eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.8هزار دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
شب جمعه کنار شش‌گوشه دل من حالت عجیبی داشت می‌شنیدم صدای قلبم را چشم من حس بی‌شکیبی داشت حرمش از ملائکه پر بود انبیا در طواف شش‌گوشه و ثواب هزار حج را داشت به خدا هر طواف شش‌گوشه شب جمعه ضریح اطهر او غرق نور حضور فاطمه بود به خودم آمدم و فهمیدم بر لبم این نوا و زمزمه بود: «شب‌های جمعه فاطمه با اضطراب و واهمه آید به دشت کربلا گردد به دور خیمه‌ها گوید حسین من چه شد نور دو عین من چه شد...» سمت پایین پا که می‌رفتم ناگهان چشم‌های من تر شد آنقدر اشک ریخت تا آخر روضه‌خوان علی اکبر شد یک به یک گفت روضه‌ها را تا پای شش‌گوشه از نفس افتاد آه گویا کنار پیکر او حضرت عشق ناله سر می‌داد: «جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید...» از نگاه پر از تلاطم من زمزم عشق و اشک جاری شد آه از خیمه تا کنار فرات عطش و داغ مشک جاری شد خنکای شریعه هم می‌خواند دم به دم از غریبی سقا هم‌نفس با صدای موج فرات مادری دم گرفته بود آنجا: «سقای دشت کربلا اباالفضل دستش شده از تن جدا اباالفضل...» آن طرف‌تر نگاه می‌کردم شِکوِه و اشک، ناله و گله را می‌شنیدم کنار غربت تلّ دم به دم ضجه‌های سلسله را ناگهان در حوالی گودال محفل گریه‌های زینب شد زینب آمد کنار شش‌گوشه کربلا کربلای زینب شد رفت قلبم کنار بالا سر آه انگار سر به پیکر نیست همهٔ کائنات می‌لرزند گوش کن این صدای خواهر نیست؟ «این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست این صید دست و پا زده در خون حسین توست...» بانگ ندبه مرا به خود آورد صبح جمعه رسیده بود از راه دل من داشت «العجل» می‌خواند در کنار ضریح ثارالله
🔹امام مهربان🔹 همواره حُسن مطلع و حُسن ختامم حتی برای شمر و خولی من امامم من آمدم از سنگ‌ها هم دُر بسازم از کوفیان تا می‌توانم حر بسازم بگذار ابر تیرها بارش بگیرند شمشیرها از جسمم آرامش بگیرند باید بمانم گرچه تیغ و دشنه باشد شاید یکی از این جماعت تشنه باشد شاید یکی یک جلوۀ روشن بخواهد شاید یکی انگشتری از من بخواهد پیراهنم وقتی که سهم این و آن است آغوش من با نعل اسبان مهربان است شاید دل سنگ کسی را نرم کردم شاید تنور خانه‌ای را گرم کردم تاریخ را پای کلام خود نشاندم من خطبه‌ام را با زبان زخم خواندم تاریخ را آزاد کردم با قیامم همواره حُسن مطلع و حُسن ختامم
آرام جان خسته‌دلان! پیکرت کجاست؟ جانم به لب رسیده پدر جان، سرت کجاست؟ جسمت اسیر فتنۀ یغماگران شده پیراهن امانتی مادرت کجاست؟ از چه جواب دختر خود را نمی‌دهی؟ بابای با محبّتم! انگشترت کجاست؟ در خیمه هر چه بود به تاراج فتنه رفت خاکم به سر، عمامۀ پیغمبرت کجاست؟ سوز عطش ز خون تنت موج می‌‌زند ای تشنه‌لب، برادر آب‌آورت کجاست؟ از دود خیمه تربت شش‌ماهه گم شده بابا بگو مزار علی‌اصغرت کجاست؟..
امید آخر دل‌های بی‌قرار حسین «مرا هزار امید است و هر هزار» حسین به کوهِ امنیت و بندگی رسید سریع به‌کشتی تو هرآن‌کس که شد سوار حسین تویی که شأن نزول «تبارک‌اللّه»ی به‌خلقت تو خدا کرده افتخار حسین خدا به طالع ما مهر نوکری زده است به غیر نوکری‌ات نیست کاروبار حسین غلام و نوکر و مداح و شاعر و خادم گذاشتی سر ما اسم مستعار حسین گناه‌کارم و در بین خلق محترمم غلامی تو به‌من داده اعتبار حسین از این‌ محبّت و این‌ عشق و این‌ حسینیه‌ها هزارشکر که «لایمکن‌الفرار» حسین اگر حبیب به عشقت دوبار جان داده‌ست هزار جان بده تا من هزاربار حسین...
آری ضرر نمودم و ارزان گریستم گاهی اگر برای غمِ نان گریستم هر لذّتی به غیر تو خسران محض بود در ابتداش خنده و پایان گریستم جز گریه چیست، لشکر افتادگانِ عجز بنگر مرا که تا بُنِ دندان گریستم گریه اگر نوشته شود، شعر می‌شود من با قلم برای تو دیوان گریستم آتش کجا به هیزم تَر می‌کند اثر؟! آری برای توبه ز عصیان، گریستم کارم ز دوری‌ات به تحیّر کشیده است دیشب به یاد روی تو، خندان گریستم تا سر به دامن تو گذارم به وقت مرگ دیدی چگونه سر به گریبان گریستم؟! گاهی برای غصه روز دهم حسین! گاهی ز داغ شام غریبان گریستم بر پیکر تو زخم فراوان زدند پس من در مصیبت تو فراوان گریستم پیراهن از تن تو چرا می‌کَنَد عدو؟! عمری به یاد آن تن عریان گریستم بر نیزه‌ها تلاوت قرآن نموده‌ای بر آیه آیه مصحف قرآن‌ گریستم
من چگونه بدنت را بگذارم بروم پیکر بی کفنت را بگذارم بروم جان من روی زمین است تحمل نکنم که روی خاک تنت را بگذارم بروم یوسفم! پیرهنت رفته به غارت، زچه رو تن بی پیرهنت را بگذارم بروم به چه حالی تن عباس و علی اکبر را یادگار حسنت را بگذارم بروم تازیانه به تنم با خط نیلی بنوشت لاله‌های چمنت را بگذارم بروم من علمدار غمت هستم و هرگز نشود عَلَم سوختنت را بگذارم بروم فرصت ماندن اگر نیست، کجا گریه کنم گر که بیت الحزنت را بگذارم بروم می‌برم عطر غمت را همه‌جا، جایز نیست غم پرپر شدنت را بگذارم بروم
از هر چه هست غیرِ خدا، دل گسسته بود ترکیب خون و خاک به چشمش نشسته بود ‌سنگینیِ عطش قدِ غم را نمود خم چشم خدای بین، تَهِ گودال، بسته بود از بینِ آسمان و زمین، ناله شد بلند آری صدای مادرِ پهلو شکسته بود هنگامه‌ی وصالِ دل و دلبر آمده به به عجب زمانِ عُروجش خجسته بود صبر و توانِ شمر به حدّ اَقل رسید قبل از غروب بود و سَنان نیز خسته بود چشمانِ منتظر به قِتالِ امامِ عشق اطراف قتلگاهِ بلا، دسته دسته بود مشتاق وصل بود حسین و رسید شمر سر را پِیِ رضای اِلٰهی بُرید شمر
به صحنش آمدم پیچیده گویا عطر سیب اینجا همان عطری که می‌سازد ز هر لالی خطیب اینجا چه تصویری از این بهتر؟چه شوری هست شیرین‌تر؟! "هلا بیکم" به زائرهاش می‌گوید حبیب اینجا چه اکسیری میان بارگاه خویش دارد که زده بر دامنش دست توسل هر طبیب اینجا مسلمان و یهودی و مسیحی فرق دارد؟ نه... نمی‌ماند کسی از بارِ عامش بی نصیب اینجا خریده کربلا را تا که زائرخانه‌اش باشد غریب است و نمی‌خواهد کسی باشد غریب اینجا :: میان قتلگاه انگار دستی میرود بالا به لب دارد گمانم مادری "امن یجیب"اینجا به خود که امدم دیدم که تا امروز می آید صدای بغض"هل من ناصر"مردی غریب اینجا نوشته میشود با تیغ مردی از تبار او سرودِ انتقام حضرت شیب الخضیب اینجا
روضه‌ها را دوست دارم، روضه‌های ساده‌ات را روضه‌خوان‌های گلو آزرده‌ی آزاده‌ات را کودکان خیمه‌های نذری کنج خیابان پیرهای مو سپیدِ از نفس افتاده‌ات را دوست دارم خادمان مخلصت را شاه عطشان عاشقانی چون حبیب و عابس دلداده‌ات را اشک، تسبیح است و تکیه، مسجد ما روسیاهان پهن کن بر چشم ما بار دگر سجاده‌ات را ای حسین! ای مهربان! آقای بی ه‍متای عالم! وقف ما بیچاره‌گان کن لطف آقازاده‌ات را اربعین تا اربعین ما تشنه‌ی شور تو هستیم ظرف ما خالی‌ست ساقی! صرف ما کن باده‌ات را قسمت ما کن نجف تا کربلا پای پیاده اربعین‌های شلوغ و ازدحام جاده‌ات را کوله‌ام را بسته‌ام، عزم سفر دارم دوباره زائر نور حرم کن نوکر آماده‌ات را
دید از دور مسیحا نفسی می‌آید دید با قافله فریادرسی می‌آید صحنه‌ای دید در آن قافله اما جانکاه بر سر نیزه سری دید، سری همچون ماه این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟ صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟ از سر هر مژه‌اش معجزه بر می‌خیزد با طنینش همه آفاق به هم می‌ریزد با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه به ادب نافه‌گشایی کن از آن زلف سیاه گرچه این شیوۀ رندان بلاکش باشد حیف از این زلف که بر نیزه مشوش باشد با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه پاره پاره دلش از داغ لبِ پرپر ماه گفت: ای جان جهان نذر غمت! جانم باش امشبی را ز سر لطف، تو مهمانم باش ماه را همره خود با دلِ بی‌تاب آورد نذر لب‌های ترک خورده کمی آب آورد خون از آن چهره که می‌شُست، دلش خون می‌شد حال او منقلب و دیده دگرگون می‌شد اشک در چشم پر از شیون راهب می‌خواند روضه می‌خواند از آن اوج مصائب می‌خواند روضه می‌خواند: همه عمر در این چرخ کبود بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند یا که در سلسله بی بال و پری را ببرند آه از سوز و گدازی که در آن محفل بود عشق می‌گفت به شرح، آن‌چه بر او مشکل بود گفت: عالم شده حیرانِ پریشانی تو! کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو! ناگهان ماه،‌ چه جانکاه دمی لب وا کرد محشری در دل آن سوخته‌دل، برپا کرد گفت: من کشتۀ لب‌تشنۀ عاشورایم زینت دوش محمد، پسر زهرایم دید راهب به دلش شعله و شور افتاده‌ست شعلۀ‌ آتشی از نخلۀ طور افتاده‌ست تشنۀ عشق شد از غصه نجاتش دادند ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند صورتش را به روی صورت خونین حسین... و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آیین حسین... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱. در این شعر بعضی از ابیات حافظ به شیوه‌های مختلفی تضمین شده است. ۲. این ماجرا، با تفاوت‌هایی در منابع زیر نقل شده است: - بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۸۴ - لهوف، ص۱۳۶ - عبرات المصطفین فی مقتل الحسین(علیه‌السلام)، ج۲، ص۲۵۸ - مقتل الحسین(علیه‌السلام) مقرم، ص۴۴۶ - تذکرة الخواص، ص۱۵۰ (به نقل از کتاب «خورشید بر فراز نیزه‌ها» نوشته آقای سیدمحی‌الدین موسوی، ص۸۸ تا ۹۵)
هدایت شده از نغمات حسینی
شهادت امام سجاد علیه السلام به کی بگم من دیدم که عمه بیقراره چشم از بابام بر نمیداره داره بابام و می شماره به کی بگم من من گل پرپر گشته دیدم من عمه سرگشته دیدم من پیکر برگشته دیدم 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 به کی بگم من دیدم که سقای دلاور شده به اندازه اصغر ندیدم از او من کوچکتر به کی بگم من دلاور و از پا فکندند سرش رو رو نیزه میبندن دارن میبندن و می‌خندن 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 شب شده بود و بابای من پیدا نمی شد گره ز کارش وا نمی شد شمر از رو سینه پا نمی شد پیش از سه ساعت تنهایی بابام و دیدن خنجر به حنجرش کشیدن سر بابام و بد بریدن 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 بر سر بازار روز من‌ و سیاه کردن سینه غرق آه کردن ناموسم و نگاه کردن وای از رقیه تو ازدهام میزدن او رو تو شهر شام میزدن او رو به وقت شام میزدن او رو 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 حاج سید محسن حسینی ۲۵ محرم ۱۴۴۶ ه. ق ۱۴۰۳ ه. ش
هدایت شده از نغمات حسینی
178.2K