دیر راهب
بدادم زر ، گرفتم در عوض جان
چه جان ، جان جهان به به چه ارزان
اگرچه زر بدادم سر گرفتم
به عالم زندگی از سر گرفتم
همین دولت بسم در نشأتینم
که من سوداگر رأس حسینم
چو من سوداگری سودا نکرده
که سودش عقل را دیوانه کرده
زسودای سری سودا ز دستم
که گنج عالمین افتاده دستم
زروی گنج ، گردی گر فروشم
زیانکارم به فردوس ار فروشم
چنان در ملک ترسایی به سیرم
که عیسی را فرود آرم به دیرم
اگر عیسی به چرخ چارمین است
مرا سر برتر از عرش برین است
از آنم سربلند از عرش برتر
که سر بنهاده ام بر پای این سر
ز راز این لب خشکیده ماتم
مگر خضرم لب آب حیاتم
و یا موسایم اندر طور سینا
کز این سر نور حقّم در تجلا
من آن بینم به رأی العین از این نور
که موسی را ز اَرنی بود منظور
اگر انجام ترسایی چنین است
خوشا آئین من آئین دین است
خداوندا من اکنون در کنشتم
و یا در غرفه باغ بهشتم
من از هر سرفرازی سرفرازم
که مهماندار سلطان حجازم
همی ناز ای مسیحا بر محمد
حسین از کعبه سوی دیرت آمد
تو ای بانوی مریم تو کجائی
که امشب بایدت بر دیرم آیی
من آن ترسا و دیرم در کنشت است
چرا مهمان من زیب بهشت است
سری که سینه زهراست مهدش
چرا دست من ترساست مهدش.
#دیر_راهب
#ذهنی_زاده
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
متاب ای ماه بر کاشانه من
که باید تیره زین پس خانه من
متاب ای مه که ماهم در دل شب
رود بر خاک از کاشانه ی من
متاب ای مه که دیگر مه نتابد
پس از زهرا مه جانانه ی من
متاب ای مه که دریای سرکشم
دهد غسلی بر این دردانه ی من
متاب ای مه رخش نیلی نبینم
ز دست سیلی از بیگانه ی من
من آن شمعم که خود سوزم ز سوزم
کنارم سوخته پروانه ی من
من آن مرغم قفس تنگ و شکسته
بُود خون دل آب و دانه ی من.
#فاطمیه_شهادت
#ذهنی_زاده
171.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای دوست ز آشنا جدائی تا چند
با دشمن و یاد آشنایی تا چند
آنجا که علی هست و در خانۀ او
از خانۀ این و آن گدایی تا چند.
#حیدریه_مدح
#ذهنی_زاده
https://eitaa.com/majmaolzakerinsalmanfarsi
اسلام که جز مهر و وفا چیزی نیست
جز الفت بنده و خدا چیزی نیست
هشدار که در دین محمد طاعت
جز پیروی از شاه ولا چیزی نیست.
#حیدریه_مدح
#ذهنی_زاده
https://eitaa.com/majmaolzakerinsalmanfarsi
بدادم زر، گرفتم در عوض جان
چه جان، جانِ جهان به به چه ارزان
اگرچه زر بدادم سر گرفتم
به عالم زندگی از سر گرفتم
همین دولت بَسَم در نشأتینم
که من سوداگر رأس حسینم
چو من سوداگری سودا نکرده
که سودش عقل را دیوانه کرده
زِ سودای سری سودا زدستم
که گنج عالمین افتاده دستم
زروی گنج، گردی گر فروشم
زیانکارم به فردوس ار فروشم
چنان در ملک ترسایی به سیرم
که عیسی را فرود آرم به دیرم
اگر عیسی به چرخ چارمین است
مرا سر برتر از عرش برین است
از آنم سربلند از عرش برتر
که سر بنهاده ام بر پای این سر
ز راز این لب خشکیده ماتم
مگر خضرم لب آب حیاتم
و یا موسایم اندر طور سینا
کز این سر نور حقّم در تجلا
من آن بینم به رای العین از این نور
که موسی را ز ارنی بود منظور
اگر انجام ترسایی چنین است
خوشا آئین من آئین دین است
خداوندا من اکنون در کنشتم
و یا در غرفه ی باغ بهشتم
من از هر سرفرازی سرفرازم
که مهماندار سلطان حجازم
همی ناز ای مسیحا بر محمد
حسین از کعبه سوی دِیرت آمد
تو ای بانوی مریم تو کجائی
که امشب بایدت بر دِیرم آیی
من آن ترسا و دِیرم در کنشت است
چرا مهمان من زیب بهشت است
سری که سینه ی زهراست مهدش
چرا دست من ترساست مهدش.
#ذهنی_زاده
#دیر_راهب