eitaa logo
مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی
254 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
575 ویدیو
295 فایل
*نه‌هرکس‌شد‌مسلمان‌می‌توان‌گفتش‌که‌سلمان‌شد‌ که‌اول‌بایدش‌سلمان‌شدو‌آنگه‌مسلمان‌شد.* «مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی» ‌درمنطقه‌مرکزی‌تهران‌دائرشده‌وباهدایت‌ خادم الشریعه شیخ محمدحسین شکروی ودیگراساتیدانجام‌وظیفه‌می‌کند.
مشاهده در ایتا
دانلود
من بروم زیر بیرق کفر❓‼️ در مقابل پیشنهادی که خواستندبه سفارتی پناهنده شود،پرچم خارجی‌ای که برایش فرستاده بودند را نشان داد و گفت: این را فرستاده‌ اند که من بالای خانه‌ام بزنم و در امان باشم . اما رواست من پس از ۷۰سال که محاسنم را برای اسلام سفید کرده‌ام حالابیایم وبروم زیربیرق کفر❗️ https://eitaa.com/majmaolzakerinsalmanfarsi
از آموختیم ، همه به هم ربط داریم یکه نفر نزنه ، همه رو مبتلا می کند هم همینطوره ... https://eitaa.com/majmaolzakerinsalmanfarsi
از روی نیزه بر من غمگین نظاره ای حرفی کنایه ای سخنی یا اشاره ای پلکی بزن که حال حرم روبه راه نیست کافی است بزم سوختگان را شراره ای سوسو بزن به سوی من ای سوی دیده ام در آسمان به جز تو ندارم ستاره ای دستم نمی رسد به سر نیزه ات اگر در دست زینب است گریبان پاره ای یک قتلگاه رفتی و صد قتلگاه من... گشتم به هر دیار حسین دوباره ای چشمم کبود گشت و جدا از سرت نشد از بحر بر کنار نگردد کناره ای با هر تکان نیزه تکان می خورد سرت جانا به گوش نیزه مگر گوشواره ای پیشانی ات شکست که پیشانی ام شکست آیینه بی خبر نشود از نظاره ای جایش به روی صورت من درد می گرفت میخورد تا که بر رخ تو سنگ خاره ای بی پوشیه به پیش نگاه حرامیان جز آستین پاره نداریم چاره ای.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(دیر راهب) راهِبی بدید شبی به نی رأسِ منیری،با جمعِ اسیری با دیده ی گریان،گردید مسلمان گفتا که سرِ کیست چنین هست منوّر،رخشنده چو اختر با دیده ی گریان،گردید مسلمان گفتند سر سبط رسول ثقلین است،نام او حسین است با دیده ی گریان،گردید مسلمان بگرفت به زر آن سر و بردش به بر خویش،با غصه و تشویش با دیده ی گریان،گردید مسلمان پرسید که باشی تو بگفت سبط پیمبر،نور دل حیدر با دیده ی گریان،گردید مسلمان بوسید سر مطهر و سخت برآشفت،تا شهادتین گفت با دیده ی گریان،گردید مسلمان. زمینه:کافی
(دیر راهب) گفت این سر° زِ کیست،نورش آیا زِ چیست یا که او حجتی است،از خدای مجید راهب از دِیر دید،سر شاه شهید گفتن این اختر است،سبط پیغمبر است زاده ی حیدر است،تا که این را شنید راهب از دِیر دید،سر شاه شهید سر ز آن ها ستاند،تا به دیرش رساند در مقابل نشاند،گوش کرد این نوید راهب از دیر دید،سر شاه شهید تو مسلمان شوی،اهل ایمان شوی عبد یزدان شوی،عاقبت شد سعید راهب از دیر دید،سر شاه شهید. زمینه:همه جا کربلاست،همه جا نینواست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همین که کرد تجلی رخ منور تو‌ به سجده آمدم ای شاه من به محضر تو خوش آمدید.. قدم رنجه کرده اید امشب.. تو میزبانی و من تا به صبح نوکر تو آهای بی کسِ بر نیزه رفته نامت چیست؟ کجاست اهل و عیالت کجاست خواهر تو؟! سر تو سوخته اما چراغ دیر شده گمان کنم که مسیح است نام دیگر تو ببخش خون سرت با گلاب پاک نشد عمیق وا شده پیشانی مطهر تو بگو چرا عوض خانه ی مسلمانان رسیده است به آغوش راهب این سر تو؟! بگو چرا به روی نیزه گریه می کردی مگر چه منظره ای بود در برابر تو سر بریده زبان باز کرد ای راهب.. بس است..سوختم از این سؤال آخر تو شده مقابل تو دختری کتک بخورد؟ شده غریبه بیاید به سمت خواهر تو؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست راهب که سمت آن لب رفت سوز آهش به ساحت رب رفت گریه اش عاقبت به خیرش کرد "راه صد ساله را به یک شب رفت". https://eitaa.com/majmaolzakerinsalmanfarsi
دید راهب به ره شام، پریشانی چند دستِ بسته ز قفا، سر به گریبانی چند خون به دل، جمله ز جور فلک کج‌رفتار موکنان، مویه‌کنان، موی پریشانی چند دید عیسی نفسی بسته به زنجیر جفا همرهش، غم‌زده و خسته و نالانی چند از پس قافله، اطفال پریشانی دید پا برهنه به سر خار مغیلانی چند شام‌گه بود ولی صبح امیدش بدمید شد عیان تا به سنان، مهر درخشانی چند سر شاه شهدا را به سنان دید که بود جاری از لعل لبش، آیه‌ی قرآنی چند داد زر، زرطلبان را و سر شاه گرفت سوی دِیر آمد و با ناله و افغانی چند شست با مُشک و گلاب، آن رخ و لعل چو عقیق ریخت از دیده به دامان، دُر غلتانی چند هم‌چو آن عاشق دل‌داده که بیند معشوق گفت کای ‌گِرد رُخت، صف‌زده حیرانی چند! کیستی؟ وز چه جدا گشته ز پیکر، سر تو؟ که شدی دست‌خوش فرقه‌ی نادانی چند پاسخش داد: منم سبط رسول مدنی گشته‌ام کشته ز بیداد هوس‌رانی چند ناگهان هودجی آمد ز سما، سوی زمین فاطمه آمد و با حوری و غِلمانی چند لعل نوشین بگشود و به سر کشته‌ی عشق ریخت از دُرج گهر، لعل بدخشانی چند گفت کِای سرو چمانِ چمن باغ رسول! داشتی همره خود، سرو خرامانی چند آخر از غارت گلچین، چه رسیدت؟ ای گل! گِریَم از هجر تو یا غنچه‌ی خندانی چند؟ کِسوت فقر به عشق تو به بر کرد «صفا» دست حاجت نبَرد بر در عریانی چند.