#خـــاطرات_شهدا
پدر شهید طاهری می گفت ،
می خواستم خانه را برای هیئت آماده کنیم .
خسته بودم ، دراز کشیدم و خوابیدم ، بلافاصله پسرم به خوابم آمد .
گفتم ، حسن تو رفتی و شهید شدی و... من مانده ام با این همه کار ، راستی امشب اینجا می مانی برای هیئت؟
پسرم لبخندی زد و گفت ،
نه پدر جان ، امشب نیستم .
بعد نام یکی از همسایگان محله قدیم ما را برد و گفت ،
امشب شب اول قبر فلانی است . او حقی گردن من دارد ، باید بروم به او سر بزنم و کنارش باشم .
گفتم ، این شخصی که می گویی از اراذل و ... بود ، او چه حقی گردن تو دارد؟!
گفت ، روز تشییع جنازه من هوا بسیار گرم بود ، مردم همراه پیکر من به سمت خانه آمدند ، این بنده خدا یک شلنگ آب از خانه اش بیرون انداخت و با یک سینی و چند لیوان به تشییع کنندگان من آب داد ، او همینقدر گردن من حق دارد .
پدر شهید می گفت ،
از خواب بیدار شدم و سریع به محله قبلی رفتم .
درست بود . حجله زده بودند و همان شخصی که پسرم گفته بود آن روز تشییع شده بود .....
#شهیدحسن_طاهری
📕 شهیدان زنده اند
🔴کانال مجمع الذاکرین
🌐 @majma_alzakerin🔰