احیا گذشت و شب دیدار نیامد
این جمعه هم از دست شد و یار نیامد
دل خون شد و یوسف سر بازار نیامد
بس دیده به ره مانده و دلدار نیامد
چشمان به ره مانده سراغ از که بگیرند
وقت است که جامانده ز هجر تو بمیرد
سخت است که از محضر تو دور بمانم
وز روی چو خورشید تو مهجور بمانم
تا کی ز فرامین تو معذور بمانم
در دوستی ات وصله ناجور بمانم
عمری ز رهت مانده ام و عار ندارم
حتی به سحر دیده بیدار ندارم
اعمال من مدعی انگار خراب است
با روزه نا خالص من کار خراب است
حالا دل من لحظه افطار خراب است
حال سحرم همچو شب تار خراب است
اصلا نکند نیمه شبم مال خدا نیست
یا چشم و دلم هیچ به دنبال خدا نیست
هم سفره ی ذکر تو نشد یک سحر من
قرآن شب احیا نشد تاج سر من
توبه ز قنوتی که نشد بال و پر من
یک بار حلال تو نشد چشم تر من
العفو من انگار فراتر ز لبم نیست
مرضی رضای تو مگر نیمه شبم نیست
در پیش نگاه تو از این روی خجل؛ آه
از دست و زبان و قدم و دیده ی دل؛ آه
از تنگی و از تیرگی خانه گل؛ آه
در لحظه یاری تو از حال کسل؛ آه
ای وای اگر از ره تو باز بمانم
در باز کن آن گونه که همراز بمانم
مردیم ز هجران تو ای یار کجایی
گفتیم سحر یا دم افطار بیایی
بد نیست کمی با دل ما راه بیایی
همراه نخواهی مگر ای کرب و بلایی؟
یک بار بخوان نوکر بیچاره خود را
رسوا مکن این عاشق آواره ی خود را
شاعر؟
#مناجات_امام_زمان
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین_ایتا
آقا بیا که بی تو پریشان شدن بس است
از دوری تو پاره گریبان شدن بس است
کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست
یوسف!ظهور کن که پریشان شدن بس است
یعقوب دیده ام چه قَدَر منتظر شود؟
یعنی مقیم کلبه ی احزان شدن بس است
گریه فراق گریه فراق این چه رسمی است؟
دیگر بس است این همه گریان شدن بس است
موی سپید و بخت سیاه مرا ببین
دیگر بیا که بی سر و سامان شدن بس است
تا کی گناه پشت گناه ایّها العزیز؟
تا کی اسیر لذّت عصیان شدن ... بس است
خسته شدم از این همه بازی روزگار
مغلوب نفس خاطی و شیطان شدن بس است
سر گرم زندگی شدنم را نگاه کن
بر سفره های غیر تو مهمان شدن بس است
یک لحظه هم اجازه ندادی ببینمت
گفتی برو که دست به دامان شدن بس است
باشد قبول می روم امّا دعای تو ...
... در حقّ من برای مسلمان شدن بس است
دست مرا بگیر که عبدی فراری ام
دست مرا بگیر، گریزان شدن بس است
اِحیا نما در این شب اَحیا دل مرا
دل مردگی و این همه ویران شدن بس است
آقا بیا به حقّ شکاف سر علی
از داغ هجرت آتش سوزان شدن بس است
محمد فردوسی
#مناجات_امام_زمان
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین_ایتا
872400339.mp3
381.5K
◾️🎤محلی مازندرانی.شب ۲۷ رمضان
🥀🥀☘🥀🥀☘🥀🥀
هفت شوعه که کوفه صفاندارنه
هفت شوعه که زینب بابا ندارنه
هفت شوعه که حسن دل بیقراره
هفت شوعه که حسین دل نخواره
هفت شوعه که مسجد خاموش بهیه
هفت شوعه زینب سیاهپوش بهیه
منبر هم داغدار مرتضاعه
محراب هم بیقرار مرتضاعه
برو امشو همه با آه و برمه
بوریم کوفه ، مولا علیِ خِنه
بوریم تا بَوینیم زینبِ حالّه
بَهیریم حسن و حسینِ بالّه
الهی هیچکی بی بابا نووشه
هیچکسِ خِنه بی صفا نووشه
یوسف لاطف.آمل
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
کربلایی میلادباباجانپور
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین_ایتا
شعله های فراق، با امام زمان(عج)
در شبهای پایانی ماه مبارک رمضان
شب های آخر است به فریادمان برس
خواهش مکرر است به فریادمان برس
این شعله های هجر که باشد به جان ما
کبریت احمر است به فریادمان برس
قلبی که هست آینه دار فراق تو
در خون شناور است به فریادمان برس
ما آمدیم تا به حریم وصال تو
دل پشت این در است به فریادمان برس
این دیده هاست طایر کویت ولی که حیف
بی بال و بی پر است به فریادمان برس
مهر تو در دل است بیا ای امید دل
عشق تو در سر است به فریادمان برس
از بس که سوخت آتش هجران به سینه ها
دل ها مکدر است به فریادمان برس
این ماه و سال بهر دل افسردگان ز هجر
چون روز محشر است به فریادمان برس
رفت از فراق صبر و تحمل ز دل ولی
مهر تو در بر است به فریادمان برس
این بغض سینه سوز که ما را بود ز هجر
خود داغ دیگر است به فریادمان برس
پیمانه های دل که رسیده به دست ما
لبریز کوثر است به فریادمان برس
چشمی که ماند خیره به راهت بیا ببین
گریان مادر است به فریادمان برس
تنها زنی که بهر ولایت ز جان گذشت
زهرای اطهر است ، به فریادمان برس
این آه جانگداز که آید ز چاه ها
فریاد حیدر است به فریادمان برس
این بانگ العطش که بر آید ز قتلگاه
از خون حنجر است به فریادمان برس
این سوز و ساز و غم که بر آید ز کربلا
از زخم پیکر است به فریادمان برس
آن ناله های زار که آید ز نینوا
آوای خواهر است به فریادمان برس
آن اشک و آه که تصویری از عزاست
گلبانگ دختر است به فریادمان برس
آن خون که ریخت روی دو دست حسین ، وای
از حلق اصغر است به فریادمان برس
آن پاره پاره ماه و ستاره به روی خاک
از جسم اکبر است به فریادمان برس
«یاسر» که گفت از غم و اندوه بی شمار
در سینه آذر است به فریادمان برس
محمود تاری «یاسر»
#شب هفت-مولاامیرالمومنین😢
هفتم زعزای شه ومولای جهان رفت
هفتم شب آن حیدر کرار زمان رفت
افسوس که محراب تو ای کوفه خموش است
هفتم شب مولاچو اوراق خزان رفت
ماه رمضان روی به اتمام نهاده است
فرياد که حیدر ز بر اهل جهان رفت
شد زير و زبر عالم امکان زعزایش
آن ماه به جمعيت بيداردلان رفت
بيقدري کوفه نشود فاش به عالم؟
شاهي که خداونددر او بود نهان، رفت
درخانه مولا نبودجزغم واندوه
سلطان زمان با قد مانند کمان رفت
برداشت ز دوش همه کس بار نهان را
حیدرچوخزان آمد و چون کوه، گران رفت
آن اشک غيوران به سراپرده مژگان
دير آمد و زود از نظر اهل جهان رفت
عالم همه درمانده مولاست به عقبی
هفتم شب داغ علی آن شیر زمان رفت
🔸شاعر:
#آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
#شب_هفت_مولا_امیرالمومنین
درشب هفت عزا ذکرملائک یا علی
در زمین دارم عزایت انت مولانا علی
درشب هفت علی عرش خداغرق عزاست
شدعزای توبپا درآسمانها یاعلی
قاب قوسین نبی در ابروی خم گشته ات
عرصِهِ واویلتا شد صحن او ادنی علی
مرز و بوم هل اتی وُ انماشدسوگوار
برتو شدگویا همه آیات ما اوحی علی
نرگس مستت شراب کاسه ی چشمت سبوح
ایُّها السّاقی اَدِرْ کأساً وَ ناوِلْها علی
برتو گریم ای سپهر دولت حِصنِ حَصین
اعتصام اوصیا را ِعُرْوَةِ الْوُثْقَى علی
شاهراه رستگاری بشر در دست توست
کاشف اسرارِ سبحان الذی اسری علی
ذکرموسای کلیم انی اعوذ بالنجف
خضر شد سایه نشینت ای مه بطحا علی
زحمت پیک اجل بر روی دوش زوالفقار
عبدود را گوشمالی داد در هیجا، علی
شهپر روح القدس افتاده اندر این عزا
گرید از داغ غم تو دیده تقوی علی
درشب هفت عزایت دیده عالم گریست
چون بنفشه سر فروبردم به زانو یا علی
✍شاعر:
#آرمین_غلامی(مجنون کرمانشاهی)
#مسدس_ترکیب #شب_هفت_مولا
شب هفت علی شدای دل افکار
هوای کوفه شد مشتاق آن دیدار
شب هفت و دلم مست رُخ یار
دل طفلان شده مجنون و بیمار
شب هفت است و دل بی تاب و بیدار
دلم شد زاین عزا آشفته و زار
شب هفت علی دلها حزین است
دل اولاد او زار و غمین است
بگو بادصبا محبوب ما کو
بگو دلدار بس مجذوب ما کو
نگاره دلکش و مطلوب ما کو
سرشک و دیده ی مرطوب ما کو
بگو آن دلبر بس خوب ما کو
جهان فارق از آشوب ما کو
هر آن کس جذب دلبر شد بیاید
دلی که مست حیدر شد بیاید
شب هفت علی دل بی قرار است
حسین از داغ اوشب زنده دار است
شب هفت است و عالم برمدار است
حسن خود اشک ریزان بر مزار است
به چشم زینبش ابر بهار است
یل نام آوری دلخون یار است
شب هفت علی دلها به شین است
کنارقبر بابایش حسین است
شب هفت است و دل ها شد حسینی
پیمبر گفته حیدر " نورُ عَینی "
به یادش دارم اشک و شور و شینی
دگر زینب توداغ کس نبینی
مرا مانده کنون بر دوش دِیْنی
تویاحیدر قرار عالمینی
شب هفت علی دل پرنواشد
دل من راهی کرب و بلا شد
اگرصدسال قبرت بی نشان بود
دلت آشفته از آن ناکسان بود
یقیناً یارت آنشب روضه خوان بود
به یاد زینبت اشکش روان بود
غم دوری تو بس بی امان بود
دو چشم کوفیان بس خون فشان بود
شب هفت است وبارانی است حالم
زداغت رنگ مشکین است شالم
شب یاراست و کار یار آه است
دل ما از گنه تار و سیاه است
غمینْ دلهای ما تا به پگاه است
شب کوفه بسی دلْ تنگ ماه است
اسیر آه مهدی گاه گاه است
گمانم فاطمه در قتلگاه است
شب هفت است و جان ها مست و شیداست
که حیدر تا ابدشاه دل ماست
#آرمین_غلامی(مجنون کرمانشاهی)
#رمضان_الکریم
وقتِ خداحافظیه، مهمونی ام تموم شد!
حسرتِ این روزایِ خوش، بغضی توی گلوم شد
صاب خونه ممنون توأم، هیچ چیزی کم نذاشتی
با اینکه لایق نبودم، سنگ تموم گذاشتی
نمی تونم دل بِکنم، جدایی خیلی سخته!
بدرقه رفتن اینطوری، خدایی خیلی سخته!
ماه رمضون کجا میری!؟ نرو دلم می گیره
از این به بعد باز غروبا، بی تو دلم می گیره
تا سال بعد چیکار کنم! زنده شاید نباشم
با چشم گریون دوباره، از تو باید جداشم
حرف جدایی که میشه، دلم عزا می گیره
دلم به یادِ روضه های کربلا می گیره
**
حسین من نرو بمون، سایه ی روسرم باش
حالا که عباس ندارم، پناه این حرم باش
دلم شده پشتِ سرت، مثل موهات پریشون
خودت بگو چیکار کنم، تنها تو این بیابون
داداش نرو تورو خدا، نذار که در به در شم
نذار با شمر و حرمله، تا کوفه همسفر شم
#وحید_قاسمی
#زمزمه_مناجات
#رمضان_الکریم
فرصت توبه گذشت و گریه می بارم هنوز
حسرت اوقات غفلت را به دل دارم هنوز
باز هم جا ماندم و این غافله از ما گذشت
مانده خاری در کف پا و گرفتارم هنوز
هر چه درمان بود مخصوص ضیافت خانه بود
عافیت بود و شفا هر چند بیمارم هنوز
بعد از آن شب های بهتر از تمام سال ها
در مسیر بندگی ای وای کم کارم هنوز
من نبودم زینت مهمانی خوبان تو
هر چه تو بخشیده ای من عبد سربارم هنوز
گر چه دارد می رود این ماه اما میزبان
باز می گوید گنه داری؟ خریدارم هنوز
لحظه ای با ما سرِ یاری اگر داری بیا
اشتیاق دستگیری از تو را دارم هنوز
تا که من هستم چرا بر دیگران رو می زنی
من که قبل از هر که گویی دوستت دارم هنوز
#جواد_حیدری
روضه و توسلِ جانسوز _ویژۀ شبهایِ احیا و شهادتِ امیرالمؤمنین علی علیه السلام_
از ما جفا بسیار دیدی و وفا نه
تو یاد ما بودی ولی افسوس ما نه
حالا که در دنیا مرا رسوا نکردی
بی آبرویم می کنی روز جزا؟ نه
از سفره ی جودت اگر محروم باشد
جای دگر پر می شود دست گدا؟ نه
آنگونه که میخواستم بودی همیشه
آنگونه که میخواستی دیدی مرا؟ نه
هر طور میخواهی بسوزانی بسوزان
اما برایت سود دارد؟ نه خدا نه
این یاعلی گفتن کم از یا ربنا نیست
اصلا مگر فرقی است ما بین شما نه
جنت برای شیعیان زیباست اما
زیباتر از راه نجف تا کربلا نه
موکب به موکب اربعین عشاق جمعند
امسال آیا قسمت من هست یا نه
ای کاش ارباب مقاتل می نوشتند
سر را جدا کردند اما از قفا نه
•┈┈••✾••✾••┈┈•
ای تیغ همیشه بی خبر می آیی
یک روز به شکل میخ در می آیی
امروز تو شمشیری و فردا قطعا
در قالب یک تیر سه پر می آیی
یک مرتبه کم شتاب باشی خوب است
با قاعده با حساب باشی خوب است
فکر دل فاطمه نبودی اما
فکر جگر رباب باشی خوب است
ای تیغ همین قَدَر نمی فهمی نه
فرق پدر و پسر نمی فهمی نه
آن روز چه قدر گریه کردم گفتم
زن آمده پشت در، نمی فهمی نه؟
زن جوان مرا میزدند نامردان
مدینه فاطمه ام را در احتضار انداخت
و یک غلاف که دست چهل نفر چرخید
و دست فاطمه را عاقبت زکار انداخت
مغیره هم که کم آورد و پشت پا میزد
زن مرا وسط کوچه چند بار انداخت
خودم ز سینه او میخ را در آوردم
ببین مرا به چه کاری که روزگار انداخت
•┈┈••✾••✾••┈┈•
آمدی خانه ام دلم خوش شد
آفتابِ یگانه ی زینب
چقدر خوب شد سری زده ای
دم افطار خانه ی زینب
باز امشب دوباره مثل قدیم
با هم از هر دری سخن گفتیم
دخترانه تو را بغل کردم
پدری دختری سخن گفتیم
حرف رفتن زدی دلم خون شد
طاقتم را محک بزن باشد
شیر را پس بزن نمک بردار
روی زخمم نمک بزن باشد
گریه ات بی قرارِ زهرا کرد
آسمان و ستاره هایش را
شب آخر چقدر می بویی
تکهی گوشواره هایش را
خاطرات مدینه تازه شدند
میخ در که گرفت به شالت
یاد آن کوچهی شلوغی که
مادرم می دوید دنبالت
مادرم می دوید می افتاد
دور اورا سر و صدا برداشت
از تو دستش جدا نمیشد که
قنفذ اما قلاف را برداشت
رفتی و آمدی چه آمدنی
حق بده مرا عذاب کند
چه کسی اینچنین دلش آمد
صورتت را به خون خضاب کند
پیش من بی رمق به خاک نیفت
ای پدر خاک بر سرم پاشو
گوشه خانه دق کنم خوب است؟
اسداللهِ مادرم پاشو
صبرم از دست می رود بی تو
پس برای دلم نیایش کن
واجب الاحترامی من را
تو به این کوفیان سفارش کن
این طرف نزد خود حسن دارم
آن طرف هم حسین پیش من است
گریه من برای بی کسیِ
قتلگاه و شهید بی کفن است
قاتل آنقدر بددهن شده بود
حرفهای زننده ای می زد
شمر از پشت سر به گردن او
ضربه های کشنده ای می زد
•┈┈••✾••✾••┈┈•
مادرش آمده گودال نچرخان بدنش
استخوان های گلویش ز قفا ریخت بهم
با ترك های لبش با نوك پا بازی كرد
همه ی صورت او با كف پا ریخت بهم
شب قدر
روضه امیرالمومنین علیه السلام
بانوای گرم حاج حسین سیب سرخی