#امام_حسین_علیه_السلام
#دیر_راهب
گمشده داشت و از دِیر تماشایش کرد
او نه دراصل که آن گمشده پیدایش کرد
سالها معتکفِ گوشهی تاریکش بود
تا سَری آمد و یک باره مسیحایش کرد
راهِ صدسال عبات همه را یک شبه رفت
آن شبِ قدر که مهمانِ کلیسایش کرد
دید جمعاند به گِرد سر و هِی مینوشند
جگرش سوخت از آن جمع تمنایش کرد
هرچه در خانهی خود داشت به آنها بخشید
جایِ نیزه به رویِ دامن خود جایش کرد
یوسف آورده ولی وای به حال یعقوب...
یوسفی که ته گودال معمایش کرد
ضجهی مادری انگار به گوشش آمد
اولین گریه کنِ روضهی زهرایش کرد
دید زخم است لب و گونه و پیشانیِ او
آنقدر زار زد از گریه مداوایش کرد
مویِ خاکستریاش شُست ولی با ناله
پاک از لختهی خون از رَدّ صحرایش کرد
- - -
گفت ای کاش از این بیش تبسم نکنی
با لبی که به زمین خورده تکلم نکنی
از چه بدجور گلوی تو بهم ریخته است
چه شده اینهمه رویِ تو بهم ریخته است
مگر ای سر بدنت روی صلیبی مانده
آه بر حنجرِ تو زخمِ عجییبی مانده
از جراحات مرا کُشت لبالب شدنت
تا سحر طول کشد وای مرتب شدنت
بوی سیبِ تو مرا بُرد به پای نیزه
جگرم سوخت برای تو بجای نیزه
نیزهدارِ تو کنارِ لبت آبش را خورد
شمر بود اسم همانی که شرابش را خورد
خوب پیداست که از منزلِ دور آمدهای
رازِ تو چیست که با بویِ تنور آمدهای
- - -
حرف زد از دل وَ زُنّار و چَلیپا وا کرد*
قبلهی صومعه و کعبهی تَرسایش کرد
جانِ بابا که شنید از لبِ زخمی فهمید
دختری باز هوایِ رُخِ بابایش کرد
گشت در دِیر و کمی مرهَم و معجر برداشت
نذر آشفتگیِ دخترِ نوپایش کرد
دختری که دو سه سال است قلمدوش شده
ناله تا صبحدَم از آبلهی پایش کرد
پیرمردی به کنارِ سر و آنسو اما
عمه حسرت زده از دور تماشایش کرد
صبح آورد سر و داد به دست نیزه
بازهم همسفرّ خواهرِ تنهایش کرد
*
زُنّار=کمربند راهب
چَلیپا=مویی که راهبها میبندند
#حسن_لطفی
#امام_حسین_علیه_السلام
#دیر_راهب
ای جمال ملکوتی! که چنین زیبایی
تو مه چارده یا مهر جهانآرایی؟
ای مه منخسف! آیا ز شبستان که ای؟
کامشب از مهر و وفا، شاهد بزم مایی
پر زند فوج مَلَک تا به فلک از در دیر
ز پی عرض سلام تو؛ مگر عیسایی؟
سالها در طلبت، روزشماری کردم
به امیدی که شبی در بر من بازآیی
آمدی امشب و آن هم به سر امّا افسوس!
که مرا در خور شأنت نبُوَد مأوایی
خون مظلومیات از هر طرفی میجوشد
تو مگر، ای سر ببْریده! سر یحیایی؟
زآن چه در خواب نمودند مرا، دانستم
تو حسین بن علی، نور دل زهرایی!
من سرت را به یکی بدرهی زر، بسْتاندم
به خدا! کس نکند بهتر از این سودایی
از رُخت، پرتو اسلام به دل تافت، مرا
من مسلمان شدم و خود تو مرا مولایی
شویَم از اشک و دهم جای تو، در خانهی دل
چون مرا نیست جز این خانهی ویران، جایی
سر خونین تو را بر سر سجّاده نهم
که تو مجلای حق و قبلهگه دلهایی
دولت وصل تو، پاداش عبادات من است
وه! چه نیکو است، نمازی که تواَش معنایی!
لب خشک تو، حکایت کند از تشنگیات
ای که لبتشنه شهید از ستم اعدایی!
وحشت از عالم برزخ چو «مؤیّد» دارم
خوش بُوَد گر ز عنایت، غم ما بزْدایی
#سیدرضا_مؤید
#امام_حسین_علیه_السلام
#دیر_راهب
قدمت روی دیده ام خیر است
راهت امشب به گوشه دیر است
سربریده عجب ملیحی تو
نکند که خود مسیحی تو
دیدم از روی نیزه می تابی
در دل شب شبیه مهتابی
نگران است از چه احوالت
این زن و بچه کیست دنبالت
تو که آواره بین هر شهری
لب چرا بسته ای مگر قهری
هرچه سرمایه داشتم دادم
تاکه امشب به دامت افتادم
شانه وظرف آب آوردم
کوزه ای از گلاب آوردم
مثل گل صورت تو می بویم
زخم های سر تو می شویم
صبر من وضع چهره ات بُرده
بارها صورتت زمین خورده
حنجرت نیزه نیزه است چرا
سر تو گشته دست به دست چرا
ناگهان دیر عرش اعلا شد
آن لبان ترک ترک واشد
گفت ای پیرمرد نصرانی
تو از امشب دگر مسلمانی
زینت دوش مصطفایم من
پاره قلب مرتضایم من
بانویی که کنار ما اینجاست
مادر قد خمیده ام زهراست
آه راهب بدان أنا المظلوم
شدم از مِهر مادرم محروم
آه راهب سرم جدا کردند
پیکرم بی کفن رها کردند
این اسیران که دستشان بستند
همه ناموس مصطفی هستند
دور ما کف زدند و رقصیدند
گیسویم را به شاخه پیچیدند
گر شده وضع چهره ام ناجور
صورتم سوخته میان تنور
#قاسم_نعمتی
#امام_حسین_علیه_السلام
#دیر_راهب
دید از دور مسیحا نفسی میآید
دید با قافله فریادرسی میآید
صحنهای دید در آن قافله اما جانکاه
بر سر نیزه سری دید، سری همچون ماه
این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟
صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟
از سر هر مژهاش معجزه بر میخیزد
با طنینش همه آفاق به هم میریزد
با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه
به ادب نافهگشایی کن از آن زلف سیاه
گرچه این شیوۀ رندان بلاکش باشد
حیف از این زلف که بر نیزه مشوش باشد
با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه
پاره پاره دلش از داغ لب پرپر ماه
گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش
امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش
ماه را همره خود با دلِ بیتاب آورد
نذر لبهای ترک خورده کمی آب آورد
خون از آن چهره که میشُست، دلش خون میشد
حال او منقلب و دیده دگرگون میشد
اشک در چشم پر از شیون راهب میخواند
روضه میخواند از آن اوج مصائب میخواند
روضه میخواند: همه عمر در این چرخ کبود
بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود
نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند
یا که در سلسله بی بال و پری را ببرند
آه از سوز و گدازی که در آن محفل بود
عشق میگفت به شرح، آنچه بر او مشکل بود
گفت: عالم شده حیرانِ پریشانی تو!
کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو!
ناگهان ماه، چه جانکاه دمی لب وا کرد
محشری در دل آن سوختهدل، برپا کرد
گفت: من کشتۀ لبتشنۀ عاشورایم
زینت دوش محمد، پسر زهرایم
دید راهب به دلش شعله و شور افتادهست
شعلۀ آتشی از نخلۀ طور افتادهست
تشنۀ عشق شد از غصه نجاتش دادند
ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند
صورتش را به روی صورت خونین حسین...
و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آیین حسین...
#یوسف_رحیمی
#حضرت_زینب_اسارت
سوخت مرا آه، خط به خطِ مقاتل
چشم تر آورده ام، دو شاهدِ عادل!
شام اسارت کجا و شمسۀ عصمت
شاه عوالم کجا و بند سلاسل
روضۀ پوشیده را مخواه کنم باز
ناقۀ عریان و منزل از پی منزل
پس چه شد آن دستها که طفل سه ساله
با مدد او نشسته بود به محمل
ناقۀ زینب به دست کیست مهارش؟
لال شوی ای زبان و خون شوی ای دل!
پای همان نیزهای که رأس حسین است
ذبح کنیدم که خواند آیۀ بسمل
سرزدهاست از تنور خانۀ خولی
«یار من و شمع جمع و شاه قبایل»
ریخت بر آن سر یزیدِ مست، شرابی
بشکند آن دستهای نامتعادل
آه از آن بازهای که زادۀ نیرنگ
صفحۀ شطرنج را گذاشت مقابل
جام تهی بود کاش ساغرِ جسمم
از چه نمردیم ما ز بزم اراذل
از چه نمردیم ما که پیش ابالفضل
حرف کنیزی زدند، ای دل غافل!
سر زند از شام تیره صبح سپیدی
منتقمِ قوم بسته است حمایل
تا نشده دیرتر بخواه فرج را
پیک اجل چون رسد چه جای وعجّل
#مسعود_یوسف_پور
بسمالله الرحمن الرحیم
#محرم_امام_زمان_عجلالله
بوی سيبِ حرم از سمتِ سحر میآيد
قطعِ اين فاصله از دستِ تو برمیآيد
روز و شب كارِ شما گريه شده میدانم
باز از دامنتان بویِ جگر میآيد
كاشكی قدر بدانيم جوانیها را
زود بر شاخه در اين فصل ثمر میآيد
تا نشستيم در اين حلقه سرِ مجلسمان
مادرت دستشكسته به كمر میآيد
روزها سايه نشينِ قدمش خورشيد است
هركه در سايهی اين بيرق اگر میآيد
میرسد جمعهای و پيشِ تو دَم میگيريم
عاقبت غُربتِ اين جمع بهسر میآيد
تاكه آبی بزند بر لبِ لبتشنهی ما
مادرِ سينهزنان زود زِ در میآيد
كفنم پيرهنِ مشكیِ من كاش شود
رنگِ مشكی به كفن هم چقدر میآيد
علتِ اولِ دیوانگیِ ماست حسین
باز از مستیِ ديوانه خبر میآيد
(حسن لطفی)
ذکر شریف ارباب ، تسبیحِ مستجاب است
پس یاحسین گفتن ، اصلیترین ثواب است
یک قطره اشک ما را ، هفتاد حج نوشته
اربابِ دستودل باز ، از بس که خوشحساب است
یک بیت گریه کردیم ، صد جِلد معرفت شد
شوریِ اشکِ هیئت ، شیرینترین کتاب است
جُونِ حسین باشی ، بوی بهشت داری
عطر لباس نوکر ، خوشبو تر از گلاب است
این منصبی که داریم ، با انتخابِ زهراست
مادر برای فرزند ، دنبالِ انتصاب است
ذکرِ مصیبتِ او ، تضمین خانه ی ماست
کاخ بدون روضه ، کاشانهای خراب است
ما شهروندهایِ ، جمهوریِ حسینیم
خونِ شهید گودال ، تضمینِ انقلاب است
هرگاه گیر کردیم ، گفتیم:یا رقیّه
این نازدانه نامش ، در هر زمان جواب است
دوری وَبالمان شد ، زخمی به بالمان شد
یک سالِ بی زیارت ، بالاترین عذاب است
خرجیِ کربلا را ، پایِ نجف نوشتند
بانیِ اربعینش ، شخصِ ابوتراب است
اربابِ آبها را ، لبتشنه سر بُریدند
از داغ حنجرِ او ، دلهای ما کباب است
زینب میان کوفه ، جانش به لب رسیده...
سَرآستینِ پاره ، آخر کجا حجاب است؟!
آزار پشتِ آزار ، بازار پشتِ بازار
آل علی گرفتار ، دست همه طناب است
آن بانویی که گریان ، دنبالِ نیزهداران
هِی می دَوَد پریشان ، حس می کنم رباب است!
#بردیا_محمدی
ای نگاهت روشنی بخشِ دلِ حرّ و حبیب
می وَزد با عطر یاس از کربلایت بوی سیب
می شود روشن کنی با التفاتی راه را؟
می شود من هم نباشم از نگاهت بی نصیب؟
می دَود در سینه دردی اَلْاَمان از زینبت
از فراز تلّ به مقتل تا رسد( أَمَّنْ یُجیبُ؟)
می رسد از دور آوای حبیبی یا حسین!
می تپد در خون نوایِ خواهرت، شَیْبُ الخَضیب
روضه ی (هَل مِن مُعین) امشب به دریا می رسد
خیز برمی دارد از موجِ غمش (فتحٌ قریب)
کاروانی می رود فردا به سمت کربلا
مادرم دارد دوباره بی گمان حسّی غریب..
#مریم_محبی_نژاد_کرمان_نرماشیر
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اسارت
#کوفه
#شام
#مثنوی
سفر کردن بدون تو ! گمانم خواب می بینم
من از بس بر تو می گریم جهان را آب می بینم
سفر کردن بدون تو ! برای ما خطر دارد
که این راهِ چهل روزه هزاران درد سر دارد
سفر کردن بدون تو ! عجب فرجام و تقدیری
میان خواب هم دیگر سراغم را نمی گیری
سفر کردن بدون تو ! به رویِ ناقه ی عریان
امان از هسفرهایم دعایم کن برادر جان
سفر کردن بدون تو ! پر از زخم است احساسم
چقدر این روزها در قافله محتاج عباسم
تو رفتی شانه هایت رفت دیگر تکیه گاهی نیست
برای خواهرت جز سوختن جز صبر راهی نیست
شبیه سرو بر پا هستم و نستوه می مانم
میان گردبادِ غم شبیه کوه می مانم
به راهت لحظه لحظه با تمامِ خویش می جنگم
ندارم شِکوه ای آخر، فقط بسیار دلتنگم
نه تو هستی نه عباسم نه قاسم نه علی اکبر
صدایم کن ز روی نی صدایم کن بگو: خواهر!
طلوعت را به نی دیدم تو سِرِّ مَطلَعُ الفَجری
عجب تعبیرِ جانکاهی عجب تفسیرِ پُر زجری
به لبخند تو عادت داشتم، بر نِی تبسم کن
تبسم گر میسر نیست با قرآن تکلم کن
بخوان قرآن و رفع اتهام از آل عصمت کن
به اثبات مسلمان بودنت قرآن تلاوت کن!
به حال کودکانِ تو ندارد هیچ کس رحمی
نه از آب و نه از نان نیست ما را اندکی سهمی
نمی دانم که شمر آخر چه می خواهد در این عرصه
کنارِ ناقه ها با تازیانه می زند پَرسه
یتیمانت ز روی ناقه ها صد بار افتادند
به ضرب نیزه و کعبِ نیِ اشرار افتادند
پس از آنکه به نعلین تو دستان جسارت رفت
لباس و کفشِ پای کودکانت هم به غارت رفت
اسیران پا برهنه آمدند و غم مفصّل شد
کف پای یتیمانت پر از گلهای تاول شد
نشسته نافله خواندم ، برادر گریه ها کردم
ولی آرام و پنهان زیر معجر گریه ها کردم
چنان در راه بر ما ظلم کافی می کند دشمن
تو گویی جنگ خیبر را تلافی می کند دشمن
کجا بودم کجا هستم ببین بازیِ دنیا را
به عرض تسلیت، نیزه تسلّی می دهد ما را
نخواهد رفت از یادم جسارت های خصمانه
نخواهد رفت از یادم جفای اِبنِ مرجانه
در آن مجلس به حسرت هستی ام را خوب می دیدم
گل و گلزخم هایش را به زیر چوب می دیدم
کشیدم زاده ی مرجانه را در بند رسوایی
اگر چه این مصائب را ندیدم غیر زیبایی
هزار و یک مصیبت تا مدینه پیشِ رو دارم
دعایم کن حسین من ، گرفتارم گرفتارم
#مجتبی_شکریان
#امام_حسین_علیه_السلام
#اول_مجلسی
#غزل
هرشب ندایی می رسد از عرش اعظم
طوبی لباکین الحسین یا اهل العالم
گر بنگری با چشم دل بالای مجلس
زهرای اطهر ایستاده با قدی خم
باور کنید این گریهها یاری زهرا است
او میکند اسباب هیات را فراهم
این گریهها و روضهها را وعده داده
بر دخترش زهرا رسولالله خاتم
این اشکها قطره به قطره روز محشر
طعنه زند بر چشمهی جوشان زمزم
بیآبرو ها را حسین با آبرو کرد
تاثیر خود را میگذارد گریه کمکم
هر کس که هیئت بیتفاوت آمد ورفت
حسرت خورد در خانه قبرش دمادم
این اعتقاد ماست عالم را نمودند
با ضرب به دسته سینهزنها و منظم
ماه محرم هم، کسی که اهل سِرّاست
نامِ حسن را مینویسد روی پرچم
آقا مدینه یک نفر زائر ندارد
میمیرم آخر جانِ آقایم ازاین غم
هشدار نوکرها ، که نفروشید روزی
یک یا حسین خویش را بر چند درهم
یک روز پای ِ مُشتی ارزن اهل کوفه
سر از تن آقا جدا کردند باهم
#قاسم_نعمتی
#امام_حسین علیهالسلام
#کاروان_اسرا
#غزل
🔹چراغ قافله🔹
کلیم اگر دعا کند بی تو دعا نمیشود
مسیح اگر دوا دهد بی تو دوا نمیشود
اگر جدایی اوفتد میان جسم و جان من
قسم به جان تو دلم از تو جدا نمیشود
گریه اگر کنم همی بهر تو گریه میکنم
ورنه ز دیدهام عبث اشک رها نمیشود
گرد حرم دویدهام صفا و مروه دیدهام
هیچ کجا برای من کربوبلا نمیشود
کسی که گشت گرد تو گرد گنه نمیرود
پیرو خط کربلا اهل خطا نمیشود..
جز سر غرق خون تو که شد چراغ قافله
رأس بریده بر کسی راهنما نمیشود..
کربوبلا و کوفه شد سخت به عترتت ولی
هیچ کجا به سختی شام بلا نمیشود
چوب به دست قاتلت سوخت و گفت این سخن
جای سر بریده در طشت طلا نمیشود..
#غلامرضا_سازگار
ناله ام گشته بلند و گشته قلبم ناصبور
هر زمان کردم عزیزم ماجرایت را مرور
کربلا بودم که دیدم پیکرت غارت شده
سر زدم کوفه سرت افتاده دیدم در تنور
من خودم دیدم که با پا روی قرآن رفت شمر
بین مقتل زیر پا افتاده بود آیات نور
گفت پیغمبر که روزی تشنه ذبحت میکنند
منتهی چیزی نگفت از نیزه و تیر قطور
این طرف گرم عزاداریست زینب با رباب
آن طرف شمر و سنان دور تو سرگرم سرور
ای تن عریان شده پیداست از وضعیت ات
پیرهن را کنده اخنس از تنت اما به زور
دست در دست جوان ها سمت مقتل آمدند
پیرمردانی که در کرب و بلا بودند کور
هر کسی از راه آمد رد شد از روی تنت
لشگری میخواست تا اینکه شوی زنده به گور
سینه ام میسوزد اما از نوک مسمار نه
دیده ام از سینه ات کردند ده مرکب عبور
#گروه_شعر_یا_مظلوم