eitaa logo
مجمع الذاکرین
2.8هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3هزار ویدیو
190 فایل
سخنرانی های عزیزان . رحیم پور ازغدی ، رائفی پور ، پناهیان ، رفیعی ، عالی، و مداحی های مداحان گرانقدر ،،مطالب ناب مذهبی ،،دعاهای روز و هرروز یک صفحه از کلام الله مجید بصورت صوتی بهمراه معنی در اختیار همراهان قرار میگیرد.
مشاهده در ایتا
دانلود
فقیری پسری کم سن و سال داشت. روزی به او گفت: با هم برویم از میوه های درخت فلان باغ دزدی کنیم. پسر کرد و با پدر به طرف باغ رفتند. با این که پسر می دانست که این کار زشت و ناپسند است ولی نمی خواست با پدرش مخالفت کند. سرانجام با هم به کنار درخت رسیدند، پدر گفت: پسرم! من برای میوه چیدن بالای درخت میروم و تو پایین درخت مواظب باش و به اطراف نگاه کن، اگر کسی ما را دید مرا خبر بده . فرزند در پای ایستاد پدر بالای درخت رفت و مشغول چیدن میوه شد. بعد از چند لحظه، پسر گفت: پدر جان، یکی ما را میبیند. پدر از این سخن ترسید و از درخت پایین آمد و پرسید : آن کسی که ما را می بیند کیست؟ فرزند در جواب گفت: هُوَ اللهُ الّذی یری کلّ اَحد و یَعلمُ کلّ شئٍ: او خداوند است که همه کس را می بیند و همه چیز را می داند . پدر از سخن پسر شد و پس از آن دیگر دزدی نکرد. معارف اسلامی، شماره ۷۷ 🔴کانال مجمع الذاکرین 🌐 @majma_alzakerin🔰
در افسانه‌ هندی آمده است که مردی هرروز دو کوزه بزرگ آب به دو طرف چوبی می بست ، چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب میبرد. یکی از کوزه ها کهنه‌ تر بود و ‌های کوچکی داشت. هر بار که مرد مسیر خانه ‌اش را میرفت‌ نصف آب کوزه می ریخت مرد دوسال همین کار را انجام میداد کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای راکه بخاطر انجام آن ساخته شده بطور کامل انجام می دهد . اما کوزه کهنه و ترک خورده بود که فقط می تواند نصف وظیفه ‌خود را انجام دهد هرچند میدانست آن تَرَک‌ ها حاصل سال ها کار است کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که روزی وقتی مرد آماده می‌ شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او سخن گوید به او گفت : از تو معذرت می خواهم تمام مدتی که از من استفاده کرده‌ای فقط از نصف حجم من سود برده‌ ای و فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه‌ ات منتظرند فرو نشانده ای مرد و گفت: وقت برگشت با دقت به مسیر نگاه کن. موقع برگشت کوزه متوجه شد که ، یک سمت جاده سمت خودش ، گلها و گیاهان زیبایی روییدند مرد گفت همیشه می‌دانستم که تو ترک‌داری پس تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم این طرف جاده ، بذر سبزیجات و گل پخش کردم وتو هم همیشه و هر روز به آن‌ ها آب می دادی. به خانه‌ ام گل برده ام و به بچه‌ ها هم کلم و داده‌ ام . اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این‌ کار را انجام بدهی؟ رفیق حرمت بزرگترها رو نگه داریم 🔴کانال مجمع الذاکرین 🌐 @majma_alzakerin🔰
نقل است که مردى زن مؤمنى داشت که در کارهای خـود به اسـم بارى تعالى مدد میجست و در هـر کار بسـم الله الـرحمن الرحیم می ‌گـفت. شـوهـرش از توسـل و او به بسـم الله عصبـانی می‌شد روزى کیسه کوچکى از زر را به همسرش داد و گفت او را نگه دار زن کیسه را گرفت و با بسـم الله الرحمن الرحیـم آن را در پارچـه اى پیـچیـد و در مکانى پنهـان کـرد. فـرداى آن روز شـوهر کیسـه را برداشـت و به دریا انـداخـت تا همسرش را بى اعتقـاد و کـند. پس از انـداختـن کیسـه در دریـا به دکان خود رفت در بیــن روز صیـادى دو مــاهى آورد کـه بفروشد مرد هر دو را خرید و به منزل خودفرستاد که همسرش غذایى از آن براى شب درست کند. وقتی زن شکم یکى از ماهی‌ها را پاره کردکیسه را میان شکـم او دیـد! آن را بـرداشت و در مـکان اوّل گـذاشت وقتی شب شد و شوهر بـه خانه آمد زن ماهی های بریان را آورد و خوردند. مـرد به همسـرش گـفت کیسه زر را که پیشت امانت گذاشتم ‌برایم بیاور. زن برخاست، را پـیـش شـوهــرش گذاشت. او از مشاهده کیسه تعجب کرد ماجرا را پرسید و بعد از آن از مؤمنان شد 🔴کانال مجمع الذاکرین 🌐 @majma_alzakerin🔰
نقل است که مردى زن مؤمنى داشت که در کارهای خـود به اسـم بارى تعالى مدد میجست و در هـر کار بسـم الله الـرحمن الرحیم می ‌گـفت. شـوهـرش از توسـل و او به بسـم الله عصبـانی می‌شد روزى کیسه کوچکى از زر را به همسرش داد و گفت او را نگه دار زن کیسه را گرفت و با بسـم الله الرحمن الرحیـم آن را در پارچـه اى پیـچیـد و در مکانى پنهـان کـرد. فـرداى آن روز شـوهر کیسـه را برداشـت و به دریا انـداخـت تا همسرش را بى اعتقـاد و کـند. پس از انـداختـن کیسـه در دریـا به دکان خود رفت در بیــن روز صیـادى دو مــاهى آورد کـه بفروشد مرد هر دو را خرید و به منزل خودفرستاد که همسرش غذایى از آن براى شب درست کند. وقتی زن شکم یکى از ماهی‌ها را پاره کردکیسه را میان شکـم او دیـد! آن را بـرداشت و در مـکان اوّل گـذاشت وقتی شب شد و شوهر بـه خانه آمد زن ماهی های بریان را آورد و خوردند. مـرد به همسـرش گـفت کیسه زر را که پیشت امانت گذاشتم ‌برایم بیاور. زن برخاست، را پـیـش شـوهــرش گذاشت. او از مشاهده کیسه تعجب کرد ماجرا را پرسید و بعد از آن از مؤمنان شد 🔴کانال مجمع الذاکرین 🌐 @majma_alzakerin🔰