eitaa logo
مجلس شهدا
900 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.8هزار ویدیو
74 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات @ghatre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
شیـــرین بود برایشان ؛ تحمل ِ درد ِ  #پهلــــو و #بازو ! وقتــــی که آرام زمزمه میکردنــــــــــد : ذِکـــــــــر ِ  #یازهرا(س) را 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🌹شهید محســن حججی: همـہ مے گویند: خــوش به حـال فلانے شـــــهید شد، اما هیچ ڪس حواســـش نیست ڪه فـلانـے بـــرای شــهیــــد شــدن، شهید بـــودن را یاد گرفت. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
#یا_اباعبدالله💛 خـٰواندے تمامـِ دوستانم را حَرَمْـ جز مـن♂💔] باشَد..✨ خیٰالے نیست[] نازت را خریـدارمـ🍃 🌷 @majles_e_shohada 🌷
صبح شد دست خدا بر سرمان سایه شود بر ستون دل ما کاش خدا پایه شود صبح ما گر شود آغاز به دستان خدا دست پر مهر خدا روزی و سرمایه شود 🌷 @majles_e_shohada 🌷
❣ داشت اون سال تو مناطق برامون می گفت! _بچه ها!نگید حضرت زهرا حرم نداره...یه یا زهرایی یا فاطمه ای بنویسید بزنید به اتاقتون،به خونتون!بگید مادر من میخوام ازاین به بعد اینجا حرمت باشه...اونوقت هرکاری میکنین نیت کنید ...ظرفم می شورید به نیت ظرفای حرمش،هیئتش بشورید.. ازون وقت مراقب باشید...مبادا تو حرم هر حرفی ...گناهی...! 😊 🌷 @majles_e_shohada 🌷
عادت کردیم جنگ روباجدا شدن لیلی و مجنون ها در هالیوود ببینیم، عجب تصویر محشری، این میزان خم شدن پسر و تا اون حد بلند شدن پای مادر برای رسیدن به معشوق،چطور میشه این زیبایی رو توصیف کرد؟ 🌷 @majles_e_shohada 🌷
خوشا آنانكه با عشق حسيني شهادت را پسنديدند و رفتند 🌷 @majles_e_shohada 🌷
شیخ رجبــعلۍ خیاط(ره): 🌺راه رسیدن به #ڪمال و توحید عبارت اســـــت از ↯↯ ➊ توسل به اهل بیت‌ع ➋ احســان بــه خــــلق ➌ حضـــــور دائــــــــم ➍ گدایـــــۍ شـــــــبها 🌷 @majles_e_shohada 🌷
#حجاب به کودکانمان بیاموزیم... 🌷شهدا سرخی خونشان را به سیاهی چادرمان، به امانت سپرده اند.. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
▪️سیه پوش غم تو جان و تن شد ▪️زداغت هر دلی غرق محن شد ▪️بمیرم قاتلت شد همسر تو ▪️غریبی توهم مثل حسن شد #شهادت_امام_محمد_تقی_ع_تسلیت_باد 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🌺 دوستان علاقمند به رمان تا دقایقی دیگر رمان بدون تو هرگز بارگزاری میشود. منتظر باشید🌺
مجلس شهدا
🍃دو قسمت از رمان #بدون_تو_هرگز امیدوارم که راضی باشید🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷
به زحمت بغضم رو قورت دادم ... قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... مردی هانیه ... کارت تمومه... داستان دنباله دار بدون تو هرگز: دستپخت معرکه چند لحظه مکث کرد ... زل زد توی چشم هام ... واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه ... آره ... افتضاح شده... با صدای بلند زد زیر خنده ... با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم ... رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت ...غذا کشید و مشغول خوردن شد ... یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه ... یه کم چپ چپ ... زیرچشمی بهش نگاه کردم... –می تونی بخوریش؟ ... خیلی شوره ... چطوری داری قورتش میدی؟... از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت... –خیلی عادی ... همین طور که می بینی ... تازه خیلی هم عالی شده ... دستت درد نکنه... –مسخره ام می کنی؟... –نه به خدا ...چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم ... جدی جدی داشت می خورد ... کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم ... گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه ... قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم ... غذا از دهنم پاشید بیرون... سریع خودم رو کنترل کردم ... و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم ... نه تنها برنجش بی نمک نبود که ... اصلا درست دم نکشیده بود ... مغزش خام بود ... دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش ... حتی سرش رو بالا نیاورد ...- مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی ... سرش رو آورد بالا ... با محبت بهم نگاه می کرد ... برای بار اول، کارت عالی بود ...اول از دستم مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود ... اما بعد خیلی خجالت کشیدم ... شاید بشه گفت ... برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد... داستان دنباله دار بدون تو هرگز: فرزند کوچک من هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد ... لقم اسب سرکش بود ... و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود ... چشمم به دهنش بود ... تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم ... من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام ... علی یه طلبه ساده بود ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته ... چیزی بخوام که شرمنده من بشه ... هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت ... مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره ... تمام توانش همین قدره ...علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم ... اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد ... دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم ... این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد ... مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی ... نباید به زن رو داد ... اگر رو بدی سوارت میشه... اما علی گوشش بدهکار نبود ... منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده ... با اون خستگی، نخواد 🌷 @majles_e_shohada 🌷