┈•꧁بٰابُ༼﷽༽الْحَرَم꧂•┈
|⇦•پدرم کرده دعا...
#قسمت_اول_روضه و توسل به طفلان حضرت زینب سلام الله علیها و روضه اصحاب اجرا شده شب چهارم محرم ۹۹ به نفس حاج حیدر خمسه •ೋ
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
【توجه】:
جهت استفاده ، متون حتماً به همراه صوت در اختیار دیگران قرار گیرد.
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
پدرم کرده دعا پیرغلامت بشوم
یا جوان مرگ، شهیدِ سَرِ راهت بشوم
مادرم خواسته از مادرتان بعدِ نماز
تا نَفَس هست فقط خَرجِ عزایت بشوم
*اگه مي بيني از اين روضه به اون روضه ميري برا خاطر مادرهايِ ماست،شیرِ حلالی که با اشکِ روضه به ما دادن، الان هم اگه خودشون نميتونن بيان، ميگن: روضه ميري سلامِ مارو هم برسون...*
کیمیایی ست عجب روضه ی جانسوزِ حسین
مددی صاحبِ عزا تعزیه دارت بشوم
رخصتِ خیمه ی خود را بده تا مثل زهیر
خيمه ات آيم و مجنونِ صدايت بشوم
#شاعر:یدالله شهریاری
*زهيري كه هر جا ابي عبدالله مي رفت راهش رو عوض مي كرد، خيمه هاش رو عوض مي كرد، داشت نهار مي خورد، زنش گفت: زهير! يه سوار داره مياد، اومد بيرون ديد علي اكبر رو فرستاده، گفت: سلام زهير، بابام سلامِت رسونده گفته بيا...گفت: برو سلامم رو به بابات برسون، بگو راهِ ما از هم جداست، تا اومد بره، زنش اومد گفت: زهير! ردش كردي، پسرِ زهرا دنبالت فرستاده، گفت: زهير الان بچه هام رو بر مي دارم ميرم، پسرِ فاطمه دنبالِ تو فرستاده ردش كردي، ديد الانِ زنش بره، گفت: باشه الان ميرم پيش حسين ببينم حرفِ حسابش چيه، سوارِ بر مركبش شد، نزديكاي خيمه ي ابي عبدالله شد، همه روشون رو از زهير برگردوندن.
خبر دادن به ابي عبدالله زهير اومده، اومد دَمِ خيمه، دستاش رو باز كرد زهير رو بغل گرفت، واردِ خيمه شدن، لحظاتي گذشت اومدن بيرون، ديدن زهير مثل مجنونا داره راه ميره، گفتن: چي شده زهير؟گفت: الان منم ميام.
اومد سمت خيام خودش، به زنش گفت: زود باش وسيله هات رو جمع كن، بچه هات رو هم بردار، هر چي دارم مالِ تو، برو...
زنش پرسيد: تو كه اول نمي خواستي بري، چي شد؟ گفت: آي زن! حسين يار نداره. گفت: زهير! من باعث شدم بري، حالا ميخواي بري برو، حسين با زن و بچه اش اومده، تو برا حسين، منم كنيزيِ زن و بچه ي حسين رو مي كنم...*
عالم علی و نورِ جهانتاب زینب است
مثلِ علی و مثلِ نبی ناب زینب است
از جلوه های فاطمه سیراب زینب است
تشنه حسین، تشنه حسن، آب زینب است
یعنی که پنج تَن دلِ یک قاب زینب است
این کیست این عقیله ی آقایِ کربلاست
این کیست این که غیرتِ فردایِ کربلاست
این کیست این رَاَیتُ جَمیلایِ کربلاست
این کیست حضرت زهرایِ کربلاست
عصمت کم است، صاحبِ القاب زینب است
*كاروان از مدينه دور نشده بود، اومدن گفتن: حسين! دوتا سوار دارن ميان، با عجله كاروان رو نگه داشت، رسيدن، ديد عبدالله دو تا آقازاده هاش رو آوُرده، اومد مقابل ابي عبدالله، گفت: بچه هام رو قابل ندونستي ببري؟ هر دو مهريه هايِ خواهرت هستن.
عمه ي سادات پرده ي كجاوه رو زد كنار، گفت: خير ببيني عبدالله، شيرِ مادرت حلالت، داشتم دق مي كردم، بچه هام رو آوُردي.عبدالله گفت:حسين! هر جا ديدي بچه هام به كارِت ميان، هر دوتاشون فدايِ تو...
كاروان راه افتاد، تا رسيدن كربلا، روزِ عاشورا هي مي اومدن دورِ ابي عبدالله، هي شمشيراشون رو نشون مي دادن، يعني دايي جان اجازه بدي رفتيم، امام حسين هي مي گفت: نه بروید پيش مادرتون.
هر دوتا بغض كردن، اومدن تويِ خيمه، ناراحت، زانو بغل گرفتن، بي بي زينب اومد گفت: چي شده؟ گفتن: برو از دايي بپرس، اصلاً مارو نمي بينه، هر کی خواست بره ميدان گذاشت بره، اما نميذاره ما بريم، زينب خوشحال شد، يعني دلتون ميخواد بروید؟ آره مادر! اگه رفتید كشته ميشيد؛ مادر! فدايِ سَرِ دايي...يه ذوقي كرد خانوم، چادرش رو به كمر بست، گفت: الان ميرم اجازه ي شما رو مي گيرم...*
آورده رویِ دست خودش جانِ خویش را
آماده کرده است دو قرآن خویش را
رو کرده است بر همه شیرانِ خویش را
دو گِرد بادِ خویش دو طوفانِ خویش را
خورشیدِ این دو اخترِ نایاب زینب است
khamse_Babolharam_net_shab6_1.mp3
6.2M
|⇦•بیچاره ام، دل خسته ام ...
#قسمت_اول_روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام شب ششم محرم ۹۹به نفس حاج حيدر خمسه •ೋ
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
|⇦•بیچاره ام، دل خسته ام ...
#قسمت_اول_روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام شب ششم محرم ۹۹به نفس حاج حيدر خمسه •ೋ
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
【توجه】:
جهت استفاده ، متون حتماً به همراه صوت در اختیار دیگران قرار گیرد.
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
بیچاره ام، دل خسته ام، زارم، نزارم
باز آمدم چون ابرِ بارانی ببارم
*حالم خرابه، دهه داره تموم ميشه، همه دلخوشيم اينه كه نوكريم رو ديده باشي، ته كاري مادرت فاطمه بياد، يه اي والله بهم بگه برم...همه دلگرميم اينه آخرِ دهه بگي: بيا اينم حرم...قديم چقدر خوب بود، مَردم همه حسيني بودن، قديم ها مُحرم همه ي شهرمون سياه ميشد،اما الان بعضي مسئولين ميگن: ما پارچه سياهي نداشتيم بزنيم. اما مگه ما مُرديم، از خرجيِ زن و بچه هامون مي زنيم، پارچه سياه مي زنيم تويِ شهر...به مولا، امام حسين به ما نيازي نداره، بخدا از هركي بپرسي كه تا حالا امام حسين بدهكارت شده، ميگه: نه والله! من اگه يه شب نيام هيئت مي ميرم، برا هر كسي يه كاري كرده، مريضمون رو شفا داده، اولاد بهمون داده، كربلا بُرده مارو..."رفيقِ روزايِ بي كسي،مي دونم به دادم ميرسي"...*
قلبِ سیاه و چشمِ خشک آورده ام من
اشکم نمی آید، گره خورده به کارم
* اي رفيق! امام حسن خيلي غريبِ، هر جايِ اين ايران الان بري، اسمِ امام حسينِ، الهي بميرم، اسمي از امام حسن نيست...آخ بميرم، روزِ عاشورا، بچه ي امام حسن رو به جايِ گُل بارون،سنگ بارونش كردن...بذاريد از مناجات برم تويِ روضه...*
داره ميره به ميدون، مهپاره ي حجازي
اشكاتونُ بياريد، بريم يتيم نوازي
يك گُل و صد تا گُلچين، خزونه يا بهاره
اسباتونُ نياريد، بچه ام زره نداره
*اومد كنارِ ابي عبدالله، برا هر سواري كه مي رفت، مي اومد به آقا مي گفت: من كي بايد برم؟ هي شمشيرش رو آماده كرده بود،اومده بود كنارِ آقا، تا قبل از علي اكبر آروم بود، موقعِ رفتنِ علي اكبر اومد كنارِ ابي عبدالله، گفت: بذار من برم، آقا! فرمود: برو خيمه...
اكبر رو كه جنازه اش رو پاره پاره آوردن، رفت پيشِ ابي عبدالله، گفت: آقاجان! ديشب قولم داديد. آقا! يه نگاه به قد و بالاش كرد، گفت: چه جور بفرستمت؟ برو پيش مادرت فعلاً...رفت تويِ خيمه، نجمه ديد، الانِ همينجا قلبش بايسته، گفت: چي شده؟ گفت: نميذاره برم...
نجمه گفت: مادر! آروم باش، الان جون ميدي...قاسم زد رو پاش، گفت: كاش الان بابام بود، يتيمي همينِ، همه رفتن، من رو نميذاره برم...
خانم يادِ وصيت امام مجتبي افتاد، بعضي ها ميگن: كاغذ نامه، بعضي ها ميگن: بازوبند...مهم دست نوشسته ي امام حسنِ،گفت: هر وقت ديدي حالِ بچه ام خرابِ، اين رو بهش بده، نجمه ديد قاسم داره جلوش پرپر ميزنه، گفت: مادر! اين امانتي رو بابات داده، ببين به كارِت مياد؟ گرفت: بدو رفت خيمه ي ابي عبدالله، گفت: عمو! اين رو مادرم داده، گفت: بابام داده به من. ابي عبدالله اين برگه رو ازش گرفت، اين رو بازش كرد، نيزه اش رو زد تويِ زمين، اين كاغذ رو هي به چشماش مي كشيد، كاش بابات بود، كاش حسن بودي، ببين كجا گير كردم،محاصره كردن من رو...
نامه رو گرفت: "مِن الحَسَن، اِلَي الحُسِين" گفت: قاسمم آماده شو بري ميدان...خندون اومد توي خيمه ي مادر،گفت: عمو گفته برو...تا گفت، ديدن نجمه مادرش افتاد رو زمين…تويِ كربلا دوتا زن چادر بستن، يكي خانوم رباب،يكي نجمه، چادرش رو بست از اين خيمه به اون خيمه، چي ميخواي نجمه؟ كسي زِره داره؟ علي اكبر كه جوشن داشت آن شد، زره گير نيآوُرد"يا الله..."
قاسم اومد راه بيوفته، ابي عبدالله ديد زره اندازه اش نيست، عمامه اش رو برداشت، نصف كرد، آوُرد بر بدن قاسم كرد، گفت: برو مواظبت هستم،حواست به منم باشه، از پشت نزنن تو رو، تا راه افتاد، نجمه و زينب اومدن جلو خيمه، نجمه مي گفت: بي بي جان! چقدر قاسم شبيه حسن شده، زينب ميگفت: "ماشاالله.." نجمه مي گفت: ببن چقدر خوب رزم ميكنه، "لاحول ولا قوة الا بالله" يه وقت گرد و خاك بالا رفت، گرد و غبار نشست، نجمه صدا زد: اون اسبِ قاسم نيست؟زينب گفت: آره نجمه. گفت: خانوم: بچه ام كو؟ بچه اش رو با نيزه زدن...صدا بالا رفت: عمو!عمو!....ياحسين*
#روضه_حضرت_قاسم_علیه_السلام
#حاج_حیدر_خمسه
#شب_ششم_محرم
#ویژه_ایام_محرم
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
┈•꧁بٰابُ༼﷽༽الْحَرَم꧂•┈
|⇦•پدرم کرده دعا...
#قسمت_اول_روضه و توسل به طفلان حضرت زینب سلام الله علیها و روضه اصحاب اجرا شده شب چهارم محرم ۹۹ به نفس حاج حیدر خمسه •ೋ
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
【توجه】:
جهت استفاده ، متون حتماً به همراه صوت در اختیار دیگران قرار گیرد.
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
پدرم کرده دعا پیرغلامت بشوم
یا جوان مرگ، شهیدِ سَرِ راهت بشوم
مادرم خواسته از مادرتان بعدِ نماز
تا نَفَس هست فقط خَرجِ عزایت بشوم
*اگه مي بيني از اين روضه به اون روضه ميري برا خاطر مادرهايِ ماست،شیرِ حلالی که با اشکِ روضه به ما دادن، الان هم اگه خودشون نميتونن بيان، ميگن: روضه ميري سلامِ مارو هم برسون...*
کیمیایی ست عجب روضه ی جانسوزِ حسین
مددی صاحبِ عزا تعزیه دارت بشوم
رخصتِ خیمه ی خود را بده تا مثل زهیر
خيمه ات آيم و مجنونِ صدايت بشوم
#شاعر:یدالله شهریاری
*زهيري كه هر جا ابي عبدالله مي رفت راهش رو عوض مي كرد، خيمه هاش رو عوض مي كرد، داشت نهار مي خورد، زنش گفت: زهير! يه سوار داره مياد، اومد بيرون ديد علي اكبر رو فرستاده، گفت: سلام زهير، بابام سلامِت رسونده گفته بيا...گفت: برو سلامم رو به بابات برسون، بگو راهِ ما از هم جداست، تا اومد بره، زنش اومد گفت: زهير! ردش كردي، پسرِ زهرا دنبالت فرستاده، گفت: زهير الان بچه هام رو بر مي دارم ميرم، پسرِ فاطمه دنبالِ تو فرستاده ردش كردي، ديد الانِ زنش بره، گفت: باشه الان ميرم پيش حسين ببينم حرفِ حسابش چيه، سوارِ بر مركبش شد، نزديكاي خيمه ي ابي عبدالله شد، همه روشون رو از زهير برگردوندن.
خبر دادن به ابي عبدالله زهير اومده، اومد دَمِ خيمه، دستاش رو باز كرد زهير رو بغل گرفت، واردِ خيمه شدن، لحظاتي گذشت اومدن بيرون، ديدن زهير مثل مجنونا داره راه ميره، گفتن: چي شده زهير؟گفت: الان منم ميام.
اومد سمت خيام خودش، به زنش گفت: زود باش وسيله هات رو جمع كن، بچه هات رو هم بردار، هر چي دارم مالِ تو، برو...
زنش پرسيد: تو كه اول نمي خواستي بري، چي شد؟ گفت: آي زن! حسين يار نداره. گفت: زهير! من باعث شدم بري، حالا ميخواي بري برو، حسين با زن و بچه اش اومده، تو برا حسين، منم كنيزيِ زن و بچه ي حسين رو مي كنم...*
عالم علی و نورِ جهانتاب زینب است
مثلِ علی و مثلِ نبی ناب زینب است
از جلوه های فاطمه سیراب زینب است
تشنه حسین، تشنه حسن، آب زینب است
یعنی که پنج تَن دلِ یک قاب زینب است
این کیست این عقیله ی آقایِ کربلاست
این کیست این که غیرتِ فردایِ کربلاست
این کیست این رَاَیتُ جَمیلایِ کربلاست
این کیست حضرت زهرایِ کربلاست
عصمت کم است، صاحبِ القاب زینب است
*كاروان از مدينه دور نشده بود، اومدن گفتن: حسين! دوتا سوار دارن ميان، با عجله كاروان رو نگه داشت، رسيدن، ديد عبدالله دو تا آقازاده هاش رو آوُرده، اومد مقابل ابي عبدالله، گفت: بچه هام رو قابل ندونستي ببري؟ هر دو مهريه هايِ خواهرت هستن.
عمه ي سادات پرده ي كجاوه رو زد كنار، گفت: خير ببيني عبدالله، شيرِ مادرت حلالت، داشتم دق مي كردم، بچه هام رو آوُردي.عبدالله گفت:حسين! هر جا ديدي بچه هام به كارِت ميان، هر دوتاشون فدايِ تو...
كاروان راه افتاد، تا رسيدن كربلا، روزِ عاشورا هي مي اومدن دورِ ابي عبدالله، هي شمشيراشون رو نشون مي دادن، يعني دايي جان اجازه بدي رفتيم، امام حسين هي مي گفت: نه بروید پيش مادرتون.
هر دوتا بغض كردن، اومدن تويِ خيمه، ناراحت، زانو بغل گرفتن، بي بي زينب اومد گفت: چي شده؟ گفتن: برو از دايي بپرس، اصلاً مارو نمي بينه، هر کی خواست بره ميدان گذاشت بره، اما نميذاره ما بريم، زينب خوشحال شد، يعني دلتون ميخواد بروید؟ آره مادر! اگه رفتید كشته ميشيد؛ مادر! فدايِ سَرِ دايي...يه ذوقي كرد خانوم، چادرش رو به كمر بست، گفت: الان ميرم اجازه ي شما رو مي گيرم...*
آورده رویِ دست خودش جانِ خویش را
آماده کرده است دو قرآن خویش را
رو کرده است بر همه شیرانِ خویش را
دو گِرد بادِ خویش دو طوفانِ خویش را
خورشیدِ این دو اخترِ نایاب زینب است
.
اشکی مرا به شام مصیبت...
#قسمت_اول_روضه و توسل به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب #شام_غریبان محرم ۹۹ به نفس حاج سید مجید #بنی_فاطمه
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
"اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا اَباعَبدِالله"
"یَا رَحْمَةَ اللهِ الْوَاسِعَه"
"یٰا بابَ النِّجاةِ الاُمَّه"
"ياحسين"
*شبِ آخرِ،تموم شد،شام غريبان اومد...*
اشکی مرا به شامِ مصیبت نمانده است
چشمی تو را در این شبِ غربت نمانده است
ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود
هرچند جانِ عرضِ ارادت نمانده است
ما را ببخش زنده اگر مانده ایم باز
گرچه نَفَس گرفته و طاقت نمانده است
ما خسته ایم خسته تر از ماست دخترت
حالا که خیمه ای شبِ غارت نمانده است
ما خسته ایم خسته تر از ماست خواهرت
او مانده است حیف که قُوَّت نمانده است
ما خسته و رباب ولی خسته تر ز ما
عباس کو که یک رگِ غیرت نمانده است
در علقمه سپاهِ حرم مانده روی خاک
چیزی چرا از آن همه قامت نمانده است
من کربلا رسیدم و دیدم غروب شد
چیزی به غیر رَختِ اسارت نمانده است
#شاعر حسن لطفی
*تو اين شب ها كه اومديم جلسه،چقدر بعدِ جلسه منتظر بچه و خانواده ات بودي، بخدا من نشنيدم كه كسي بچه اش گم شده باشه، بعضي شب ها روضه ها گريه داره، بعضي شب ها روضه ها داد داره، امشب روضه اي كه ميخوام بخونم اگه ميتوني براش داد بزن...
خدا نياري مادري بچه اش رو گم كنه، اگه گم كنه يا به شوهرش ميگه،يا يه پسرِ بزرگش ميگه، الهي برات بميرم زينب،امشب زينب تك و تنها تويِ بيابون ميگرده، دونه دونه بچه هارو پيدا ميكنه، يكي زخمي شده، يكي گوشواره اش رو كشيدن، يكي خلخال از پاش درآوُردن...*
یک خیمه ي نیم سوخته، شد جایِ صد يتيم
چیزی که جا نداشت درآن خیمه، چاره بود
در زیرِ پایِ اسب، دو کودک ز دست رفت
چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود
از دست ها مپرس که با گوش ها چه کرد
از مشت ها بپرس که با گوشواره بود
#شاعر: علی انسانی
ــــــــــــــــــ
#روضه_امام_حسین
#روضه_سیدالشهدا_علیه_السلام
#سید_مجید_بنی_فاطمه
#شام_غریبان
#ویژه_ایام_محرم
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
Banifateme_Babolharam_net_shab11-1.mp3
5.26M
اشکی مرا شام مصیبت
#قسمت_اول_روضه و توسل به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب شام غریبان محرم ۹۹ به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین