7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ خروجی FATF _ ورودی داعش است
💠 کلیپ جنجالی از آثار وحشتناک سند FATF که ورود #داعش و #حمله_ناتو را کلید زده است.
#خود_تحریمی_ممنوع
#خیانت_خواص
#نه_به_FATF
🌷 @majles_e_shohada 🌷
1_29433450.mp3
3.62M
یار بطلب ـ سید و سالار بطلب
#پیشنهاد_دانلود 👆👆
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقان حرم موکب به موکب ...
نواهنگ اربعین با نوای حاج مهدی رسولی
https://eitaa.com/majles_e_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اف ای تی اف چه بلایی بر سر کشور خواهد آورد؟
اگر غربیها بخواهند باید قاسم سلیمانیها را تحویل آنها بدهیم!
برجام یعنی نابودی اقتصاد کشور، FATF یعنی نابودی امنیت کشور
#مرگ_بر_خائنین
#نه_به_FATF
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظر یکی از مخالفان FATF
سردار جلالی رئیس سازمان پدافند غیرعامل کشور در خصوص معایب عضویت در FATF میگوید.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... دوقسمت از #رمان_ستاره_سهیل امیدوا
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_ستاره_سهیل
#قسمت_29
لادن با حرص گفت: یعنی چی چرا اونقدر هول شدی تو نباید به روی خودت بیاری این طفلک و
نگاه کن مثال با نامزدش اومده مسافرت من اصلا این دو تا رو ندیدم با هم باشن.
من هم با عصبانیت گفتم: پس من می رم خونه.
دستم را از دستش بیرون کشیدم و بی توجه به لادن که پشت سر هم مرا صدا می زد به طرف ویلا
دویدم.
دوان دوان به خانه رفتم. صدای گریه مهلا از اتاق می آمد. به اتاق رفتم. چراغ را روشن کردم. مهلا
از ترس در جایش نشسته بود و به هق هق افتاده بود. تا مرا دید خودش را در آغوشم انداخت و
سرش را روی شانه ام گذاشت. همان طور که موهایش را نوازش می کردم
گفتم: خاله چی شده چرا گریه می کنی عزیزم؟
مهلا با گریه گفت: اتاگ تاریکِ می ترسم.
مهلا را آرام کردم. او را روی پاهایم گذاشتم و آنقدر قربان صدقه اش رفتم و برایش لالایی خواندم
که به خواب رفت. دستان مرا در دستان کوچکش محکم گرفته بود تا من نرم و پیشش بمانم.
موهای خیس عرقش را کنار زدم. پیشانی سفیدش را بوسیدم. مهلا این بار با آرامش خوابیده بود.
بعد از به خواب رفتن او من هم در افکارم غرق شدم. کاش می شد من هم ازدواج کرده بودم و یک
کودک به زیبایی مهلا داشتم. مادر بودن حس شیرینی است که خداوند آن را به زنان هدیه کرده و
من هنوز این حس شیرین را بدست نیاورده بودم. با باز شدن در از افکارم بیرون آمدم. مهناز بود.
در حالی که مانتویش را در می آورد گفت: مهلا گریه نکرد؟
ـ چرا اومدم دیدم از ترس به هق هق افتاده به زور خوابوندمش.
مهناز گفت: حیف رفتی راستی نیلوفر نامزد سهیلِ؟
کمی مکث کردم و گفتم: آره...
مهناز روی مهلا پتویی انداخت و گفت: خیلی دختر خانمیه من که خیلی ازش خوشم اومده...
🌷 @majles_e_shohada 🌷
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_ستاره_سهیل
#قسمت_30
ـ از چه نظر؟
مهناز گفت: از همه لحاظ اخلاق، شخصیت. خیلی متین و نازِ.
آرام زیر لب گفتم: پس خوش به حال سهیل.
آن سه روزی که ما در شمال بودیم برایم عذابی دردناک بود که ناچار باید تحمل می کردم. وقتی به
تهران رسیدیم و وقتی وارد اتاقم شدم نفس راحتی کشیدم. با خیال راحت روی تختم دراز کشیدم تا
خستگی آن سه روز را در بیارم. با این که روحم خسته بود ولی سکوت خانه آرامشی بود برای روح
خسته ی من. کاش سهیل را پیدا نکرده بودم یا شاید کاش آن قدر عاشقش نبودم که بتوانم به
راحتی فراموشش کنم. برای من که با سهیل بزرگ شده بودم و دوستش داشتم خیلی سخت بود که
او را کنار نامزدش ببینم. کنار کسی که به نوعی رقیب من بود. نه چرا رقیب من دیگر هیچ حقی
نسبت به سهیل نداشتم. کسی که پیروز این میدان بود نیلوفر بود نه من. خدایا خیلی تنهام کاش تو
کمکم کنی.
#فصل_سوم
مادرم روی صندلی نشسته بود و غر می زد: تو هنوز پنج ماه نیست که اومدی ایران حالا باز کجا می
خوای بری؟!
بعد رو به پدرم کرد و گفت: عباس تو یه چیزی بهش بگو!
پدرم گفت: بچه که نیست عزیزم جلوشو بگیرم تصمیمشو گرفته می خواد بره...
با ملایمت به مادرم گفتم: مامان جان من که هنوز نرفتم این طوری بهم ریختی...
مادرم با عصبانیت گفت: تو که می خواستی درستو ادامه بدی دیگه چرا اومدی؟
🌷 @majles_e_shohada 🌷