بسم الله الرحمن الرحيم
#امام_حسین_ع_مناجات_اربعین
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#احسان_نرگسی
▶️
باز باید سر کنم با خاطرات اربعین
خاطرات گریه در صحن یل ام البنین
از مرور خاطراتش نیز لذت می برم
می نشستم رو به ایوان امیر المومنین
خوب یادم هست هر موکب که رفتم ،پهن بود
زیر پای زائرانت بالِ جبریل امین
با چه شوقی تاول پاهای خود را می شمرد
زائری که بود گویا با ملائک هم نشین
دسته دسته وارد کرب و بلایت می شدیم
گوئیا بودیم دستان خدا در آستین
این سفر تا کربلا ای کاش برگشتن نداشت
هاتفی می گفت با ما :فادخلوها خالدین
من تمام سال را با اربعینت زنده ام
ادعایی هم ندارم، عاشقی یعنی همین
□
با زبان تازیانه هیچکس صحبت نکرد
در میان راه هر جایی که میخوردم زمین
بسم الله الرحمن الرحیم
#امام_حسین_ع_مناجات_اربعین
#مصطفی_محمدی
▶️
وای از آن روز که از یاد تو غافل بشویم
بنده ی جای دگر عاطل و باطل بشویم
نوکرانت همه با عزت وُ آقا شدهاند
کاش ما هم به غلامی تو قابل بشویم
کشتی امن تویی ساحل دنیا گرداب
نکند ما همه دلبستهی ساحل بشویم
گر نگاهی ز کرم بر همه عشاق کنی
همگی صاحب جود و همه فاضل بشویم
رحمت واسعه ات دست همه میگیرد
گر ز اخلاص به درگاه تو سائل بشویم
قسمت ما كه نشد كرب و بلا عاشورا
اربعين كاش به ديدار تو نائل بشويم...
⏹
بسم الله الرحمن الرحیم
#امام_حسین_ع_مناجات_اربعین
#حماسه_ی_اربعین_حسینی_ع
#بردیا_محمدی
▶️
فرش سیاه جاده نقش ردِّپا داشت
آئینه ی روحی ترک خورده جلا داشت
این خاک،خاک پاک،عطری آشنا داشت
انگار بوی تربت مُهر مرا داشت
راه نجف تا کربلا آغاز می شد
بال کبوترها یکایک باز می شد
چشمان دنیا محو این پرواز می شد
این کوچ یک مقصد به نام:"کربلا" داشت
حسِّ خوشی دارد پیاده راه رفتن
مانند سربازِ سپاهِ شاه رفتن
شب از مسیر آسمان تا ماه رفتن
شب..،جاده..،خیلی عابر سر به هوا داشت
این عشق،مجنون را به لیلا می رساند
شاه و گدا را پای سفره می نشاند
آهندلی را تا حریمش می کشاند
انگار که شش گوشه اش آهنرُبا داشت
موکب به موکب ناله ی جانکاه خوب است
با سینه زنهایش شَوی همراه..،خوب است
آنقَدر طعم روضه،بین راه،خوب است
زائر همیشه قَدر آهی،اشتها داشت
هر موکبی که پابرهنه می رسیدم
بانگ هَلابیکُم هَلابیکُم شنیدم
طعم خوش چای عراقی را چشیدم
آن استکان هایی که طعم باده را داشت
رقص شکر در چای ها بیداد می کرد
شور حسینی در دلم ایجاد می کرد
این شهدِ"شیرین" خلق را "فرهاد" می کرد
هرجرعه طعم بوسه های ناشتا داشت
ما آیه های روشن فتح المبینیم
فرزند خاکی امیرالمومنینیم
ما سینه زن های یل ام البنینیم
آن کوه که هر صخره را بر سجده وا داشت
بی دغدغه..،بی دردسر..،ساده..،همیشه
با گریه کارم راه افتاده همیشه
زهرا هر آنچه خواستم داده همیشه
مادر هوای کودکش را هر کجا داشت
موکب به موکب با برادر های دینی
با همسفرهای شریف اربعینی
تا صبح گرم گفتگو و شب نشینی
الحقُّ وَ الاِنصاف هر لحظه صفا داشت
اینجا کسی جز اشک دارایی ندارد
نام و نشان ها نیز کارایی ندارد
در عشقبازی مُدَّعی جایی ندارد
در راه می مانَد..،کسی که ادعا داشت
شبگریه ها بغضگلو را حفظ می کرد
با یار حال گفتگو را حفظ می کرد
این آبله ها آبرو را حفظ می کرد
هرسربلندی در کف پا،زخم ها داشت
یاد رقیه راهِ ناهموار رفتم
در نیمهشب..،با زخم پا..،دشوار رفتم
با رخت پاره در دل انظار رفتم
امّا مگر این راه چشمی بی حیا داشت!؟
اینروزها از درد می بارم دوباره
از هجر تو گریه شده کارم دوباره
قصد گریز روضه را دارم دوباره
می گویم از ذبحی که خیلی ماجرا داشت
با قامتی خم خانمی از حال می رفت
تا سمت جسمی درهم و پامال می رفت
آن روضه خوانی که تهِ گودال می رفت
روی سر خود چادر خیرالنسا داشت
«اهلِ قُری» بال و پرش را جمع کردند
با چه مشقَّت پیکرش را جمع کردند
انگشت بی انگشترش را جمع کردند
شکرخدا که روستاشان بوریا داشت
#امام_حسین_ع_مناجات_اربعین
#زیارت_اربعین
همه از هر کجا باشند از این راه میآیند
به سویت ای امینالله! خلقالله میآیند
صف جن و ملک با زائرانت همقدم هستند
به عشقت از عوالم، خیل خاطرخواه میآیند
زمین سرمست راه افتاد و بر ما راه آسان شد
زمین و آسمان با زائرانت راه میآیند
ببین شانه به شانه هم سفید و هم سیاه اینجا
به شوق دیدن تو پابهپا، همراه میآیند
گروهی غرق توصیفاند و مستِ مدح چشمانت
گروهی روضهخوان، با سیل اشک و آه میآیند
به شَهرت میرسند و حال و روز شهر بارانیست
پر از بغضاند و نمنم تا دم درگاه میآیند
مدار عاشقی سقاست، آغاز طواف از اوست
به سوی آفتاب آنجا به اذن ماه میآیند
قیامت کردهای، انگار تصویریست از محشر
که دوشادوشِ هم نزدت گدا و شاه میآیند
نکیر و منکر از من گرچه زهر چشم میگیرند
به لطف گوشهچشمت آخرش کوتاه میآیند
✍ #سیدمحمدمهدی_شفیعی
#امام_حسین_ع_مناجات_اربعین
#حماسه_ی_اربعین_حسینی_ع
#زیارت_اربعین
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاهِ پیاده نظام را...
هر کس سلام داد تو را در سفر، گرفت
در موکب نخست، جواب سلام را
از دست خادمان تو نوشید هر که چای
یکجا چشید لذت شُرب مدام را...
گفتم که «السلامُ عَلی مَن بَکَتهُ…» برد
اشک علیالدوام، قوام کلام را
«ما آزمودهایم در این شهر، بخت خویش»
ما قابلیم نوکری این امام را
پای پیاده آمدم و روی من سیاه!
پای برهنه نیستم این چند گام را
با دست خالی آمدم و روی من سیاه!
چیزی نبود قابل عرض این مقام را
مصراع آخر است، رسیدیم کربلا
باید چه کرد این همه حُسن ختام را... ؟!
✍ #محمدحسین_ملکیان
#امام_حسین_ع_مناجات_اربعین
#حماسه_ی_اربعین_حسینی_ع
#زیارت_اربعین
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
➖➖➖➖➖➖
گریزی نیست دلها را از این شور و حرارت، نه
جهان را چارهای دیگر نمانده غیر حیرت، نه
به دریا میروند این رودهای جاری از هر سو
به وحدت میرسد این سیل جمعیت، به کثرت نه
قدمهامان تکان دادهست دنیای معاصر را
که این رزمایش عشق است، آری! پول و قدرت نه
به جانم میخرم دشواری این راه را هرسال
توان زخم و تاول دارم اما تاب حسرت نه
به غیر از نصرت و آمادگی در کولهبارم نیست
به قصد جانفشانی میروم، تنها زیارت نه
سراسر شور و شیداییست در سرتاسر جاده
و زائر دم به دم تکریم میبیند حقارت نه
یکی این سو، یکی آن سو به دعوت میبرد ما را
از این مردم محبت میرسد بر ما، جسارت نه
یکی پیراهنم را میکشد با خواهش از دستم
برای شستن اما میبرد آن را، به غارت نه
اگر امروز《هَل مِن ناصر》از این دشت برخیزد
هزاران پاسخ آمادهست در میدان نصرت، نه؟
و من این روضهها را میبرم تا کربلا با خود
مگر میافتد این دل یک دم از شور و حرارت؟...
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#امام_حسین_ع_مناجات_اربعین
#امام_حسین_ع_اربعین
#زیارت_اربعین
#بحر_طویل
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
➖➖➖➖➖➖➖➖
چه سِرّیست؟
چه رازیست؟
چه ناز و چه نیازیست؟
غم هجر
عجب قصۀ پر سوز و گدازیست
ببینید که این دهر
عجب شعبدهبازیست
که در روز و شب هر دل آشفته
فرودی و فرازیست
یکی با من دلسوخته
از صبر غریبانۀ ایوب سخن گفت
یکی پیرهن صبر به تن داشت و
از غربت و دلتنگی یعقوب به من گفت
یکی بر لب او نام اویس آمد و
از رایحۀ روشنی از سمت قَرَن گفت
یکی محو علامات ظهور و...
سخن از غزّه و از شام و یمن گفت
یکی از غم آوارگی و داغ وطن گفت
ولی هر چه که گفتند
فقط تازه شده داغ من و
این دل مشتاق من و
این دل جا ماندهام از قافلۀ عشق
چه شد آه دل از قافله جا ماند؟
از آن سیل خروشان
چه شد این قطرۀ دلتنگ جدا ماند؟
دلم تشنۀ یک جرعه از آن آب بقا ماند
چرا ماند؟
کجا ماند؟
اسیرانه ز پرواز رها ماند
در این برزخ تردید چرا ماند؟
چه دلگیر شده لحظه به لحظه همۀ عمر برایم
چه شد سعیِ صفایم؟
چه شد هرولههایم؟
بلند است به فریاد صدایم
که من تشنۀ یک بوسه بر آن خاک
بر آن حسرت افلاک
بر آن تربتِ پاکِ حرم کربوبلایم
یکی با جگر سوخته از آتش هجران
به من گفت بیا سر بگذاریم به صحرا و بیابان
بگو راه کدام است؟
یکی با دل آشفته و با حسرت بسیار
به من گفت دلم تشنۀ دیدار
دلم تشنۀ دیدار امام است
یکی گفت بیا عاشق مهجور
از این فاصلۀ دور
فقط مرهم زخم دل مجروح
سلام است
یکی گفت بیایید
که موجیم
که آسودگی ما عدم ماست
که این حسرت جانکاه
که این غربت ناگاه
برای من و تو فیض مدام است
بیایید که این شوق مضاعف
قعودی است که ماقبل قیام است
یکی گفت خدایا چه کنم چاره؟
که این داغ عظیم است
یکی گفت بیا ای دل جا مانده
خدای من و تو نیز کریم است
بیا، بال سفر بال نسیم است
بیا، بال و پری هست
امید سفری هست
که پرواز در این راه
اگر چه شده دشوار
ولی باز
اگر عاشق و دلباخته باشی
اگر از عطش و داغ دلت
از نم اشکت
پر پرواز و سفر ساخته باشی
شود روزی تو لحظۀ دیدار
شود رزق تو اینبار
طواف حرم یار
طواف حرم سیدالاحرار
همان صحن خدایی
همان پنجرۀ صبح رهایی
::
بیا همسفرِ عشق
بیا دل بسپاریم به جاده
بیا پای پیاده
اگر شعله آهِ دل سوزان خود افروخته باشیم
امید است که توفیق، رفیق دل ما باشد و
این مرتبه ما همسفر جابر دلسوخته باشیم
بیا زائر دلسوخته باشیم
بیا، عشق در این جاده چراغ است
«چراغی که فروزندۀ شبهای فراق است»
بیا دل بسپاریم به این راه
به این سیر الیالله
که یکروز از این جاده به سرمنزل عشاق رسیدند
همانها که دل از خویش بریدند
همانها که به جز دوست ندیدند
همانها که شنیدند در این راه
صدای دل خود را
بیا دل بسپاریم به این راه
به این زمزمههایی که به ناگاه
به گوش دلمان میرسد از دور
بیا گوش کن این زمزمه را
زمزم جاریست
پر از عطر بهاریست
صدای سخن جابر انصاری اگر نیست
صدای سخن کیست؟
که در حال سلام است
به سالار شهیدان و به یاران شهیدش
ببین دشت لبالب شده از عطر نویدش
شده زنده دل هر کسی از گفت و شنیدش:
«عطیه!
عجب عطر نجیبی
عجب رایحۀ روحفریبی
عجب نفحۀ سیبی...
رسیدیم به سرمنزل عشاق
رسیدیم به خاک حرم عشق
به آن قبلۀ آفاق
بیا دل بسپاریم به جاری فرات و
بشوییم دل از غربت راه و بشتابیم
به پابوسی خورشید نجات و
شفیع عرصات و
قتیل العبرات و
بمیریم به پایش
بگردیم فدایش
که باشیم یکی از شُهدایش
که ما نیز در این مقتل عشاق
دگر همقدم مسلم و جونیم
دگر همنفس حرّ و حبیبیم
که ما نیز شهید غم مولای غریبیم
شهید حرم کربوبلایی»
::
به او همسفرش گفت:
«اگر چه که پر از شوق و امیدیم
ولی دیر رسیدیم
در این معرکه تیغی نکشیدیم
در این واقعه داغی نچشیدیم
نه رزمی نه نبردی
نه بر چهره نشستهست غبار غم و دردی
مگر میشود آخر
که ما همدم این قافله باشیم؟»
ولی جابر دلسوخته ناگاه
به او داد جوابی
که چنان تشنهلبی را برسانند
به سرچشمۀ آبی
به او گفت:
«شنیدم
که فرمود: حبیبم،
رسول دوسرا حضرت خاتم
اگر از عمل خیر گروهی
دل تو شده مسرور
همان اَجر
برای تو هم ای عاشق صادق
شده منظور
تو دلدادۀ هر قوم که باشی
شوی روز حساب از پی آن قافله محشور
تو هم همدم آن طایفه در روز جزایی»
::
عجب حُسن ختامی
عجب لطف تمامی
عجب فیض مدامی
چه زیباسخن و نیککلامی
عجب فوز عظیمی!
چه مولای کریمی!
بیا ای دل بیتاب
که از کعبۀ احباب
رسیدهست شمیمی
که از سوی جنان باز وزیدهست نسیمی
تو ای دل چه نشستی!
اگر چون صدف اشک شکستی
ولی لحظهای از پا ننشستی
که گفتهست که از قافلۀ عشق جدایی؟
تو اینجایی و در شور و نوایی
تو اینجایی و در سعیِ صفایی
تو از خاک جدایی
تو در عرش رهایی
کجایی مگر آخر تو کجایی؟
بیا چشم دلت را بگشا
خوب نظر کن
تو در کربوبلایی
تو همراه تمام شُهدایی
تو در حال طواف حرم خون خدایی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#امام_حسین_ع_مناجات_اربعین
به جست و جوی صدایی به جاده آمدهایم
دلیم و در پی غم، بیاراده آمدهایم
جنون صدا زده ما را که مثل نامهی فاش
به سوی مقتل خون، سرگشاده آمدهایم
اسیر کوه و بیابان شد اهل خانهی تو...
به کربلای تو با خانواده آمدهایم
سوار کشتی صلحیم در مسیر نجات
اگرچه باز به ظاهر پیاده آمدهایم
سبکتر از نفس ساکنان عالم قدس
به شانه بار امانت نهاده آمدهایم
و رودخانه ادب کرد و سینهخیز آمد
جسارت است که ما ایستاده آمدهایم
در آتش غم تو تیغ آبدیده شدیم
که خاک را همه بر باد داده آمدهایم
تو صاف و ساده خدا را به ما نشان دادی
که ما به دیدن تو، صاف و ساده آمدهایم
✍ #سعید_مبشر
#امام_حسین_ع_مناجات_اربعین
#زیارت_اربعین
درگیرم این ایام با سودای رفتن
شوق دویدنها و امّاهای رفتن
از صبح تا شب در خیالات رسیدن
شب تا سحر مدهوش از رؤیای رفتن
"ماندن"؟،نه اصلاً اسم "ماندن" را نیاور
ماندن چرا؟، وقتی پُرم از پای رفتن
تنها دلیل "بودن" یک رود این است :
فانیشدن در موج، در دریای رفتن
دل دل نباید کرد، باید زد به جاده
همراه باید گشت با غوغای رفتن
آغوش گرمش کار خود را کرد آخر...
آتش گرفته جانم از گرمای رفتن
✍ #مصطفی_هاشمی_نسب
بسمالله الرحمن الرحیم
#امام_حسین_ع_مناجات_اربعین
#ولی_الله_کلامی_زنجانی
▶️
ای حامیان مکتب هل من معین سلام
جاماندگان قافله اربعین سلام
قومی پیاده بر حرم یار می روند
حسرت کشان قبر امام مبین سلام
زینب چه کرده با دل مشتاق شیعیان
گویند زائران همه، بانوی دین سلام
زینب اگر نبود شکوهِ شرف نبود
او را دهد فرشته ز عرش برین سلام
زینب اگر نبود کنون کربلا نبود
ازاو به ما رسیده شکوه آفرین سلام
آداب اربعین و زیارت نوشته شد
زینب به شه چو داد به صوت حزین سلام
اسلام را سلام جهت دار زنده کرد
لبیک بود معنی آن بهترین سلام
زینب مرام باش که تا مکتبی شوی
لبیک یاحسین بگو زینبی شوی
ای عاشق ولا همه دم "یاحسین"بگو
سرباز کربلا همه دم "یاحسین" بگو
فریاد تو به خرمن وهّابی آتش است
کن آتشی به پا همه دم "یاحسین" بگو
ازعاشقان باشرف بیست میلیونی
بشنو همین ندا همه دم "یاحسین" بگو
هرماه ما محرم و هرشهر کربلاست
کن دین خود ادا همه دم "یاحسین" بگو
فریاد یاحسین شهیدان شنیدنی است
با لشگر خدا همه دم "یاحسین" بگو
آنانکه پیروان وفادار زینبند
گویند ازوفا همه دم "یاحسین" بگو
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#امام_حسین_ع_مناجات_اربعین
#امام_حسین_ع_اربعین
#زیارت_اربعین
#بحر_طویل
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
➖➖➖➖➖➖➖➖
چه سِرّیست؟
چه رازیست؟
چه ناز و چه نیازیست؟
غم هجر
عجب قصۀ پر سوز و گدازیست
ببینید که این دهر
عجب شعبدهبازیست
که در روز و شب هر دل آشفته
فرودی و فرازیست
یکی با من دلسوخته
از صبر غریبانۀ ایوب سخن گفت
یکی پیرهن صبر به تن داشت و
از غربت و دلتنگی یعقوب به من گفت
یکی بر لب او نام اویس آمد و
از رایحۀ روشنی از سمت قَرَن گفت
یکی محو علامات ظهور و...
سخن از غزّه و از شام و یمن گفت
یکی از غم آوارگی و داغ وطن گفت
ولی هر چه که گفتند
فقط تازه شده داغ من و
این دل مشتاق من و
این دل جا ماندهام از قافلۀ عشق
چه شد آه دل از قافله جا ماند؟
از آن سیل خروشان
چه شد این قطرۀ دلتنگ جدا ماند؟
دلم تشنۀ یک جرعه از آن آب بقا ماند
چرا ماند؟
کجا ماند؟
اسیرانه ز پرواز رها ماند
در این برزخ تردید چرا ماند؟
چه دلگیر شده لحظه به لحظه همۀ عمر برایم
چه شد سعیِ صفایم؟
چه شد هرولههایم؟
بلند است به فریاد صدایم
که من تشنۀ یک بوسه بر آن خاک
بر آن حسرت افلاک
بر آن تربتِ پاکِ حرم کربوبلایم
یکی با جگر سوخته از آتش هجران
به من گفت بیا سر بگذاریم به صحرا و بیابان
بگو راه کدام است؟
یکی با دل آشفته و با حسرت بسیار
به من گفت دلم تشنۀ دیدار
دلم تشنۀ دیدار امام است
یکی گفت بیا عاشق مهجور
از این فاصلۀ دور
فقط مرهم زخم دل مجروح
سلام است
یکی گفت بیایید
که موجیم
که آسودگی ما عدم ماست
که این حسرت جانکاه
که این غربت ناگاه
برای من و تو فیض مدام است
بیایید که این شوق مضاعف
قعودی است که ماقبل قیام است
یکی گفت خدایا چه کنم چاره؟
که این داغ عظیم است
یکی گفت بیا ای دل جا مانده
خدای من و تو نیز کریم است
بیا، بال سفر بال نسیم است
بیا، بال و پری هست
امید سفری هست
که پرواز در این راه
اگر چه شده دشوار
ولی باز
اگر عاشق و دلباخته باشی
اگر از عطش و داغ دلت
از نم اشکت
پر پرواز و سفر ساخته باشی
شود روزی تو لحظۀ دیدار
شود رزق تو اینبار
طواف حرم یار
طواف حرم سیدالاحرار
همان صحن خدایی
همان پنجرۀ صبح رهایی
::
بیا همسفرِ عشق
بیا دل بسپاریم به جاده
بیا پای پیاده
اگر شعله آهِ دل سوزان خود افروخته باشیم
امید است که توفیق، رفیق دل ما باشد و
این مرتبه ما همسفر جابر دلسوخته باشیم
بیا زائر دلسوخته باشیم
بیا، عشق در این جاده چراغ است
«چراغی که فروزندۀ شبهای فراق است»
بیا دل بسپاریم به این راه
به این سیر الیالله
که یکروز از این جاده به سرمنزل عشاق رسیدند
همانها که دل از خویش بریدند
همانها که به جز دوست ندیدند
همانها که شنیدند در این راه
صدای دل خود را
بیا دل بسپاریم به این راه
به این زمزمههایی که به ناگاه
به گوش دلمان میرسد از دور
بیا گوش کن این زمزمه را
زمزم جاریست
پر از عطر بهاریست
صدای سخن جابر انصاری اگر نیست
صدای سخن کیست؟
که در حال سلام است
به سالار شهیدان و به یاران شهیدش
ببین دشت لبالب شده از عطر نویدش
شده زنده دل هر کسی از گفت و شنیدش:
«عطیه!
عجب عطر نجیبی
عجب رایحۀ روحفریبی
عجب نفحۀ سیبی...
رسیدیم به سرمنزل عشاق
رسیدیم به خاک حرم عشق
به آن قبلۀ آفاق
بیا دل بسپاریم به جاری فرات و
بشوییم دل از غربت راه و بشتابیم
به پابوسی خورشید نجات و
شفیع عرصات و
قتیل العبرات و
بمیریم به پایش
بگردیم فدایش
که باشیم یکی از شُهدایش
که ما نیز در این مقتل عشاق
دگر همقدم مسلم و جونیم
دگر همنفس حرّ و حبیبیم
که ما نیز شهید غم مولای غریبیم
شهید حرم کربوبلایی»
::
به او همسفرش گفت:
«اگر چه که پر از شوق و امیدیم
ولی دیر رسیدیم
در این معرکه تیغی نکشیدیم
در این واقعه داغی نچشیدیم
نه رزمی نه نبردی
نه بر چهره نشستهست غبار غم و دردی
مگر میشود آخر
که ما همدم این قافله باشیم؟»
ولی جابر دلسوخته ناگاه
به او داد جوابی
که چنان تشنهلبی را برسانند
به سرچشمۀ آبی
به او گفت:
«شنیدم
که فرمود: حبیبم،
رسول دوسرا حضرت خاتم
اگر از عمل خیر گروهی
دل تو شده مسرور
همان اَجر
برای تو هم ای عاشق صادق
شده منظور
تو دلدادۀ هر قوم که باشی
شوی روز حساب از پی آن قافله محشور
تو هم همدم آن طایفه در روز جزایی»
::
عجب حُسن ختامی
عجب لطف تمامی
عجب فیض مدامی
چه زیباسخن و نیککلامی
عجب فوز عظیمی!
چه مولای کریمی!
بیا ای دل بیتاب
که از کعبۀ احباب
رسیدهست شمیمی
که از سوی جنان باز وزیدهست نسیمی
تو ای دل چه نشستی!
اگر چون صدف اشک شکستی
ولی لحظهای از پا ننشستی
که گفتهست که از قافلۀ عشق جدایی؟
تو اینجایی و در شور و نوایی
تو اینجایی و در سعیِ صفایی
تو از خاک جدایی
تو در عرش رهایی
کجایی مگر آخر تو کجایی؟
بیا چشم دلت را بگشا
خوب نظر کن
تو در کربوبلایی
تو همراه تمام شُهدایی
تو در حال طواف حرم خون خدایی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#امام_حسین_ع_مناجات_اربعین
#زیارت_اربعین
درگیرم این ایام با سودای رفتن
شوق دویدنها و امّاهای رفتن
از صبح تا شب در خیالات رسیدن
شب تا سحر مدهوش از رؤیای رفتن
"ماندن"؟،نه اصلاً اسم "ماندن" را نیاور
ماندن چرا؟، وقتی پُرم از پای رفتن
تنها دلیل "بودن" یک رود این است :
فانیشدن در موج، در دریای رفتن
دل دل نباید کرد، باید زد به جاده
همراه باید گشت با غوغای رفتن
آغوش گرمش کار خود را کرد آخر...
آتش گرفته جانم از گرمای رفتن
✍ #مصطفی_هاشمی_نسب