#حضرت_ام_البنین
#مهدی_نظری
قسمت این بود که تو محرم حیدر باشی
به علی مونس و هم خانه و همسر باشی
قسمت این بود که در زندگی مشترکت
به عزیزان دل فاطمه مادر باشی
آفرین بر تو که هنگام ورودت گفتی
آمدی خادمۀ خانۀ کوثر باشی
قسمت این بود که در بین تمامی زنان
تو فقط صاحب یک ماه و سه اختر باشی
قمرت یک نفره لشگر انصار خداست
پس عجب نیست که تو مادر لشگر باشی
خاک این خانه تو را قبلۀ حاجات کند
متعجب نشو گر شافع محشر باشی
غم این خانه زیاد است زیاد است زیاد
سعی کن مرهم زخم دل دختر باشی
این یتیمان همه به واژۀ در حساسند
نکند در بزنند و تو پس در باشی
چار تا بچۀ این خانه همه مادریاند
نکند تب بکنی گوشۀ بستر باشی
سعی کن بیشتر از زینب و کلثوم و حسن
فاطمه! دور و بر این شه بی سر باشی
سعی کن ثانیهای تشنه نماند این گل
یار این سوخته دل تا دم آخر باشی
#مرثیه_حضرت_ام_البنین
متن دو مداحی بالا با نوای :
حاج محمود کریمی و حمید رضا علیمی
هر نَفَس هربار در هربار : یا امالبنین
هر تپش تکرار در تکرار یا امالبنین
نذرِ من شد سُفرهاش از مادرم آموختم
خواندهام بسیار در بسیار یا امالبنین
با گرههایی که کور است آمدیم و واشدند
رو به او گفتیم تا یکبار یا امالبنین
سینهام آماجِ غمها شد ولی زخمی ندید
تا نوشتم رویِ این دیوار یا امالبنین
بچه سیدها که بر زهرا توسل میکنند
با رعیت هرکه دارد کار : یا امالبنین
کارِ عباسش که مشکل شد مدد از او گرفت
نالههای سینهی سردار : یا امالبنین
چادرش بابالحوائج خانهاش بابُ المراد
چارهی هر مشکلِ دشوار یا امالبنین
با دلِ زهراییاش دین باوریاش را ببین
با امیرالمومنین همسنگریاش را ببین
بچههای فاطمه مادر صدایش میزنند
مادریاش را ببین نامادریاش را ببین
کارِ عباس است وقفِ زینبِینِ خانهاش
دائما میگفت زینب نوکریاش را ببین
بی حُسینَش مینشست و میشکست و میشکست
روضهخوانیاش ببین نوحه گریاش را ببین
بسکه از خاکِ بقیع رویِ سر خود ریخته
چادرِ خاکی ، سرِ خاکستریاش را ببین
از همه شرمنده اما از رُبابش بیشتر
مَشک را میگفت خاکِ روسریاش را ببین
روزها گِرد سکینه میزَنَد بر سینهاش
آه زینب چهرهی نیلوفریاش را ببین
زینبش پیشش نشست و مُشت خود را باز کرد
گفت مادر ردِ خون انگشتریاش را ببین
#شاعر_حسن_لطفی
#سید_جواد_ذاکر_ره
#هجدهمین_سال
به بهانه ی هجدهمین سالگردِ درگذشتِ
سیّدالذاکرین مرحوم سیّـــد جـــوادِ ذاکـــر
" سی بیت برای سی سال مظلومیّت "
سیّد کجایی بی تو رفته شور از این شـــهر
قلبم شکســته بعدِ تو بدجـور از این شـــهر
در چشم هایم موجِ افسوس است بعد از تو
بیــداری ام ماننـــدِ کابـــوس است بعد از تو
لبخـــندهامان از دعـــایِ اشــک هایِ توست
این اشک هایِ سُرخ ما سبز از دعایِ توست
با شعرهایت همچنان شورآفریــن هستــــی
موکب به موکب ، میهمانِ اربعین هستــــی
در بیــــنِ مشایّـــه ، میـــانِ هـــم نوایــی ها
دیــــدم تـــو را در خانـــه هایِ کربلایــی ها
آوازه ات پیچیــده در گــــوشِ اقـــاقــی ها
از شورِ تو شیرین شده چـــایِ عراقــــی ها
آرامگاهـــت هيئتِ یاس و شقایــــق هاست
آرامگاهــت تا ابــد در قلبِ عاشــــق هاست
مثـــلِ ستـــاره در میــانِ کهکشـــان هایــــی
تو روضـــه خوانِ کربـــلایِ آسمـــان هایــــی
در آسمان ها هم حماســـه خـــوانِ اربابــــی
مدّاحِ مخصوص سه سالـــه جـــانِ اربابــــی
می خوانی و اشکِ " رسولِ ترک " جانسوز است
تو روضه خوان و شعرخوان هم حاج فیروز است
نوکـــر همیشـــه آبرومنـــد است ، فهمیدیم
عزّت فقط دســـتِ خداوند است ، فهمیدیم
با شعـــرهایت شــــور را آوازه بخشیــــــدی
آزادگـــــی را اعتبــــاری تـــازه بخشیــــــدی
لبخــــندهایت مانده بر احکـــامِ خیـــلی ها
کــفرِ تو می ارزیــــد بر اســـلامِ خیـــلی ها
آموختیـــم از تو به ذِلّــــت تـــن نـــدادن را
دستانِ فقــــرِ خود به اهریمـــن نـــدادن را
ای کاش بودی و به مستـــان باده می دادی
آقـــا شــدن را یـــادِ " آقـــا زاده " می دادی
" آقــایِ نخلستان " امیرِ رویِ منبـــر نیست
آقـــایِ ما حتّی لباســش مثلِ قنبــــر نیست
عمــری عدالـــت بینِ انصار و مهاجر داشت
حتّی سلیمان مورها را هم به خاطر داشت
آری علی پیشانی اش پینـــه نخواهد بست
اســـلام را بر پایـــه ی کینـه نخواهد بست
در دینِ ما تُهمت نشانی از رِشـــادت نیست
رفتارِ اینها با تو چیزی جز حسـادت نیست
از آن سکــوتِ بدتــر از فریـــاد می ترســند
این خُسروان از تیشه ی فرهاد می ترســند
از اینکه شیخ اینبار اهلِ باده نوشی نیست
منبر ندارد ، تاجـرِ روضـه فروشـــی نیست
می خواند اَمّا از سرِ عادت نخواهد خواند
بینِ ابوبکر و علی وحــدت نخواهد خواند
غیرت فقط میخواند و دنبالِ اُجرت نیست
عاشق که با معشوق دنبالِ تجــارت نیست
نه اهلِ قدرت بود نه حُبِّ ریاســت داشت
نه مثلِ اینها ترسی از اهلِ سیاست داشت
مظلوم بود و باز هم مظلـوم خواهــد ماند
او خاکِ پایِ چارده معصــوم خواهــد ماند
حالا سُکوت اش در جهان فریاد خواهد شد
هر جا که روضه باشد از او یـاد خواهد شد
یکتاست دیگر هیچکس همتایِ ذاکر نیست
سیمــایِ ایران لایـــقِ سیمــایِ ذاکــر نیست
بر سر درِ میخانــــه ها تمثـــالِ ذاکـرهاسـت
کرب و بلا در سینـــه ی امثـالِ ذاکـرهاسـت
او رفـت و با خـــود بُرد از قلبـم قِداســت را
دیگـر ندیـــدم روضــه هایِ بی سـیاســت را
او رفـــت اَمّا شـــک ندارم بی گُمـــان یک روز
از شالِ سبزش سبز خواهد شد جهان یک روز
میلاد : 31 شهریور 1355
وفات : جمعه 16 تیر 1385
#_ابراهیم_زمانی
هدایت شده از M.sh M..sh
#در_فراق_صاحب_الزمان_عج
#دیماه۱۴۰۱
پروانه صفت با غم تو سوخته ام من
چشمان دلم را به رَهَت دوخته ام من
لطفی کن و من را زِ فِراقت نده آزار
جانا تو بیا دست از این فاصله بردار
ای عشق ببین بی سر و سامان تو باشم
چندی است که دیوانه و حیران تو باشم
من سائلم و دست به دامان تو هستم
بیمار توام ، چشم به درمان تو هستم
دیدی که سر راه تو بر خاک فِتادم
بر گِرد رَهَت صورت خود را بنهادم
جز خال لب صورت تو در نظرم نیست
یعنی که به جز ذکر تو وِرد سحرم نیست
مجنونم و هر لحظه گرفتار تو گشتم
خون از مُژه می بارم و من زار تو گشتم
مَپسند که از کوی تو آواره شوم من
در راه رسیدن به تو بیچاره شوم من
گر رُخ بِنمایی همه جا یار تو گردم
من مشتریِ یوسفِ بازارِ تو گردم
ای یوسف گُم گشته ی زهرا مددی کن
حالا که به راه تو نشستم نظری کن
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
@mortaza110shahmandi ایتا
هدایت شده از M.sh M..sh
#فراق_یار_وجمعه.....
به سبک : دوباره مرغ روحم
دوباره جمعه اومد از تو خبر نیومد
ازهجر روی ماهت صبرهمه سر اومد
آقا دلم گرفته از دست این زمونه
برای دیدن تو هِی می گیره بهونه
یابن الحسن کجایی
داد از غم جدایی
از آسمون قلبم بارون اشک می باره
دیگه ز دوری تو صبر و قرار نداره
دلبر من تو هستی توی دلم نشستی
گِرِه باعشق نازت به قلب من تو بستی
یابن الحسن کجایی
داد از غم جدایی
بذار که من گدای در خونت بمونم
تا جون دارم همیشه اسم تو رو بخونم
آقا منو دعا کن برای خود سوا کن
این دل مضطرم رو راهی کربلا کن
یابن الحسن کجایی
داد از غم جدایی
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
@mortaza110shahmandi. ایتا
اين آستان كه هست فلك سايه افكنش
خورشيد شبنمي است به گلبرگ گلشنش
تا رخصت حضور نيابد شب طلوع
مهتاب از ادب نتراود به روزنش
جاري است موج معجزه ی جويبار غيب
در شعله شقايق صحراي ايمنش
اينت بهشت عدن كه دور از نسيم وحي
بوي خدا رهاست به مشكوي و برزنش
كو محرمي كه پرده ز راز سخن كشد
دارد زبان ز سبزه ی توحيد سوسنش
تا زينت هماره هفت آسمان شود
افتاده است خوشه پروين ز خرمنش
سر مينهد سپيده دمان پاي بوس را
فانوس آفتاب به درگاه روشنش
جاي شگفت نيست كه اين باغ سرمدي
ريزد شميم شوكت مريم ز لادنش
روز نخست چون گل اين بوستان شكفت
عطر عفيف عشق فرو ريخت بر تنش
محتاج نقش نيست كه گردد بلند نام
گوهر، جهان فروز بر آيد ز معدنش
اينجاست نور آينه عصمتي كه بود
بر نقطه نگين نبوت نشيمنش
هم باشدش بهار رسالت در آستين
هم ميچكد گلاب ولايت ز دامنش
مرد آفرين زني كه خليلانه ميشكست
بتخانه خلاف خلافت ز شيونش
از سدره نيز در شب معراج ميگذشت
حرمت اگر نبود عنانگير توسنش
تا كعبه راز سنگ كرامت نيفكند
از چشم روزگار نهانست مدفنش
احرامي زيارت زهراست اشك شوق
يا رب نگاهدار ز مژگان رهزنش
دارم گواه كوتهي طبع را به لب
بيتي كه هست الفت ديرينه با منش
"من گنگ خوابيده و عالم تمام كر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش"
خسرو احتشامی
#به_حضرت_مادر_سلام_الله_علیها
• یارب نرسد آفتی از باد خزانش
آن یاس که شد دیده ی نرگس نگرانش
هربار که می خواستم از او بنویسم
دیدم که حیا کرده به صد پرده نهانش
درپرده ی ابهام زبان شعرا سوخت
از بسکه ندیدند کران تا به کرانش
ناموس خدا بود که می خواست نبیند
اندازه ی یک بیت به شعر دگرانش
می خواست که قدرش نشود بر همه معلوم
مانند شب قدر به ماه رمضانش
آن قدر عزیز است که ازسوی خدا نیست
غیر از ملَک وحی کسی نامه رسانش
وقتی که به در می زند از شوق بلند است
از سینه ی جبریل صدای ضربانش
سرچشمه اش از مائده ی "بَضعة منّی "است
خونی که دویده است میان شریانش
زهرا اثر سیب بهشتی است که احمد
بعد از شب معراج رسیده به دهانش
کوثر غزلی نیست که آسان بتوان گفت
جایی که خدا سوره فرستاده به شانش
یعنی که پس از " اَنَّ علیّاً وَلیُ الله"
یک فاطمه کم داشت مؤذن به اذانش
این سوره ی مکّی مدنی ، نبض رسول است
نفسی است که مانند نفس بسته به جانش
زهرا ملکی بود که نازل شد و برگشت
بیهوده در این خاک نگیرید نشانش
بیچاره ی یک تار نخ چادر زهراست
هرکس ندهد آیه ی تطهیر تکانش
شاعر همه شب اشک شد و آخر سر هم
جز این غزل خیس نیامد به زبانش
والعصر...که فرزند همین فاطمه مهدی است
ما منتظرانیم ، خدایا برسانش
#عباس_شاه_زیدی
ای که پیش از خلقت خود امتحان پسدادهای!
از ازل -آری- برای سوختن آمادهای
"بَضعَةٌ مِنّی" شدی یعنی خودِ پیغمبری
شأن تو این نیست که تنها پیمبرزادهای
"بَضعَةٌ مِنّی" شدی یعنی تو هم روز اَلَست
اولین فردی که فریاد "بَلَی" سردادهای
فوق عصمت، فوق باور، فوق درک انبیا
فوق هر تعریفی و توصیف، فوقالعادهای
ای که عرش از چادرت حاجت تمنا میکند!
از چه سرکردی جهان را با حصیر سادهای؟
درد پهلو، زخم بازو داری اما همچنان
با قنوت گریههایت بر سر سجادهای
مادر سادات! تنها مادر سادات نه
مادر دلسوز هر مرد و زن آزادهای
بغض تلخی در گلوی ماست تا روز ابد
از همان روزی که تو در بسترت افتادهای
لیلةالقدر انتظار دیدنت را میکشد
مطلعالفجر تماشایی! کجای جادهای؟
علی سلیمیان از اصفهان
زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمی تر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی تر
زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمی تر
زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمی تر
که قبل از قصۀ »قالوا بلی» این زن بلی گفته ست
نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته ست
ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه
به سوی جانمازش می رود سلانه سلانه
شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه
از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه
نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد
زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد
چه بنویسم از آن بی ابتدا، بی انتها، زهرا
ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا
شگفتا فاطمه یا للعجب واحیرتا زهرا
چه می فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا
مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم
رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم
مدام او وصله می زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر
که جبرائیل می بندد دخیل پر بر آن چادر
ستون آسمان ها می گذارد سر بر آن چادر
تیمّم می کند هر روز پیغمبر بر آن چادر
همان چادر که مأوای علی در کوچه ها بوده ست
کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده ست
غمی در جان زهرا می شود تکرار در تکرار
صدای گریه می آید به گوشش از در و دیوار
تمام آسمان ها می شود روی سرش آوار
که دارد در وجودش روضه می خواند کسی انگار
برایش روضه می خواند صدایی در دل باران
که یا أماه أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان
خدا را ناگهان در جلوه ای دیگر نشان دادند
که خوبِ آفرینش را به زهرا ارمغان دادند
صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند
ملائک یک به یک گهوارۀ او را تکان دادند
صدای گریه آمد، مادرم می سوخت در باران
برای کودک خود پیرُهن می دوخت در باران
وصیت کرد مادر، آسمان بی وقفه می بارید
حسینم هر کجا خُفته، قدم آرام بردارید
تن او را به دست ابری از آغوش بسپارید
جهان تشنه ست، بالای سر او آب بگذارید
زمان رفتنش فرمود: می بخشید مادر را
کفن هایم یکی کم بود، می بخشید مادر را
بمیرم بسته می شد آن نگاه آهسته آهسته
به چشم ما جهان می شد سیاه آهسته آهسته
صدای روضه می افتد به راه آهسته آهسته
زنی آمد به سوی قتلگاه آهسته آهسته
بُنَّیَ تشنه ای مادر برایت آب آورده
سید حمیدرضا برقعی
فیض روح القدس عالم معنا زهرا
تا به معراج کشانده ست نبى را زهرا
مصطفى خواسته اش خواستن فاطمه بود
رفت معراج که آخر برسد تا زهرا
به زمین آمدنش آمدن ساده نبود
دست بر سینه نبى گفت: بفرما زهرا
سر آوردن این سوره کوتاه چقدر
گفت جبریل: على , گفت نبى: یا زهرا
اینکه حق با على است , اینکه على با حق است
معنى هر دو اش این است: “على با زهرا”
قرب آن است که در سجده به زهرا برسند
سر سجاده رسیده ست به زهرا, زهرا
یک على داشت خدا, فاطمه هم داشت یکى
بخدا نیست کسى فاطمه الا زهرا
مرتضی مثل نبی بوسه به دستش میزد
حجت الله علی, حجت اعلا زهرا
من ز طیف عرفاى نجفى هستم که
ذکرم امروز بود فاطمه, فردا زهرا
کاروبار دل ما پیش خدا میگیرد
سروکار دل ما باشد اگر با زهرا
قبر ما سوخته ها جنت ما خواهد شد
بنویسند اگر بر لحد ما ” زهرا “
شاعر :علی اکبر لطیفیان
🌹حدیث حدیث کساء
قالَ جبریلُ فَیا ربّ ِ وَ مَن تحتَ کِسا
وحی شد اوّلهُم فاطمةُ خیرُ نِسا
مصطفی بود و علی بود وحسن بود و حسین
بعلُها بود و بَنوها و ابوها بفِدا
ای خوش آنکس که فهَل تأذنُ لی گفت و شنفت،
قد أذنتُ لکَ از جانب درگاه شما
إنّما...یُذهبَ عنکُم صلواتی دارد
اهلُ بیتید و خدا طهّرَکم تطهیرا
غم اِنّی أجدُ فی بدَنی ضُعفا رفت
فاطمه تا به پدر گفت سلامٌ أبتا
رستگاران دو عالم چه کسانی هستند
و علی گفت به این قبله قسم شیعتُنا
___
میرسد آنکه روی دوش، کسایی دارد
تا جهان بشنود آن رایحهی طیّبه را
مهدی جهاندار
#حضرت_زهرا_س_مدح
بدون لطف تو "شادی" به فکر "غم شدن" است
"وجود" یکسره در معرض "عدم شدن" است
به جلوه آمده در تو تمام "کُنْ فَیَکون"
جواب خواستههای تو لاجرم "شدن" است
به "بودن" تو گره خورده است "بودن ما"
به شوق توست که "دم" فکر "بازدم شدن" است
به مجلسی که در آن صحبت از فضائل توست
کدام آینه را قدرت عَلَم شدن است؟
برای از تو نوشتن درختهای جهان
تمام حسرتشان کاغذ و قلم شدن است
تویی که آینهی کعبهای و آن عملی
که در برابر تو واجب است، خم شدن است
کمال مرتبهی شاعرانِ دورهی ما
در آستان تو عُمّان و محتشم شدن است
چگونه درک کنم بخشش تو را؟ وقتی
که منسب پسرت اُسوهی کَرَم شدن است
به گرد و خاک بقیعت قسم! که در آنجا
تمام حسرت ما زائر حرم شدن است
#مجتبی_خرسندی