eitaa logo
مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی
255 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
558 ویدیو
292 فایل
*نه‌هرکس‌شد‌مسلمان‌می‌توان‌گفتش‌که‌سلمان‌شد‌ که‌اول‌بایدش‌سلمان‌شدو‌آنگه‌مسلمان‌شد.* «مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی» ‌درمنطقه‌مرکزی‌تهران‌دائرشده‌وباهدایت‌ خادم الشریعه شیخ محمدحسین شکروی ودیگراساتیدانجام‌وظیفه‌می‌کند.
مشاهده در ایتا
دانلود
مرحوم میرزا حبیب الله شیرازی ( حکیم قاآنی ) باردچه؟خون! که؟دیده!چسان؟روز و شب!چرا؟ از غم! کدام غم؟ غم سلطان اولیا نامش که بد؟ حسین! ز نژاد که از علی مامش که بود؟فاطمه جدش که مصطفی! چون شد؟شهید شد! به کجا؟ دشت ماریه کی عاشر محرم، پنهان نه برملا شب کشته شد؟نه روزچه هنگام وقت ظهر شد از گلو بریده سرش؟ نی نی از قفا سیراب کشته شد؟نه! کس آبش نداد؟ داد! که شمر از چه چشمه ز سرچشمهٔ فنا مظلوم شد شهید؟ بلی جرم داشت؟ نه کارش چه بد؟ هدایت یارش که بد؟ خدا این ظلم راکه کرد؟یزید! این یزید کیست زاولاد هند ، از چه کس از نطفهٔ زنا! خود کرد این عمل نه! فرستاد نامه‌ای نزد که نزد زادهٔ مرجانهٔ دغا ابن زیاد زادهٔ مرجانه بد؟ نعم! از گفتهٔ یزید تخلف نکرد؟ لا این نابکارکشت حسین رابه دست خویش نه او روانه کرد سپه سوی کربلا میر سپه که بد؟عمرسعد! او برید؟ حلق عزیز فاطمه نه شمر بی‌حیا خنجر برید حنجر او را نکرد شرم کرد از چه پس برید؟ نپذرفت ازو قضا بهر چه بهر آن که شود خلق را شفیع شرط شفاعتش چه بود؟ نوحه و بکا! کس کشته شد هم از پسرانش بلی دو تن دیگر که نه برادر دیگر که اقربا دیگر پسر نداشت چرا داشت آن که بود سجاد چون بد او به غم و رنج مبتلا ماند او به کربلای پدر؟ نی !به شام رفت با عز و احتشام نه ! با ذلت و عنا تنها؟ نه ! با زنان حرم؛ نامشان چه بود؟ زینب سکینه فاطمه کلثوم بینوا بر تن لباس داشت بلی! گرد رهگذار بر سر عمامه داشت بلی !چوب اشقیا بیمار بد؟ بلی چه دوا داشت اشک چشم بعد از دوا غذاش چه بد؟ خون دل غذا کس بود همرهش بلی اطفال بی‌پدر دیگر که بود؟ تب !که نمی گشت ازو جدا از زینب وزنان چه به جا مانده بد؟دو چیز طوق ستم به گردن و خلخال غم به پا گبر این ستم کند؟ نه! یهود و مجوس؟ نه! هندو؟ نه! بت‌پرست؟ نه! فریاد ازین جفا «» است قایل این شعرها بلی خواهد چه؟ رحمت! ازکه ز حق! کی؟ صف جزا!
مدح و میلادیه حضرت امام رضا (ع) میرزا حبیب الله شیرازی (حکیم قاآنی) به‌سائل بحر وکان بخشد خطاگفتم جهان بخشد گرفتم‌کاو نهان بخشد ز بسیاری شود پیدا ملک مست جمال او فلک محوکمال او ز دریای نوال او حبابی لجهٔ خضرا زمان را عدل او زیور جهان را ذات او مفخر زمان را او زمان‌پرور جهان را او جهان پیرا ز قدرش عرش مقداری ز صنعش خاک آثاری به باغ شوکتش خاری ریاض جنت‌المأوی امل را جود او مربع اجل را قهر او مصنع فلک را قدر او مرجع ملک را صدر او ملجا رضای او رضای حق قضای او قضای حق دلش از ماسوای حق‌گزیده عزلت عنقا کواکب خشت ایوانش فلک اجری خورخوانش به زیر خط فرمانش چه جابلقا چه جابلسا رخش پیرایهٔ هستی دلش سرمایهٔ هستی وجودش دایهٔ هستی چه در مقطع چه در مبدا ملک را روی دل سویش فلک را قبه ابرویش به‌گردکعبهٔ کویش طواف مسجدالاقصی جهان را او بود آمر چه در باطن چه در ظاهر به امر او شود صادر ز دیوان قضا طغرا کند از یک شکرخنده هزاران مرده را زنده چنان‌کز چهر رخشنده جهان پیر را برنا ردای قدس پوشیده به حزم نفس‌کوشیده به بزم انس نوشیده می وحدت ز جام لا می از مینای لاخورده سبق از ماسوا برده وزان پس سر برآورده ز جیب جامهٔ الا زدو‌ده زنگ امکانی شده در نور حق فانی چو مه در مهر نورانی چو آب دجله در دریا زدف در دشت لاخرگه‌که لامعبود الا الله زکاخ نفی جسته ره به خلوتگاه استثنا شده از بس به یاد حق به بحر نفی مستغرق چنان با حق شده ملحق‌که استثنا به مستثنا روان راز پرورده سراید راز در پرده بلی‌گیرد خرد خرده به نااهل ار بری‌کالا رموز علم ادریسی بود ذوقی نه تدریسی چه داند ذوق ابلیسی رموز علم الاسما زهی یزدان ثناخوانت دوگیتی خوان احسانت خهی فتراک فرمانت جهان را عروة‌الوثقی ستاره میخ خرگاهت زحل هندوی درگاهت ز بیم خشم جانکاهت فلک را رنج استرخا به سر از لطف حق تاجت طریق شرع منهاجت بساط قرب معراجت فسبحان الذی اسری مهین نوباوهٔ آدم بهین پیرایهٔ عالم چو خیرالمرسلین محرم به خلوتگاه او ادنی تویی غالب تویی ماهر تویی باطن تویی ظاهر تویی ناهی تویی آمر تویی داور تویی دارا مسالک را تویی رهبر ممالک را تویی زیور محامد را تویی مظهر معارف را تویی منشا تو در معمورهٔ امکان خداوندی پس از یزدان چودر رگ‌خون چودر تن‌جان روان حکم‌تو در اشیا تویی بر نفع و ضر قادر تویی بر خیر و شر قاهر تویی بر دیو و دد آمر تویی بر نیک و بد دانا تو جسم شرع را جانی تو در عقل راکانی توگنج‌کان یزدانی تو دانی سر ما اوحی تو دانایی حقایق را تو بینایی دقایق را تو رویانی شقایق را ز ناف صخرهٔ صمّا ترا از ماه تا ماهی ز حق پروانهٔ شاهی گر افزایی وگرکاهی نباشد ازکست پروا زمان را از تو افزایش زمین را از تو آسایش روان را از تو آرامش خرد را از تو استغنا به‌کلک قدرت داور تو بودی آفرین‌گستر نزاده چارگان مادر نبوده هفتگان آبا ز درعت حلقه‌یی‌گردون ز تیغت شعله‌یی‌کانون ز قهرت لطمه‌یی جیحون ز ملکت خطوه‌یی بیدا اگر لطف تو ای داور نگردد خلق را رهبر ز آه خلق در محشر قیامتها شود بر پا زهی ای نخل باغ دین‌کت اندر دیدهٔ حق‌بین نماید خوشهٔ پروین‌کم از یک خوشهٔ خرما در اوصاف تو « » دهد داد سخندانی کند امروز دهقانی‌که تا حاصل برد فردا سخن تخمست و او دهقان ثنا مزرع امل باران فشاند دانه در میزان‌که چیند خوشه در جوزا تعالی‌الله‌گرش خوانی معاذالله‌گرش رانی به هر حالت‌که می‌دانی تویی مهتر تویی مولا گرش خوانی زهی با ذل ورش رانی خهی عادل گرش خوانی شود خوشدل ورش رانی شود رسوا گرش خوانی عفاک‌الله ورش رانی حماک‌الله بهر صورت جزاک‌الله‌کما تبغی‌کما ترضی گرش خوانی ثناگوید ورش رانی دعاگوید نترسد برملاگوید ستم زیباکرم زیبا الا تا در مه نیسان دمد ازگل‌گل و ریحان بروید سنبل از بستان برآید لاله از خارا چو لاله زایرت خرم چوگل با خرمی توأم چوریحان سبزومشکی دم چوسنبل بوستان پیرا.