eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
628 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
5.3هزار ویدیو
946 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن ا لرحیم نیمه شب پیکر زهرا به کجا می بردند بین تابوت تن فاطمه را می بردند نیمه شب هفت نفر بودبه زیرتابوت زیربغض ناله در آه و نوا می بردند دست وبازوی شکسته، وسط تابوت است چه غریبانه تن فاطمه رامی بردند کاش این شهر خبردار نگردد، تاصبح نیمه شب فاطمه را چه بیصدا می بردند بدنش بود به تابوت درآن نیمه ی شب بر روی دست، چو قرآن و دعا می بردند خانه ی فاطمه بازار گل و لاله شده درغمش گل به هوایش به هوا می بردند زبهشت آمده گویا کفنت فاطمه جان کاشکی یک کفنی به کربلا می بردند بر تن پاره وصد چاکت حسینت کوفه عوض شاخهء گل سنگ جفا می بردند به روی نیزه سرش بود وتنش روی زمین گه سرش را به سوی شام بلا می بردند بر سر نی سره عباس تماشایی بود ای عمورقیه را بزم حرامی بردند _____ برگرفته از کتاب شاعر(حضرت یاس)_بزودی منتشر میشود
بسم الله الرحمن الرحیم لشکری آمده اینجا وچه بد می خندد دست و پا می زنی و راه تورا می بندد سر و کاره منه ،حیدربه طنابی افتاد تازیانه مردکی، مرهم زخمت می داد فاطمه ناله نکن عرش خدا می لرزد دلم ازآمدنت به کوچه ها می لرزد دست من بسته، سر از خاک تو را بردارد کمی از رنج غریبیِ وبلابردارد دردپهلوی تواز کوچه ی غم می بارد چقدر کوچه به گودال شباهت دارد زدنت دروسط کوچه تماشایی بود بین کوچه تازیان گرم پذیرایی بود دل (مجنون) به تنهایی تان می سوزد چهره ات گفت که عمرت چو خزان می سوزد آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم..: بنی هاشم در بندحیدراست و فقط آه می کشد بادست بسته،نالۀ جانکاه می کشد در کوچه میکشندوسرش درد می کند درگیروداره کوچه پرش درد می کند درگیرودارکوچه، غمی بین سینه داشت در سر هوای رفتن ازاین مدینه داشت درکوچه بی توان شد و بی حال و خسته بود لبهای خشک و تشنۀ خود را ز هم گشود فرمود ای جماعت نامرد بس کنید من حیدرم، علی پرازدرد،بس کنید شب آمدو دوباره بدید آفتاب را بنشسته پای بستر،دید عشق ناب را ناگاه مخفیانه و دور از نگاه ها سر زد کناره بستره زهرا ی بیگنا آمد کنار بستر زهرانشست و بعد... بغضش به حال غربت زهراشکست و بعد دارد وصیت گلش آغاز می شود حیدر زمان گفتن صد راز می شود دراحتضار و حال و هوای غروبی ات دستی کشید بر روی صندوق چوبی ات گفتا که تا عبای پیمبربیاورد عمامه و قبای پیمبر بیاورد می دید در رخ توعلی اقتدار را می داد دست همسرخود ذوالفقار را ای وای علت غمِ دائم شد آشکار اسرار داغ و ماتمِ دائم شد آشکار حیدر غمی به وسعت تاریخ جلوه کرد دربین دربه سینه ی من میخ جلوه کرد ای یادگار عصمت و پاکی نگه مکن حیدربیاوچادر خاکی نگه مکن خونابه روی چادر زهرا چه می کند؟ هیزم کنار چادر زهرا چه می کند؟ *** مسمار از غم دل ما زار گریه کرد برهمسرتو حیدر کرار گریه کرد بر همسری که پشت در افتاد بر زمین بر جرأت و جسارت دیوارگریه کرد هنگام خانه داری ات ای میوۀ دلم با یادچهره ی شده تبدار گریه کرد بایاد آن کسی که غریب است بین شهر بر آن امیر بی کس و بی یار گریه کرد بر پیکر فتاده به کوچه ناله کند بر حسرت نگاه تو دلدارگریه کرد دیدم کسی به سمت لباست اشاره کرد شرح مصیبت توچنین زارگریه کرد برکشتۀ فتاده به کوچه مکن عزا بر آن تن شکسته بیمارگریه کرد بر دختری که آمده دیداره مادرش رفته کنار پیکراو زار، گریه کرد بر چشم خونفشان حسین وزینب او بر زخم دست مادربیدار گریه کرد (مجنون)به کوچه فاطمهِ زیر و زبر شده گویا که مقتلش همه دیوار ودر شده آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم روی خاک وروی خاشاک تنت افتاده به زیرمشت ولگدها بدنت افتاده قنفذ ازیک طرف ومغیره ازسوی دگر میزدندت در آن کوچه،تنت افتاده ضرب پا ولگد وسیلی و دشنام زدن بین آن کوچه پره، پر زدنت افتاده گوکه این معرکه‌ها دروسط کوچه ز چیست چند دکمه از آن پیروهنت افتاده لشکرکفر به امید زدن آمده بود زیره شلاق، عقیق یمنت افتاده پهلویت فاطمه بشکست ازآن ضربه ی در وسط شعله ی آتش بدنت افتاده
بسم الله الرحمن الرحیم وای من این دم آخر گره بر کار نشست برروی سینه ی توتیزی مسمار نشست بین در میخ به پیراهنِ تو گیر نمود گل بی خار به گلبرگِ شما خار نشست فاطمه پشتِ در این خانه شلوغ است مرو بی هوا صورتِ تو بر در و دیوار نشست فاطمه دور و بر خانه شلوغ است مرو چشم ناپاک براین خانه دوصدبارنشست سوختی دروسط شعله ی آتش دم در عاقبت دودبراین خانه و دیوار نشست دم این خانه در این فاصله بلوا شده است گوشوارت وسط معرکه پیدا شده است …
ای چاره سازه خانه توبیچاره ام مکن درغربت بدون خود آواره ام مکن این بارچندم است که حالت شده وخیم بانوبه غصه های خودت کن مراسهیم باهرنفس نفس ،زدنت میروی زهوش ناقوس مرگ تو بخدامیرسدبگوش خون آیدازنفس زدنت بانوی علی تاول زده تمام تنت بانوی علی کس حامی تودروسط کوچه هانبود دیدم که بازوی توشده فاطمه کبود این بار چندم است مرامیکنی نگاه دانی که میشودعلی زار،بی پناه هنگام غسل پیکره تونازمی کنم بااشک دیده من ،کفنت باز می کنم دارم به این بهانه به تومیکنم نظر شب راکناره این تن تومیکنم سحر پلکی تبسمی نفسی یاسخن بگو دق کرده ام،توبا علی ات کن،بگو مگو بانو بخواب فاطمه هر طور راحتی یاچشم واکن و،زعلی کن شکایتی خواهی بُرو ولی ،توجواب حسن بده گردیده قلب حیدرت ازعالمی زده پُشتم شکسته‌ای کمرم راتوخم مکن بانو توسایه ات زسرخانه ،کم مکن بایک نگه،توچاره‌ی درد مرا بده بانوتو دستمالِ نبرد مرا بده ازبهره لاله زاره خزانم گریستم با آستینه بین دهانم گریستم دارم به نیمه شب سره تابوت می‌کشم بااشک دیده ،دست به پهلوت می کشم بابغض سینه ناله به دستت میکشم دستی به شانه های شکستت می‌کشم رفتی وخانه ام همه درهم شکسته شد گویاکه هفت جای تو باهم شکسته شد تو رفتی و زداغ توحیدر تمام کرد بارفتن توفاتح خیبر تمام کرد آتش میان آن درو دیوار شروع کرد مسماروخون تازه زمسمارشروع شد بارفتن تو جان من از دست می‌رود دیدم به کوچه قاتل تومست می رود پیش حسن حسین چقدر زجه میزند زینب نگر،کناره ی در زجه میزند زینب به گریه گفت که مادر تمام کرد آن مادره شکسته پر،آخر تمام کرد من میروم ،بدون من حیدر چه میکنی با چوب‌های شعله‌ورِ در چه میکنی وای از مغیره کارِ خود آخر به سر رساند باتازیانه ها به سر وپهلویت کشاند این بار چندم است میکنمت فاطمه صدا دارم به این بهانه زتو میشوم جدا _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم شهادت فاطمه زهرا سلام الله علیها‌ رفتنت فاطمه جان پشتِ مرا می‌شکند گریه ی زینب تو، قلبِ خدا می‌شکند چقدر آب شدی ، گریه ی توکشت مرا بغضِ چشمان تواین،حال و هوا می‌شکند گل بشکسته‌ از این،غصه کمی راه برو که قد و قامتِ تو زیرِ بلا می‌شکند ترسم ای بانو،مرا تنها کنی دربین شهر حیف یک روز کسی دستِ تو را می‌شکند من سیه پوشِ توو شهر به همدردی من حرمتِ شیر خدا را همه جا می‌شکند کودکانت همه در خانه چرا می‌لرزند که درِ خانه به یک ضربه‌ی پا می‌شکند می‌دوی پشتِ علی تانرود سمت کسی ضربه‌ای می‌رسد و آینه را می‌شکند پی حیدر وسط کوچهِ زمین افتادی بین در سینه جدا ، دست جدا می‌شکند 🔸شاعر: غلامی (مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم -اشعارناب حضرت زهرا (س)-روضه درآتش ودودم، به تو گیرم که بمیرم حیدر،به تو افتاد مسیرم که بمیرم بین در ودیوار ،مراکشت مغیره افتادم و باید بپذیرم که بمیرم باضرب لگد بود که ازپای نشستم خواهم که سراغ ازتو بگیرم که بمیرم این دست ترک خورد! چه جای نگرانی‌ست جانم بفدای توچه گیرم که بمیرم باضرب لگدمحسنم ازپای درآمد بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم ✍شاعر: آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
ای چاره سازه خانه توبیچاره ام مکن درغربت بدون خود آواره ام مکن این بارچندم است که حالت شده وخیم بانوبه غصه های خودت کن مراسهیم باهرنفس نفس ،زدنت میروی زهوش ناقوس مرگ تو بخدامیرسدبگوش خون آیدازنفس زدنت بانوی علی تاول زده تمام تنت بانوی علی کس حامی تودروسط کوچه هانبود دیدم که بازوی توشده فاطمه کبود این بار چندم است مرامیکنی نگاه دانی که میشودعلی زار،بی پناه هنگام غسل پیکره تونازمی کنم بااشک دیده من ،کفنت باز می کنم دارم به این بهانه به تومیکنم نظر شب راکناره این تن تومیکنم سحر پلکی تبسمی نفسی یاسخن بگو دق کرده ام،توبا علی ات کن،بگو مگو بانو بخواب فاطمه هر طور راحتی یاچشم واکن و،زعلی کن شکایتی خواهی بُرو ولی ،توجواب حسن بده گردیده قلب حیدرت ازعالمی زده پُشتم شکسته‌ای کمرم راتوخم مکن بانو توسایه ات زسرخانه ،کم مکن بایک نگه،توچاره‌ی درد مرا بده بانوتو دستمالِ نبرد مرا بده ازبهره لاله زاره خزانم گریستم با آستینه بین دهانم گریستم دارم به نیمه شب سره تابوت می‌کشم بااشک دیده ،دست به پهلوت می کشم بابغض سینه ناله به دستت میکشم دستی به شانه های شکستت می‌کشم رفتی وخانه ام همه درهم شکسته شد گویاکه هفت جای تو باهم شکسته شد تو رفتی و زداغ توحیدر تمام کرد بارفتن توفاتح خیبر تمام کرد آتش میان آن درو دیوار شروع کرد مسماروخون تازه زمسمارشروع شد بارفتن تو جان من از دست می‌رود دیدم به کوچه قاتل تومست می رود پیش حسن حسین چقدر زجه میزند زینب نگر،کناره ی در زجه میزند زینب به گریه گفت که مادر تمام کرد آن مادره شکسته پر،آخر تمام کرد من میروم ،بدون من حیدر چه میکنی با چوب‌های شعله‌ورِ در چه میکنی وای از مغیره کارِ خود آخر به سر رساند باتازیانه ها به سر وپهلویت کشاند این بار چندم است میکنمت فاطمه صدا دارم به این بهانه زتو میشوم جدا _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم..: ام کلثوم ای تمام باورم نام تو بر روی لب می آورم مادر گیتی نزاید همچو تو درعزایت رخت ماتم آورم ام کلثوم ای غریب شهرما نامت ای بانو به عربت می برم کس هوای کوی لیلایت نکرد بوده ای بانو توتنها دلبرم در طفولیت میان این دیار غصه وغم های حیدر دیده ای شاهده میخی که بر پهلو گرفت بین در افتاده مادر دیده ای بی امان شدگریه های تویقین روز ها در خاطرت رنجیده ای شاهدی بر آتش دیوار ودر مادرت را بین آتش دیده ای در میان خانه بودی بی امان بهرمادر بیقراری کرده ای مثل زینب خواهرت باغصه ها بعد زهرا خانه داری کرده ای اول آوارگی اینجاست لیک غصه های تو چراپایان نداشت زندگی کردن برایت تا ابد ساعتی دور از حسین امکان نداشت ......... دیده ای درکربلا باچشم خود بردن انگشتر و خلخال را کی فراموشت شودیک لحظه ای خنجر وآن تنگی گودال را دیده ای دربین گودالی عده ای تیر ونیزه بی هوامیزد به او عده ای باسنگ وبا چوبش زدند پیرمردی با عصا میزدبه او خاطرات وغصه ی کرب وبلا کرده بانواشک تو بی اختیار لحظه ای هرگز زیاده تو نرفت هتک حرمت های مرد نیزه دار رشادت های خود بانوچنین تو حفاظت ها ز زینب کرده ای پابه پای کاروان سنگ جفا از سره بام منازل خورده ای دیده ای بانو سه ساله دختری بین صحرا بر زمین افتاده است در خرابه تا رسیدی بر سرش دیده ای پیش پدر جان داده است -آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی) 🍇
بسم الله الرحمن الرحیم (ع) ای ابرمرده مناجات . نجف راعشق است ای برآورده ی حاجات . نجف راعشق است شوهر مادر سادات . نجف راعشق است ذکر ما در همه اوقات . نجف راعشق است شاه مردان بخدا هرم تبت راعشق است همه ی منتصبان نسبت را عشق است کاش یک.شب بنیشینم به برمحضر تو دل ما خورده گره بر ورق دفترتو کاش یک شب بنیشینم زیرمنبرتو تاکنم کسب معارف یاعلی ازدر تو چه کند عاشق دلداده ی تو.حیدری است آری آری به خدا کار شما دلبری است هرملک شیفته ی طرز دعاخوانی توست اثر خوف خدا وند در رگ پیشانی توست شیعیان مست تو و گونه ی بارانی توست درنجف زمزمه ی سفره ی مهمانی توست ما به قربان تو و سفره ی با اکرامت سراین سفره خوشم باتو وبا اطعامت تو چه حالی وچه ذکری به عبادت داری یاعلی بر درخالق- تو ارادت داری روی هرشانه ی خود شال سیادت داری چه بگویم که چه اندازه رشادت داری می نخورده دل ماهمیشه مستت باشد مصلحت بود که شمشیر بدستت باشد کیستی حضرت حیدر خوده قرآن هستی وسط معرکه و ورطه ی میدان هستی بانبی درهمه ی عمر رجزخوان هستی توعلی شاه نجف .امیره مردان هستی کوچه وسیلی و آن میخ امانت را برد خنده های مردک پست دلت را آزرد غلامی(مجنون کرمانشاهی) ______________________ _کانال رسمی اشعاروسروده های آیینی آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی) @majnon1396
اشعار ابالفضلی(ع) کرامت می کند تعظیم عباس شجاعت می کند تکریم عباس همه گویند درآن لحظه تنگ چه باشد آخرین تصمیم عباس به سقاخانه ات آبم بنوشان کنم تالعن آن دژخیم عباس خدا در سرندارم فکر روزی که روزی خوردم از تقسیم عباس امیروحاکم شیعه حسین است زمین و آسمان تسسلیم عباس ز مجنون من شنیدم این سخن را نماید شعر خود تقدیم عباس _آرمین غلامی ( مجنون کرمانشاهی )