلا اهل جزو نویسی نیستم ! هرچند دلم می خواهد با اینکه امروز دیگر کلاسی ندارم بیشتر توی فضای دانشگاه بمانم اما دلم بی قراره مزار مادر شده .بعد از گرفتن یک دسته گل رز و یک ماشین دربست مستقیم به بهشت زهرا می روم .با سختی قطعه ی 38 را پیدا می کنم و چشمم می خورد به سنگ سفید قبرش ... حتی نوشته هایش هم مثل یادش کمرنگ شده .می نشینم و بعد از فرستادن فاتحه ای زیر لب شروع می کنم به صحبت کردن .انقدر درددل تلنبار شده دارم که می شوند حرفهای بی سر و ته و درهم پیچیده .خنده ام می گیرد وسط اشک ریختن و می گویم: _منم یه چیزیم میشه ها مامان ! مگه مامانا از دل بچه هاشون بی خبرن ؟ می دونم که همه ی بدبختی هامو می دونی و همیشه دلت برام سوخته حتی از اون دنیا .اما بذار بگم تا سبک بشم انقدر منو تو مشتشون گرفتن که مجبور شدم بخاطر نفس کشیدن فرار کنم ! دانشگاه اومدن بهانه بود .وگرنه نه دلم به درسه نه خیری نصیبم میشه می خواستم به تو نزدیک بشمو از اوناورمی دونی که بابا ناراحتی قلبیش عود کرده دکترش گفته اگه همینجوری پیش بره باید عمل قلب باز بکنه و این اصلا خوب نیست ! ترسیدم ترسیدم که بگو مگوهای منو افسانه کارشو به جاهای باریک بکشونه دوستش دارم بابا رو ، همیشه حامیم بوده هیچ وقت نذاشته زور زنش بالا سرم باشه اما اون وقتایی که سرکار بود چه خبر داشت از منو افسانه هعی مامانی جای خالیت رو بدجور برام پرکردن کاش بودی و خودت رو بغل می کردم نه این سنگی که سالهاست چهره ی مهربونتو ازم قایم کرده لعنت به این زندگی مزخرف که تو رو توش ندارم گل ها را پرپر می کنم و جوری می زنم زیر گریه که انگار تازه او را از دست داده ام هرچند داغ مادر سرد شدنی نیست سبک تر که می شوم قصد برگشت می کنم تا غروب نشده به خانه برسم امروز سه روز از آمدنم به خانه حاج رضا می گذرد و درست مثل سرگردان ها و بی تکلیف مانده ها شده ام . آماده می شوم برای بیرون رفتن که فرشته می پرسد :میری کلاس؟ _نه باید برم انقلاب ، دو سه تا کتاب می خوام بخرم +آهان، چه زود اقدام کردی .من می ذاشتم دم امتحانا _دلخوش بودی خب +شایدم ! راستی صبح که بابا می خواست بره انگار به مامان گفت هنوز از جا خبری نیست . همانطور که با سماجت سعی می کنم هردو خط چشمم را قرینه بکشم می گویم :یعنی خودم دست به کار بشم ؟ از توی آینه می بینمش که شانه بالا می اندازد نمی دونم ولی عجیبه با وارد شدن ناگهانی زهرا خانوم توی اتاق ،حرفش روی هوا می ماند ، مداد را توی کیف نیمه باز لوازم آرایشم می گذارم و بر می گردم سمتش. _سلام ،صبح بخیر علیک سلام خوبی عزیزم ؟ _مرسی خداروشکر کجا میری مادر ؟ _میرم کتاب بخرم بسلامتی یه کار کوچیکی باهات داشتم برگشتی یادم بنداز که بهت بگم می دانم که تا موقع برگشت دل توی دلم نمی ماند از کنجکاوی و فضولی زود می پرسم : _چه کاری ؟خب الان بگید من وقت دارم نه مادر برو به کارت برس حالا وقت زیاده و می پرم میان حرفش و می گویم :نه نه بگید اونجا که ساعت نداره دیر نمیشه من گوشم با شماست به دخترش نگاهی می کند و بعد رو به من می گوید : +نیم طبقه ی بالا چیزی جز یه فرش و پرده و این چیزا نداره ، بچه ها گاهی می رفتن اونجا که مثلا تنها باشن یا موقع امتحانا درس بخونن ! وگرنه تا همین چند سال پیش فقط جهیزیه دختر بزرگم توش بود ،مامان ثنا رو میگم ثنا ، همان دختر بچه ای که روز اول دیدمش و بعد فهمیدم نوه اش هست ولی هنوز مادرش را ندیده ام ادامه می دهد : +هیچ وقت نه خواستیم و نه قراره اجاره ش بدیم ولی حاجی صبح با من صحبت کرد و گفت فعلا می تونی همین طبقه بالا باشی چون هنوز جایی رو پیدا نکرده ،خوب نیست حالا که مهمون مایی معذب باشی ،راستم میگه ! سه روزه که تنهایی توی این اتاق غذا می خوری و ما گمون می کنیم دستت به سفره نم نمی توانم عادت بد پریدن وسط حرف را ترک کنم و باز یهویی می گویم: _نه به خدا ! من فقط نمی خواستم شما یا حاج رضا اذیت بشین این چه حرفیه مادر توام برای ما مثل همین فرشته می مونی .یعنی اگه دختر من در خونه ی پدر تو رو می زد دست رد به سینش می زدن؟ خیلی دلم می خواهد بگویم پدرم که سهل است اگر در خانه ی خودم را هم می زدند اینطور ندیده و نشناخته هیچ وقت کسی را قبول نمی کردم ! اما در عوض فقط لبخند ملیحی تحویلش می دهم .می فهمم که بین صحبت ها چشمان به چروک نشسته اش هرازگاهی نگاهی به سر و وضعم می کند اما مثل تمام سه روز گذشته هیچ اشاره ای یا کنایه ای به تیپم نمی کند !در صورتی که زمین تا آسمان با مدل خودشان فرق دارم خلاصه که جونم بهت بگه از امروز می تونی دستی به سر و گوش طبقه ی بالا بکشی و ازش استفاده کنی . 👈نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... 🍃🌺 @majles_e_shohada 🍃🌺 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
هدایت شده از مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... قسمتی از #رمان_پناه امیدوارم که راضی باشید🌺
کجائید ای شهیدان خدایی... #پوستر 🌷 @majles_e_shohada 🌷
1_32716025.mp3
1.19M
🌹کجائید ای شهیدان خدایی... بلاجویان دشت کربلایی😔 کجائید ای سبک بالان عاشق... پرنده تر ز مرغان هوایی... 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🌿 «قلب حرم خداست، پس در حرم خدا جز او را ساکن مکن» اگر یقین داشته باشیم قلب‌مان محضر خداست، مسلما در محضر خدا گناه نمی‌کنیم. 🌺شهید کاظم نجفی رستگار🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷
﴾﷽﴿ یه بار بهش گفتم: روح‌الله به نظرت چیکار کنم که ارادم زیاد بشه؟ مکثی کرد و گفت: این لباسای خوشگل رو دربیار، یه لباس پارچه‌ای ارزون و گشاد بپوش، متوجه بشی هیچی نیستی و باید همه چی رو بسازی، درست میشه... این راهکاری بود که خودش بهش عمل کرده بود... به نقل از: یکی از دوستان شهید 🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید علی خوش‌لفظ خطاب به امام خامنه ای: 🎥با اين‌که شیمی‌درمانی میشوم و خیلی درد دارم؛ شما را که دیدم دردهایم رفت ➕ماجرای اهدای تسبيح و انگشتر 🌷 @majles_e_shohada 🌷
میبینی؟! نگاهمان میکنند نگاهی سرشار از انتظار! یعنی! نمی آیید؟! کاروان میرود ! جا می مانیم ! 🌷 @majles_e_shohada 🌷
#اطلاع_رسانی پخش مستند از آسمان ویژہ شهــید مدافع حرم #شهید_احمد_رضایی امروز ۱۱ آبان ماه ســـاعت ۱۶/۳۰ شبڪہ دو سیما 🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 🎞این کلیپ ۳۷ ثانیه ای رو ببینیم و حتما بین دوستامون منتشر کنیم. ⚡️چیکار کنیم خدا ما رو ببخشه؟ 🎥استاد پورآقایی http://eitaa.com/majles_e_shohada
۱۱آبان سالروز شهادت طیب حاج رضایی توسط مزدوران شاهنشاهی 55 سال پیش یعنی 11 آبان ماه سال 1342، طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی به جوخه اعدام رژیم پهلوی سپرده شدند. طیب حاج رضایی که روزگاری از بزن بهادرهای تهران بود، شب هنگام در معرض تیر سربازان قرار می گیرد تا به خاطر حمایت از امام خمینی که آن سالها آرام آرام نهضت انقلابی خویش را گسترده می نمود، تیرباران شود. اما چه می شود که چنین شخصیتی به گفته خودش، ندیده، خریدار امام (ره) می شود؟! امیر حاج رضایی می گوید: در دادگاه مي گفتند شما دسته راه مي انداختيد و روي علم ها عکس آيت الله خميني را مي گذاشتيد. طيب هم گفت؛ «من هميشه به مراجع تقليد اعتقاد داشتم و احترام مي گذاشتم. قبلاً هم عکس آيت الله بروجردي را مي گذاشتم و حالا هم عکس آيت الله خميني را مي گذارم و باز هم اگر باشم از عکس آنها استفاده مي کنم.» اين چيزهايي بود که من خودم در دادگاه شنيدم. به هرحال شنبه 11 آبان، ساعت 5 صبح اين اتفاق افتاد و اعدام شد. امیر حاج رضايي درباره اعدام طیب حاج رضایی میگوید : صحنه خيلي بدي بود. ما که در مراسم نبوديم اما آنها جسد را تحويل دادند. وقتي تحويل دادند و جسد را ديدم، بعد متوجه نشدم، چطور من را بلند کردند. چيزي حدود 17، 18 تا گلوله خورده بود و تمام رگ و پي اش زده بود بيرون. يعني بدن تمامش شکافته شده بود و هنوز چشم هايش بسته بود. آن بنده خدا اسماعيل رضايي، افتاده بود و تير خلاص را توي دهانش زده بودند اما عموي من با صورت خورده بود زمين و صورتش هم خون آلود بود که آن تير را به شقيقه اش زدند و گفتند؛ تير خلاص... من خودم آن صحنه را ديدم تا جايي هم که يادم مي آيد، غسال مدام پنبه توي اين سوراخ ها مي کرد. يعني همه جاي بدن سوراخ سوراخ شده بود. يک شمايل شهيد گونه يي داشت. به هر حال من را بيرون آوردند و نفهميدم چه کسي من را بيرون برد. نشسته بودم و مي ديدم که دارند طبق وصيتش در شاه عبدالعظيم کنار مادرش، خاکش مي کنند. آن روز در دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت: حرفهای شما درست؛ اما ما تو قانون مشتی‌گری، با بچه های حضرت زهرا در نمی‌افتیم. من این سید رو نمی شناسم؛ اما با او در نمی افتم. منبع: کوچه نقاش‌ها، خاطرات سید ابوالفضل کاظمی، گفت و گو و تدوین راحله صبوری، ( چاپ اول، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر وابسته به حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی - دفتر ادبیات و هنر مقاومت ، 1389 )، صفحات 50 تا 52 🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
۱۱آبان سالروز شهادت طیب حاج رضایی توسط مزدوران شاهنشاهی 55 سال پیش یعنی 11 آبان ماه سال 1342، طیب
📷 تصویری از طیب حاج رضایی در لحظه اعدام به دلیل حمایت از امام خمینی (ره) 🔶 بوقچی های پهلوی که میگن شاه کسی رو نکشت❗️ در مقابل این عکس چه جوابی دارند❓ #شهید_طیب_حاج_رضایی #پهلوی_بدون_روتوش 🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
🔻سردار سعید قاسمی در کربلا: آیه جدیدی داریم؛ ان ربک لب الاستخر! 👆👆👆👆👆 🔹او خطاب به حسن روحانی گفت «سر فرصت شما را محاکمه میکنیم و اگر دستمان نرسد که محاکمه کنیم، ان ربک لب الاستخر، خدای ما لب استخر خفت گیری میکند. با دعاهایی که این مردم براتون کردن، کار شما با کرام الکاتبین هست و تا عید بیشتر دوام نمیاری!»/خبرآنلاین 🌷 @majles_e_shohada 🌷
وصیتی تأمل برانگیز برروی سنگ مزارشهید رضانادری، ازشهدای گرانقدرشهرستان شاهرود http://eitaa.com/majles_e_shohada
مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... قسمتی از #رمان_پناه امیدوارم که را
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍آنقدر ذوق زده ام که ترجیح می دهم بجای رفتن به انقلاب ، زودتر طبقه ی بالا را رصد کنم .کلی از زهرا خانوم تشکر می کنم و به نیم ساعت نکشیده بار و بندیل مختصرم را جمع کرده و همراه با فرشته راهی طبقه ی بالا می شوم . جای دنج و دوست داشتنی است مخصوصا با پنجره ی بزرگی که سمت حیاط دارد و یک سری وسایل جزئی که خود حاج خانوم گفته بود ! تنها نکته ی بدی که همین اول کاری به نظرم می آید توی پاگرد بودن سرویس بهداشتیش است ... +پسندیدی؟ _عالیه +ببینم تو دست خالی اومدی تازه می خوای چند ماهم بمونی ؟  _نه دیگه یه چمدون وسیله دارم +منظورم وسیله زندگیه ! نمی بینی اینجا تقریبا خالیه ؟ _خوب یه چزایی می خرم  +چه دست و دلباز ! از سمساری می گیری یا میری بازار در حد جهیزیه پول میدی ؟  _هوم نمی دونم تو کمکم می کنی +یعنی بیام خرید ؟ _خب آره +با مامان هماهنگ می کنم بهت خبر میدم _یه خرید رفتن هماهنگی خانوادگی می خواد ؟! +بی اطلاع که نمیشه _چرا نشه ؟ +اصلا سعی نکن منو از راه به در کنی که عجیب مقاومم گفته باشم ! مثل خودش می خندم و در حالیکه هنوز با چشم همه جا را وارسی می کنم می گویم : _توام مثل لاله ای ،بچه پاستوریزه +دوستته؟ _هم آره هم نه ، دخترعمه هم هستون ایشون آخه ! +پس شانس آوردی که بچه مثبتا احاطه ت کردن.ببینم کاغذ و قلم داری ؟ _می خوای چیکار ؟ +برات لیست جهیزیه بنویسم دیگه از توی خرت و پرت های کوله پشتی بزرگم دفترچه یادداشت صورتی رنگ و خودکاری پیدا می کنم و به او می دهم فکر می کنم کل مساحت اینجا بیست متر هم نباشد . با پولی که پدر به کارتم ریخته می شود یک چیزهایی خرید +خب اینم از این ، هرچی که فکر کردم لازمه رو نوشتم _مرسی .کی بریم ؟ _الان که دیگه نزدیک ظهره و ناهار و نماز ... بذار عصر لب برمی چینم اما به ناچار قبول می کنم . +من میرم پایین توام فعلا با همین یه فرش و چند تا تیکه ظرف سر کن که خدا با صابرینه ! _اوکی +راستی اینو مامان داد ، کلید در ورودیه _دستت درد نکنه +خواهش می کنم ، فعلا دستی تکان می دهد و در را می بندد.باورم نمی شود که بالاخره تنها شدم ! نفس راحتی می کشم و به لاله زنگ می زنم .قول داده رازداری کند و به پدر چیزی نگوید از بودنم در خانه ی حاج رضا .هرچند به عالم و آدم مشکوک است و کلی سفارشم می کند ولی مطمئنم اگر این خانواده و مهربانی شان را می دید او هم مثل من خیالش راحت می شد . دوست دارم حالا که جدا شده ام خورد و خوراکم هم پای خودم باشد .کیفم را برمی دارم و سری به فروشگاه سر کوچه می زنم .کمی هله هوله و چیزهایی که ضروری تر است را می خرم به سختی مشماها را تا توی کوچه می آورم ، وسط کوچه که می رسم با تک بوق ماشینی از ترس به هوا می پرم و طلبکارانه بر می گردم سمت راننده .پسر جوانی که به شدت آشناست پشت فرمان نشسته ، بدون توجه به من با موبایلش حرف می زند و از کنارم رد می شود غر می زنم که "انگار کوچه ارث پدرشه می خواد راه باز کنن براش می ایستم ، نفسم را فوت می کنم بیرون ، خریدها را روی زمین می گذارم در را باز می کنم و وارد حیاط می شوم . بر می گردم نایلون ها را بردارم که در کمال تعجب همان راننده ی جوان را این بار بدون ماشین و پشت در مقابل خودم می بینم ، دوباره فکر می کنم که واقعا آشناست !متعجب می پرسم : _امری داشتین ؟ انگار او هم تعجب کرده که بجای جواب دادن سوال می کنید:شما!؟ 👈نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... 🍃🌺 @majles_e_shohada 🍃🌺 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
هدایت شده از مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... قسمتی از #رمان_پناه امیدوارم که راضی باشید🌺
✨﷽✨ ⛔️ 🔹شخصی ۳۰ سال صف اول نماز جماعت می‌ایستاد..و پشت سر پیشنمازی نماز می‌خواند؛یک شب آمد و دید صف اول جا نیست ‌‌... 👈🏻صف دوم ایستاد و متوجه شد که کمی ناراحت است ولی نه ناراحت اینکه ثواب صف اول را درڪ نڪرده؛بلڪه ناراحت است ڪه چرا در انظار مردم در صف اول نایستاده است ... 🔸فهمید که ایستادنش در صف اول برای ریاکاری بوده است ... نماز ۳۰ ساله اش را قضا کرد !!! 🍃 (ره)🍃 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🌷 حجت‌الاسلام دهقان از مدافعان حرم به شهادت رسید ▪️شهید دهقان، روز اربعین حسینی(ع) در منطقه ریف سوریه به دست داعش به شهادت رسید و پیکرش وارد کشور میشود. ▪️این شهید از خادمان حرم حضرت معصومه(س) و از اساتید مدرسه علمیه حقانی قم بود. 🌹یادشهید با #صلوات 🌷 @majles_e_shohada 🌷
1_32600609.mp3
6.59M
🌿 اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُِ 🌿 🎧 📌عکس رفیق شهیدم،تو قاب چشمامه هرشب... 🎤امیر کرمانشاهی 🌷 @majles_e_shohada 🌷
دیر یا زود فـرقے ندارد لایق شهادٺ ڪہ باشے هـر زمان ڪہ باشد خریدارٺ میشوند ... رزمنده دیروز مدافع امروز 🌹 #شهید_غلامرضا_سمایے🌹 🌷 @majles_e_shohada 🌷
💟خاطره ای از همسر شهید:💞 هر وقت از منطقه به منزل می آمد،☺️ بعد از اینکه با من احوال پرسی میکرد، با همان لباس خاکی بسیجی به نماز می ایستاد. یک روز به قصد شوخی گفتم:☺️ تو مگر چقدر پیش ما هستی که به محض آمدن،نماز میخوانی؟😕 نگاهی کرد و گفت: هر وقت تو را می بینم،احساس میکنم باید دو رکعت نماز شکر بخوانم...😍💞 ❁join❁⇩ 🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجنون مجنون همت! همت جان به گوشی برادر؟ همت جان مدت هاست بی تاب مجنونت شده ام! همت جان دیگر کسی از شما و تان نمی‌گوید! . همت جان، ها عوض شده! همت جان، پل های رسیدن به خدا، کانال های ارتباطی شما با را به سخره گرفتند! . همت جان،کج راه‌ ها را مسیر تو می‌دانند! همت جان، برادر دیگر از اسمت هم نمی شود گفت! اینجا بعضی دختران مراقب شان نیستند!! همت جان به گوشی؟؟ . همت جان... اینجا بعضی پسران مان بر عکس هایت عمل میکند،چشمان شان! . همت جان یادشان رفته ت را... هدفت را... چرا رفتنت را... . . همت جان دیگر چیزی به شهر نمانده... همه جا را احاطه کرده اند... یمان رو به اتمام است... . همت جان، در این حملات نفس کم آورده ایم... سراسر وجودمان را فرا گرفته و ‌دارد نابودمان میکند... همت جان صدامو داری برادر؟؟ . همت همت مجنون! مجنون جان... از طرف من به جوانان بگو: چشم و تبلور شان به شما دوخته است... "شهید محمد ابراهیم همت" . مجنون جان فرصتی ندارم ولی این را هم بگو به همه ی اهالی کوچه‌ی : میخواهید خدا شما شود! می‌زنید برای خدا باشد... بر می‌دارید برای خدا باشد... می‌گویید برای خدا باشد.. هر چیز و چیز برای خدا باشد... 🌷 @majles_e_shohada 🌷
• دیدن ‌امام زمان •😍 🌺 آیتــ الله قرهے : من این ڪد را به شما بدهم ڪہ هرڪس که بخواهد به آقا نزدیڪ شود اولین راهش "ڪنترل چشم " استـ ... چشمِ گناه بین امام زمان بین نمی شود ...😓 چہ ڪسی می گوید آقا را نمیشه دید؟! 👈 پس چشمتـ را ڪنترل ڪن...👌 🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_32789245.mp3
6.33M
بیا مهدی بیا دورت برگردم.. حاج سیدمجید بنی فاطمه https://eitaa.com/majles_e_shohada
#شهدا همسر شهيد عباس كريمي مي‌گويد: تواضع و فروتني عباس باور نكردني بود. هميشه عادت داشت، وقتي من وارد اتاق مي شدم، بلند مي‌شد و به قامت مي‌ايستاد. يك روز وقتي وارد شدم روي زانوانش ايستاد. ترسيدم، گفتم: عباس چيزي شده، پاهايت چطورند؟ خنديد و گفت: «نه شما بد عادت شده ايد؟ من هميشه جلوي تو بلند مي‌شوم. امروز خسته ام. به زانو ايستادم». 🌷 @majles_e_shohada 🌷
1_32423078.mp3
6.13M
🎙 حمید علیمی 🎼 داری قرآن میخونی قلب زینب گرفته بانک نوحه و مداحی🌺👇 🌷 @majles_e_shohada 🌷