#متن_روضه_فاطمیه
#کربلایی_حسین_سیب_سرخی
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
کربلایی حسین سیب سرخی
تو آه می كشی و
گفت: هرنفسی كه بی بی می كشید ، از دهنش خون جاری می شد،
تو آه می كشی و خون چكد ز پیروهنت
تو راه می روی و سرخ می شود حسنت
تو نان نمی پزی و سفره ی شبم خالی است
نه آب می خوری و آب می شود بدنت
علی می گه: فاطمه
بگیر پرده ، ببینم چه آمده به سرت
بلندتر شده این روزها نفس زدنت
چگونه در به رُخم باز كرده ای تنها
كه غرق خون شده پا در مسیر آمدنت
تو گریه می كنی و من به سینه می كوبم
برای زخم دو چشمت ، برای زخم تنت
زگیسوان پریشان زینبم پیداست
كه مانده نقش غلافی به دست شانه زنت
بس سوخته باغ ما دگر سر نزنید
این خانه ی آتش زده را در نزنید
از ما كه گذشت مادری را دیگر
در خانه به پیش چشم دختر نزنید
دیدید خونه ای كه مادر از دست داده، اگر اون خونه دختر و پسر داشته باشه، تا وارد خون بشه، جای خالی مادرش و ببینه، اون پسر كم میاره، از خونه می زنه بیرون، یه وقت ابی عبدالله وارد خونه شد، دید خانم زینب چادر مادرشو سر كرده، داره نماز می خونه، جای خالی مادرشو كه دید، كم آورد از خونه زد بیرون، اُمد تو شهر مدینه، اُمد تو كوچه های مدینه صدا زد، ای مردم نامرد مدینه راحت شدید حالا مادرمو كشتید، بذار معرفی كنم كیم،
حسینم این همه بر سینه آذرم نزنید
نمك به زخم دل، درد پرورم نزنید
در این مدینه همین جا سر مرا ببرید
اما غلاف تیغ به بازوی مادرم نزنید
یه وقت یه عده اراذل ریسمان به گردن علی انداختند، غیرتی ها كجا نشستند، باید ناله بزنی ، امام زمان میون شما داره گریه می كنه، علی رو دارن می كشن، میون این مردم مدینه كه وایستاده بودن تماشا می كردند، یه مرد یهودی بر علی و زهرا گریه كرد، ای وای ای وای، گفت: نه اون علی كه من می شناسم، این علی نیست، آخه اون علی در خیبرو از جا كند، من باورم نمیشه، ریسمان به گردنش انداختند، جلو خانمش دارن می زنن، یا زهرا، حقشو ادا می كنی بگم، ای وای ای وای، همین طوری كه دارن مولا رو می كشن، غیرتی ها، آخه مولا غیرت الله، یه وقت خانم خودشو كشوند رو زمین، كجا می بری علی مو ، صبر كن، مولا صبر كرد، سرشو پایین گرفت، نگاه نكرد فاطمه شو، یا زهرا، گفت: مولا جان سرتو بالا بگیر، نذار اهل مدینه به ما بخندند، مولای یا مولای، سرت رو بالا بگیر تو مرد خونه منی، تو مرد عالمی، گفت: فاطمه، غیرتم اجازه نمی ده، نمی تونم سرم رو بالا بگیرم، گفت: علی این دفعه رو به خاطر دل زهرا سرت رو بالا بگیر، یه بار دیگه ببینمت، آقا جیگرش آتیش گرفت، تا سرش رو گرفت بالا دید سینه و صورت زهرا خونیه، گفت: فاطمه جای پنجه ی كیه رو صورتت، در خونه ی فاطمه رو آتیش زدند، شعله اش كشید كربلا، یه وقت خیمه های حسین رو آتیش زدند، اموالشو به غارت بردند، یه وقت زینب اُمد، گفت حسین، حسین، مادرم وصیت كرده، زیر گلوتو ببوسم، حسین حسین، ای جا تو مدینه مادرو زدند، ریسمان به گردن علی انداختند، بی حرمتی كردند، كربلا، خود آقایی كه صاحب حرمت بود، جلوی زن و بچه اش حرمت شو ریختند، اسباشونو نعل تازه زدند بر بدن حسین تازوندند، نیزه دارا اُمدند، یكی با شمشیر می زد، یكی با نیزه می زد، اونایی كه حربه نداشتند، دامناشونو پر سنگ كردند، به بدن حسین،
ای تشنه لب تو طاقت خنجر نداشتی
گویا غریب بودی و مادرنداشتی
#متن_روضه_فاطمیه
#کربلایی_حسین_سیب_سرخی
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
کربلایی حسین سیب سرخی
تو آه می كشی و
گفت: هرنفسی كه بی بی می كشید ، از دهنش خون جاری می شد،
تو آه می كشی و خون چكد ز پیروهنت
تو راه می روی و سرخ می شود حسنت
تو نان نمی پزی و سفره ی شبم خالی است
نه آب می خوری و آب می شود بدنت
علی می گه: فاطمه
بگیر پرده ، ببینم چه آمده به سرت
بلندتر شده این روزها نفس زدنت
چگونه در به رُخم باز كرده ای تنها
كه غرق خون شده پا در مسیر آمدنت
تو گریه می كنی و من به سینه می كوبم
برای زخم دو چشمت ، برای زخم تنت
زگیسوان پریشان زینبم پیداست
كه مانده نقش غلافی به دست شانه زنت
بس سوخته باغ ما دگر سر نزنید
این خانه ی آتش زده را در نزنید
از ما كه گذشت مادری را دیگر
در خانه به پیش چشم دختر نزنید
دیدید خونه ای كه مادر از دست داده، اگر اون خونه دختر و پسر داشته باشه، تا وارد خون بشه، جای خالی مادرش و ببینه، اون پسر كم میاره، از خونه می زنه بیرون، یه وقت ابی عبدالله وارد خونه شد، دید خانم زینب چادر مادرشو سر كرده، داره نماز می خونه، جای خالی مادرشو كه دید، كم آورد از خونه زد بیرون، اُمد تو شهر مدینه، اُمد تو كوچه های مدینه صدا زد، ای مردم نامرد مدینه راحت شدید حالا مادرمو كشتید، بذار معرفی كنم كیم،
حسینم این همه بر سینه آذرم نزنید
نمك به زخم دل، درد پرورم نزنید
در این مدینه همین جا سر مرا ببرید
اما غلاف تیغ به بازوی مادرم نزنید
یه وقت یه عده اراذل ریسمان به گردن علی انداختند، غیرتی ها كجا نشستند، باید ناله بزنی ، امام زمان میون شما داره گریه می كنه، علی رو دارن می كشن، میون این مردم مدینه كه وایستاده بودن تماشا می كردند، یه مرد یهودی بر علی و زهرا گریه كرد، ای وای ای وای، گفت: نه اون علی كه من می شناسم، این علی نیست، آخه اون علی در خیبرو از جا كند، من باورم نمیشه، ریسمان به گردنش انداختند، جلو خانمش دارن می زنن، یا زهرا، حقشو ادا می كنی بگم، ای وای ای وای، همین طوری كه دارن مولا رو می كشن، غیرتی ها، آخه مولا غیرت الله، یه وقت خانم خودشو كشوند رو زمین، كجا می بری علی مو ، صبر كن، مولا صبر كرد، سرشو پایین گرفت، نگاه نكرد فاطمه شو، یا زهرا، گفت: مولا جان سرتو بالا بگیر، نذار اهل مدینه به ما بخندند، مولای یا مولای، سرت رو بالا بگیر تو مرد خونه منی، تو مرد عالمی، گفت: فاطمه، غیرتم اجازه نمی ده، نمی تونم سرم رو بالا بگیرم، گفت: علی این دفعه رو به خاطر دل زهرا سرت رو بالا بگیر، یه بار دیگه ببینمت، آقا جیگرش آتیش گرفت، تا سرش رو گرفت بالا دید سینه و صورت زهرا خونیه، گفت: فاطمه جای پنجه ی كیه رو صورتت، در خونه ی فاطمه رو آتیش زدند، شعله اش كشید كربلا، یه وقت خیمه های حسین رو آتیش زدند، اموالشو به غارت بردند، یه وقت زینب اُمد، گفت حسین، حسین، مادرم وصیت كرده، زیر گلوتو ببوسم، حسین حسین، ای جا تو مدینه مادرو زدند، ریسمان به گردن علی انداختند، بی حرمتی كردند، كربلا، خود آقایی كه صاحب حرمت بود، جلوی زن و بچه اش حرمت شو ریختند، اسباشونو نعل تازه زدند بر بدن حسین تازوندند، نیزه دارا اُمدند، یكی با شمشیر می زد، یكی با نیزه می زد، اونایی كه حربه نداشتند، دامناشونو پر سنگ كردند، به بدن حسین،
ای تشنه لب تو طاقت خنجر نداشتی
گویا غریب بودی و مادرنداشتی