#امام_حسن_عسکری #مرثیه_امام_حسن_عسکری
یابن الحسن فدای تو و دیدۀ ترت
خون جای اشک می چکد از چشم اطهرت
داغی نشسته بر جگر داغدار تو
در خون نشسته است دل درد پرورت
قربان آن امام، که در آخرین نفس
سیراب گشته است به دست مطهرت
ای سرو سرفراز جهان، سرو سربلند
از ماتم پدر چه رسیده ست بر سرت
بهر تسلی دل درد آشنای تو
صف بسته اند خیل ملائک برابرت
ما را شریک درد و غم خود حساب کن
ما دل شکسته ایم ز احوال مضطرت
دلتنگ سامرای تو هستیم و چون نسیم
ما را ببر به دیدن گلزار پرپرت
رفتی به پشت پردۀ غیبت ولی شده است
صدها هزار عاشق و عارف کبوترت
چشم انتظار مانده زمین تا کدام روز
روشن شود جهان ز حضور منورت
با کثرت گناه «وفایی» شب فراق
دارد سلام و عرض ارادت به محضرت.
#سیدهاشم_وفایی
#مرثیه_امام_حسن_عسکری(ع)
بیا و سر بـه روی سینـهام بگذار، مهدیجان
شـرر زد بـر درونـم زهـر آتشبـار، مهــدیجان
بیـا تــا سیــر بینــم وقـت رفتن، ماه رویت را
که میباشد مرا این آخرین دیـدار، مهدیجان
در ایـام جوانــی سیــــر گردیـــدم ز جـان خـود
زبس بر من رسیـد از دشمنان آزار، مهدیجان
ازآن ترسم که بعد از من، تو درتنهایی و غربت
به موج غم گذاری چهـره بر دیـوار، مهدیجان
تـو در ایـام طفلــی بیپـدر گشتــی، عزیـزِ دل
مرا شـد در جوانــی پـاره قلب زار، مهـدیجان
از آن میسوزم ای نور دوچشم خود،که میبینم
تو بهــر گریـه کردن هـم نـداری یـار، مهدیجان
غـم تــو بیشتــر باشـــد ز غمهــای پــدر، آری
اگر چه دیـدهام مـن محنت بسیار، مهدیجان
تـو بایــد قرنهــا در پـــردۀ غیبت کنــی گریــه
بود هـر روز روزت مثـل شــامِ تــار، مهدیجان
تو باید قرنها چون جد مظلـومت علـی باشی
به حلقت استخوان باشد،به چشمت خار، مهدیجان
بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست«میثم» را
کـه بـر جـرم و گناه خـود کنـد اقـرار، مهدی جان.
#استاد_غلامرضا_سازگار
#مرثیه_امام_حسن_عسکری(ع)
سوزاند چنان زهر جفا بال و پرش را
انگار نمیديد دگر دور و برش را
جانش ز عطش سوخت چنان جد غريبش
طوری كه بهم ريخت تمام جگرش را
شش سال ،نگهداشت علیرغم اسيری
ميراثِ به جا ماندهی نسلِ پدرش را
پنداشته بودند اگر حبس كنندش
از شاخه بريدند دگر برگ و برش را
با اينكه به زندان شده مسموم، ولی باز
تاريخ نوشت آنچه كه آمد به سرش را
تا شيعه به بيراههی ترديد نيفتد
بگذاشت درين معركه، تنها پسرش را.
#نفیسه_سادات_موسوی