eitaa logo
کانال متن و روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
40.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
370 فایل
﷽ 💚مقدمتان را به کانال ✅ خوب ✅ پرمحتوا ✅ و ارزشمند مجمع الذاکرین گرامی میداریم💚 مدیریت 👇 @khadeem110 @majmazakerinee لینک کانال👆 https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🏴 🏴 🎤مداح :حاج محمد رضا بذری سالهای قبل ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ منو احساس دلی حساس دو چشمای پر الماس شب سادات فاطمیس ولی امشب شب ماس مشام جان شمیم گل گلی دیگر پر از یاس شدم جلد بقیع امشب به عشق ام العباس ام البنین اون که باید قربون اولادش رفت برا شیرین چهار فرهادش رفت فاطمه بود به حرمت فاطمه یه عمره که اسم خودش یادش رفت نو عروس علی با اجازه ی فاطمه گفته بلی نصب و ادب و اقتدار و وفا آورده به جهیزی شب ازدواجش گل و رخت و تاجش جلوی چشای زینبین حسنین بوده رخت کنیزی (امون امون دل ای دل مهمل رسیده منزل شده شب وصال ام البنین و ابوفاضل)4 از اون اول توی چشماش نجابت بود نجابت علی می دید توی چشماش عبادت بود عبادت از اون روی که زینب رفت و برگشت بی حسینش تا وقت مرگ توی چشماش خجالت بود خجالت ام البنین تا اون زمان که بوده زنده زینب می نشست زیر آفتاب مانند زینب می گفت که بیش از حنجرحسینم از معجر توام شرمنده زینب زیر لب ذکر آب میگرفت و میرفت به دیدار رباب به خدا بی بی قطره ای جا نمیشد میون مشک پاره خجالت همینه دست به روش می گذاشت جلوی سکینه تو ببخش نیومد سر عباس من سر بزم اشاره (امون امون دل ای دل مهمل رسیده منزل شده شب وصال ام البنین و ابوفاضل)4 دل مضطر دو چشم تر غریبونه حزینه خمیده قد عصا در دست هی راه میره میشینه یه کوه غم رو شونه ی کوچه های مدینه دیگه هر روز بقیع رفتن کاره ام البنینه ام البنین انگار نه انگار مادر چهار پسر کنار یک صورت قبر خون جگر میگفت به من ام البنین نگویید ضجه میزد میگفت غریب مادر تا دم آخرش روبه قبله که شد خمیده پیکرش لب تشنه زبون میگرفت با حسین شد کنیز تو محتضر شنیدم قمرم آخرش شنید از فاطمه پسرم چی بشه دم آخر من تو بیای یه دفعه بگی مادر (امون امون دل ای دل مهمل رسیده منزل شده شب وصال ام البنین و ابوفاضل)4 @majmaozakerine 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍🏴 🏴 🎤مداح :حاج مهدی سلحشور ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ او غرور ِ عرب را دلیل است این چنین زن که می گویم از او در عرب، در عجم بی بدیل است این چنین زن زمینی نباشد چادرش از پر جبرئیل است پیش اُم البنین،پیر سالک مانده در راه و اِبن السبیل است بسته در زیر چادر حمائل او که خود یک تنه یک قبیل است او که چهار آسمان در زمین داشت نام زیبای اُم البنین داشت * اُم البنین برا زمانی است که چهارپسر داشت،مگر نه بعداً اصرار داشت،می گفت: دیگر مرا اُم البنین نخوانید * آفریده بهشت برین را تا که روشن کند سرزمین را من چه باید بگویم خدایا شیر زن را زنی این چنین را اَحسنُ الخالقین هم به مدحش می نشاند به لب آفرین را رودهای جهان هم نَبُردند بی وضو نام اُم البنین را چهار دفعه چه زیبا نشانده در رکاب حسینی نگین را نام اُم البنین شد خلاصه در شجاعت،صلابت،حماسه گشته از داغ کوچه فسرده *روضه هایی که اُم البنین شنید از فاطمه ی زهرا، از زینب شنید،از امام حسن شنید، تصور کن این خانم دو زانو مؤدب می نشست،می گفت : حسن جان! روضه ی فاطمه رو بخون. مادر می گفتند به اُم البنین. گفت: مادر جان! یه چیزی بهت بگم تا حالا نگفتم،یه چیزی بهت بگم، هیچ کی ندیده* گشته از داغ کوچه فسرده بس که او روضه ها را شمرده *یکی یکی روضه هارو براش میخوندن* فاطمه تر از او ما ندیدیم بارها از غم کوچه مرده دل به مولا علی داده اما جان خود را به زهرا سپرده دست ها را به سینه گرفته با خودش تا به معراج برده جانم اُم البنین،آب و نان هم  قبل فرزند زهرا نخورده * وقتی می خواست وارد خونه ی امیرالمؤمنین بشه،گفت: همه عقب بایستید،همراهان این عروس عقب ایستادند،خانم اومد جلو در،گفت: بچه های فاطمه رو بگین بیان جلو در، یه عده حرف مفت زنا گفتن:غرور رو ببین، می گه:بچه ها بیان به استقبالم،اما دیدن زینبین اومدن جلو در،تا پای زینب رسید به آستانه ی در،اُم البنین افتاد رو زمین، گفت: زینب جان! من نیومدم برا شما مادری کنم، من مگه میتونم جای خالی مادر،یه لحظه اش رو،پر کنم؟من اومدم کنیز شما بچه ها باشم،کنیزی اومدم منو قبولم می کنید یا نه؟ اما همون لحظات اول که دم در ایستاده بود،دیدن حسنین نیومدن،گفت:بچه هام حسن و حسین کجا هستن؟گفتند:بیمارند،در بستر بیماری هستن،حسن که مریض میشد،حسین هم مریض میشد، حسین که بیمار میشد،حسن هم بیمار میشد، دو تا برادر با هم مریض شدن تو بستر افتادن،اُم البنین اومد شروع کرد دور بستر چرخیدن، حق دارید مریض بشید،مادر ندارید،دیگه یه کنیز اومده دورتون داره می چرخه،نمیذاره شما بیمار بشید* گفت:آری به زینب عزیزم من در این خانه تنها کنیزم تو نبودی و یک کربلا درد  از عطش رنگ آلاله ها زرد کودکان تشنه بودند اما آسمان هم به رویش نیاورد *تصور کن دو جا حضرت زینب سلام الله علیها برای اُم البنین روضه خون شد،یکی در بدو ورود اُم البنین شروع کرد روضه ی در و دیوار و کوچه رو برای ام البنین خوندن، یکی هم وقتی از کربلا برگشتن، گفت:اُم البنین بشین من روضه ی حسین رو برات بخونم،گریه کنی،اُم البنین!..* دیدن خیمه ی مشک ها هم  کودک تشنه را تشنه تر کرد *اُم البنین این بچه ها دامن عربی رو بالا زده بودن،شکم ها رو روی زمین نمناک قرار داده بودن، هی میگفتن:العطش،....* دیدن خیمه ی مشک ها هم  کودک تشنه را تشنه تر کرد این طرف یک نفر بود تنها آن طرف لشکری ناجوانمرد آه از آن زمانی که دشمن پیش عباس اَمان نامه آورد من بمیرم برایت اباالفضل جان عالم فدایت اباالفضل رنگ از روی ماهت پریده مانده با دو دست بریده تو نبودی به دامان بگیریش جای تو مادری قد خمیده درد خیلی کشید است اما او بیشتر خجالت کشیده تا کنار برادر ،برادر خویشتن را به زانو کشیده او نفس میزد اما نفسهاش مثل جسمش بریده بریده *تمام غم اباالفضل توی این بیت اومده* دید از روی نیزه غم را لبالب ریسمان را به دستان زینب * یه بزرگی این رو میگفت: وقتی قافله به سمت شام حرکت کرد،این زن و بچه ها روی ناقه های عریان،سرها رو بین محمل ها تقسیم کردن،برای اینکه این دل بچه هارو بیشتر بسوزونن،کنار محمل نجمه سر قاسم،کنار محمل رباب....،اما اُم البنین که کربلا نیومده،سر عباس کنار محمل زینب،اُم لیلا که کربلا نیومده،سر علی اکبر هم کنار محمل زینب، سر حسین هم کنار محمل زینب، سر دو تا بچه هاشم کنار محمل زینب، این نازدانه @majmaozakerine
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چشمی شبيه چشم تو گريان نمی شود زهرا حريف چشم تو باران نمی شود گيرم که نان بعد خودت هم درست شد نان بدون فاطمه که نان نمی شود برخيز و باز مادری ات را شروع کن فضه حريف گريه ی طفلان نمی شود بدجور جلوه کرده کبودی چشم تو طوری که زير دست تو پنهان نمی شود معجر بزن کنار و علی را نگاه کن خورشيد زير ابر که تابان نمی شود فهميده ام ز سرفه ی سنگين سينه ات امشب نفس کشيدنت آسان نمی شود ای استخوان شکسته ی حيدر چه می کنی؟ با کار خانه زخم تو درمان نمی شود من خواهشم شده ست که زهرای من بمان تو با اشاره گفتی علی جان نمی شود گفتم که روی خويش عيان کن ببينمت گفتی به يک نگاه به قرآن نمی شود در بسترم و خسته ام و تاب ندارم شبها من از آن ضربه در خواب ندارم انگار بعيد است دگر زنده بمانم برگونه به جز گريه و سيلاب ندارم با بازوی بشکسته قنوتم شده ناقص غير از دل پر آه به محراب ندارم از شعله چو شمعی شدم و رو به زوالم جز خون که زسينه رودم آب ندارم از روی علی بسکه رخ خويش گرفتم خجلت زده ام چهره شاداب ندارم در صورت من نقش ز پستی و بلندی است جز روی ورم کرده در اين قاب ندارم از ضربه آن دست نشست ابر به رويم خاموش شدم هاله مهتاب ندارم چندی ست نشُسته م تن و قامت طفلان آخر چه کنم دست بدن ساب ندارم
بار الها چه کنم گوهرم از دستم رفت همدم و مونس و غم پرورم از دستم رفت ماه من در شب تاریک نهان شد در خاک آخر آن مرغ شکسته پرم از دستم رفت ناگزیرم دگر از شهر مدینه بروم چه کنم گر نروم همسرم از دستم رفت فاتح خیبرم و خانه نشینم کردند کشته شد فاطمه و یاورم از دستم رفت درگهم مقتل محبوب جوانمرگ من است هیجده ساله حمایتگرم از دستم رفت غسل میدادم و دیدم بدنش مجروح است وا مصیبت گل نیلوفرم از دستم رفت فاطمه یک تنه بر من عوض لشگر بود موج زد فوج بلا ، لشگرم از دستم رفت صِهر پیغمبرم و خسته ز جور امّت* *(صِهر:داماد) ساقی کوثرم و کوثرم از دستم رفت دگر از ناله اش اهل وطن آسوده شدند راحتی بخش دل مضطرم از دستم رفت آبِ رفته که شنیدست به جو برگردد عاقبت نور دو چشم ترم از دستم رفت کاش میبود خدیجه سر قبرش میگفت وای بر حال علی دخترم از دستم رفت نفسی میکشم و همنفسی میجویم درد دل با که کنم دلبرم از دستم رفت ترسم از آن که بُوَد زندگیم طولانی سیرم از جان که ز جان بهترم از دستم رفت گردد از ناله ی زینب جگرم خون شبها گوید ای وای خدا مادرم از دستم رفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🏴 🏴 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️ ◾بنداول از نجف آمد بدنبالت امیرالمومنین حضرت ام‌البنین(۲) ◾بنددوم خاک قبرت سجده‌گاه و قبله اهل یقین حضرت‌ام‌البنین(۲) ◾بندسوم مادرعباسی و جایت بود عرش برین حضرت ام‌البنین(۲) ◾بندچهارم گشته در کرببلا عباس تو نقش زمین حضرت‌ام‌البنین(۲) . @majmaozakerine
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
http://eitaa.com/joinchat/272171029C7c2be56d94 ❇️ابرگروه مجمع الذاکرین اهل بیت ( علیه السلام) همراه باآموزش مداحی👌 اولین وفعال ترین گروه درایتا😍 🔹هرگونه درخواستی :مطالب مذهبی.حدیث اشعار.روضه.نوحه......
زبان چگونه گشایم به مدح تو مادر که بی وضو نتوان خواند سوره کوثر زبان وحی، تو را پاره تن خود خواند زبان ما چه بگوید به مدحتان دیگر؟ خدا به خواجه لولاک داده بود ای کاش هزار مرتبه دختر اگر تویی دختر شکوه عاطفه‌ات پیرهن به سائل داد چنان که همسر تو در رکوع انگشتر حجاب، روی زمین طفل بی‌پناهی بود تو مادرانه گرفتی‌ش تا ابد در بر میان کوچه که افتاد دشمنت از پا در آن جهاد نیفتاد چادرت از سر خدا گواه که چون فاطمه نمی‌خواهیم حکومتی که نباشد در آن علی رهبر شاعر/ سیدحمیدرضا برقعی @majmaozakerine
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ . . | مولانا علی ، امّنا زهرا شب‌اول‌عزاداری‌شهادت‌حضرت‌زهرا(س) (به روایت ۷۵ روز) یکشنبه۱۳ آذر ۱۴۰۱ | ۹جمادی‌الاولی۱۴۴۴ «باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است» ماه عزاي فاطمه روح مُحرم است در فاطميه از دل و جان گريه مي كنيم همراه با امام زمان گريه مي كنيم در فاطميه رنگ جگر سرخ تر شود آتش فشان غيرت ما شعله ور شود مولانا علی ، أمنا الزهرا لعنت به آنكه پايگذار سقيفه شد لعنت به هر كسي كه به ناحق خليفه شد لعنت بر آنكه برتن اسلام خرقه كرد اين قوم متحد شده را فرقه فرقه كرد تكفير دشمنان علي ركن كيش ماست هر كس محب فاطمه شد،قوم وخويش ماست ما بي خيال سيلي زهرا نمي شويم راضي به ترك و نهي تبرا نمي شويم قرآن و اهل بيت نبي اصل سنت است هر كس جدا ز اين دو شود،اهل بدعت است مولاناعلی امناالزهرا ما از الست طايفه اي سينه خسته ايم ما بچه هاي مادر پهلو شكسته ايم امروز اگر كه سينه و زنجير مي زنيم فردا به عشق فاطمه شمشير مي زنيم ما را نبي «قبيله ي سلمان» خطاب كرد روي غرور و غيرت ما هم حساب كرد از ما بترس،طايفه اي پر اراده ايم ما مثل كوه پشت علي ايستاده ايم از اما بترس، شيعه ي سرسخت حيدريم جان بركفان جبهه ي فتواي رهبريم از جمعه اي بترس كه روز سوارهاست پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست از جمعه اي بترس،كه دنيا به كام ماست فرخنده روز پر ظفر انتقام ماست   مولاناعلی امنا الزهرا .┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═ @majmaozakerine
حضرت زهرا سلام الله علیها واذان بلال ▪️▪️▪️▪️▪️▪️ اَلسَّلامُ عَلَیْكِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الشَّهیدَه،   اَلسَّلامُ عَلَیْكِ اَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَه کیستی تو بهشتِ بابایی کوثر و قدر و نور و طاهایی دو جهان ذره و تو خورشیدی همگان قطـره و تـو دریایی هم صدا با تمامی سادات شیعه گوید تو مادرِ مایی مَطلعُ الفجرِ بامدادِ ازل لیلةُ القدرِ حق‌تعالایی برتر از درک و دانشِ همه ای چه بخوانم تو را که فاطمه ای ای مَقامت ز وَهم‌ها برتر قدر و جاهت ز وصفِ ما برتر مدح تو بر لبِ رسولِ خدا ذکر نابی ا‌ست از دُعا برتر رتبه ی توست از زنانِ بهشت به خداوندیِ خدا برتر جز محمد که دست‌بوسِ تو بود تویی از کلِّ انبیا برتر حجره‌ات کعبه ی دلِ حیدر بیتت از بیت کِبریا برتر (پیغبر فرموده بود:" إِنَّ فَاطِمَهَ بَابُهَا بَابِی وَ بَیْتُهَا بَیْتِی فَمَنْ هَتَکَهُ فَقَدْ هَتَکَ حِجَابَ اللَّه" دَرِ خونه ی فاطمه،دَرِ خونه ی مَنِ، خانه ی فاطمه،خانه ی منِ...) دیگه اهل روضه بخونن حدیث مفصل رو...چه کردن با این خانه؟...* خانه ای روشن از کلامُ الله سر زد از آن،دو آفتاب و دو ماه ______ ای بهشتِ خدا گُلِ رویَت ای رسولِ خدا ثنا گویت سورۀ نور، خطِ پیشانی  لیلۀ قدر، تارِ گیسویت شبِ معراج مصطفی می دید  باغِ جنت پُر است از بویت روحِ بینِ دو پهلویِ احمد!  به چه جرمی شکست پهلویتگر جسارت نبود می‌گفتم هُرمِ آتش چه کرد با رویت *حالا بزن تو سینه و تو صورتت،بگو: آخ مادر!...به چه جُرمی زدن مادرِ مارو...* از علی‌دوستی نشان مانده هم به رخسار هم به بازویت شاعر:حاج غلامرضاسازگار *این روزها خبر دادن به بلال،مؤذنِ پیامبر،گفتن: زهرا ازت گِله کرده، گفته: همه ی مدینه به من پشت کردن،از بعضی ها توقع نداشتم، چرا بلال نمیآد یه سری به ما بزنه؟...بلال متوجه شد زهرا ناراحتِ، اومد مدینه،اومد ملاقاتِ بی بی،اجازه گرفت از امیرالمؤمنین برم زهرا رو ببینم، همچین که اومد تو خانه،اول نگاش به دَرِ خانه افتاد...چرا در سوخته؟ چرا دیوار خونی شده؟ چرا بچه ها اینجوری زرد و لاغر شدن؟ چی شده،من چند سال مگه نبودم؟من دو ماه مدینه نبودم... اومد محضر بی بی شرفیاب شد،دو زانو با ادب نشست، خانوم یه گِله ی مادرانه کرد،صدا زد: بلال تو چرا زهرا و علی رو تنها گذاشتی؟ صدا زد:خانوم جان!من بعد از پیغمبر دیگه دلم نیومد مدینه بمونم... وقتی فهمیدم حقِّ علی رو غصب کردن، به نشانه اعتراض گفتم دیگه اذان نگم، جایی که پیغمبر و علی نباشن دیگه نمیخوام اذان بگم...اذان واسه کی بگم؟ بی بی فرمود:می دونم بلال، اما حالا که دختر پیغمبر دلش برا صدایِ اذانِ تو تنگ شده، دلم میخواد یه بار دیگه بری بالای مأذنِ، تا بی بی فرمود: یه بار دیگه صدایِ اذانت رو بشنوم،مکث نکرد،بلند شد، گفت: چشم،از تو به یک اشاره/از ما به سر دویدن... من چقدر خوشبختم که فاطمه دلتنگِ صدایِ منِ... رفت بالای مأذنِ،مدینه ساکتِ،یکدفعه دیدن یک صدایِ آشنا داره میاد.. "الله اکبر" یهو مدینه لرزید... "الله اکبر" همه از خونه هاشون بیرون اومدن، صدای بلالِ،از کجا داره صدا میآد...از پشت بامِ خانه ی فاطمه... این صدا چند وقتِ تو مدینه نمیآد"أشهد أن لا إله إلا الله" یک مرتبه بچه ها دیدن مادر بلند شد، اسماء بیا زیر بغل هام رو بگیر،فضه بیا جانمازم رو پهن کن، زینب آبِ وضو بیار... "أشهد أن لا إله إلا الله" سجاده رو پهن کردن، زینب خوشحال شد،حسنین خوشحال شدن،مادرِ ما میخواد ایستاده نماز بخونه، یه مرتبه صدای بلال بلند شد" اَشهدُ انَّ محمّداً رسولُ الله" تا اسم پیغمبر رو شنید، تا اسم پدر رو شنید،با صورت خورد زمین،فاطمه بیهوش شد، بچه ها تو صورت هاشون میزدن،بلال دیگه بس کن،بلال اذون نگو... یه دختر اسمِ باباشو بالا مأذنِ شنید بی هوش شد، اسمِ باباش رو فقط شنید،اما یه دختر سَرِ بُریده بغل کرد،رگ هایِ بریده بغل کرد...* بابا! دخترت از دنیا بُریده بِدونِ تو خوشی ندیده ببین همه موهام سفیده بابا!خوشی به قلبم دستِ رَد زد یه بی حیا بهم لگد زد *مدینه...فضه و اسماء اومدن،آب ریختن تو صورتِ فاطمه، بی بی، بهوش اومد،اما خرابه ی شام،هر چی زینب رقیه رو تکون داد... پاشو دختر! پاشو عمه!...پاشو چشات رو باز کن...حسین...* فراق یار و سنگ اهل شام و خنده ی دشمن من آخر کودکم، این بار سنگین است بر دوشم *به نیتِ فرج سه مرتبه بگو: یازهرا...*
وقتی عروس و داماد اومدند تو خونه، پیغمبر دستور داد همه خونه رو ترک کنند، همه خونه رو ترک کردند، پیغمبر نگاه کرد، دید اسماء ایستاده سرشو پایین انداخته، صدا زد اسماء مگه نگفتم همه برند، تو چرا موندی، اسماء سرشو انداخت پایین، شب عروسیه بی بی دو عالمه، پیغمبر امر کرده همه برن بیرون می خواد با عروس و داماد خصوصی حرف بزنه، گفت: چرا تو نرفتی همه رفتند، گفت: یا رسول الله ببخشید منو، اما من از طرف خانم خدیجه ماموریت دارم، تا اسم خدیجه رو برد، می گن پیغمبر همچی که گفت: از طرف خدیجه ماموریت دارم، شروع کرد مثل ابر بهار گریه کردن، صدا زد اسماء چه ماموریتی، آقا جان شبی که بی بی از دنیا می رفت، خانم خدیجه سلام الله علیها به من یه ماموریتی رو واگذار کرد، گفت: اسماء من دارم می میرم، اسماء دخترم کوچیکه، اسماء یه روزی و یه شبی فاطمه ام عروس میشه، دختر شب عروسیش به مادر نیاز داره، خانومها حرف منو زود میگرن، اسماء زهرام مادر نداره، نکنه شب عروسیم ، زهرامو تنها بذاری، من باید کنار بی بی بمونم، پیغمبر دعا کرد اسماء رو، چی می خوام بگم ، شب شام غریبان حرف عروسی می زنم، نه، اون شب یه بار اسماء مادری کرد، یه بار موند، امشبم علی همه رو فرستاد برند، اما گفت اسماء، تو بمون علی تنها مونده، اسماء می خوام بدن زهرارو غسل بدم، 9 سال از اون شب گذشته، اسماء تو محرم این خونه ای، اسماء بمون کمکم کن، امشب شب اسماء ست، امشب شب این شعره، اسماء بریز آب روان ........ (متن کامل شعر کلیک کنید) به یه شکلی بدنو امشب مولا غسل داد، طبق وصیت بی بی، قربون تو خانم برم چه قدر مراقب علی هستی، تا زنده بودی رو از علی می گرفتی، خدا به سر هیچ مردی نیاره، بره خونه زنش رو بگیره ازش، نمی دونی این با دل علی چه کرده، تا زنده بود مراقب بود، غیرت علی به جوش نیاد، وقتی هم از دنیا رفت امشب گفت منو از زیر پیراهن غسل بده علی، نمی خوام پیراهنم و در بیاری از تنم، خودش می دونه چه بلایی سر این بدن آوردند، می دونه این بدن سینه اش مجروحه، می دونه اگه علی نگاه کنه، جای میخه در رو ببینه میمیره، وای ... مراعات علی رو کرد، علی داره از زیر پیراهن غسل می ده، اما یه جایی دیگه نتونست خودشو نگه داره، از امشب دیگه نگذاشتن برا زهرا کسی بلند بلند گریه کنه، جمله دوم، می دونی، اولین کسی که امشب برا فاطمه بلند گریه کرد، خود علی بود، لذا امام صادق علیه السلام فرمود: خدا رحمت کنه، اون شیعه ای که، برا مادر ما بلند گریه کنه، می دونی چرا، آخه علی داره بدنو غسل می ده، یه مرتبه دیدند، سر به دیوار گذاشت، داره داد می زنه، اسماء دوید اومد جلو، مولا خودت گفتی آروم گریه کنند، صدا زد اسماء چیزی نگو، الان دستم رسید به بازوی فاطمه، الهی بشکنه دستت قنفذ، .. @majmaozakerine