eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
617 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.3هزار ویدیو
934 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
اخی بمیرم برات رقیه جان یه اشاره کنم روضه نمی خواد  فقط همینکه یه دختر بچه از ناقه افتاد بعد از ناقه  هی می گفت عمه دستم درد می کنه عمه می گفت رقیه جان مادرم هم همینطور بود هی می گفت عمه بازوم درد می کنه زینب می گفت رقیه  مادرمم هینطور بود هی می گفت عمه پهلوم درد می کنه  رینب  می گفت رقیه جان  مادرمم همینطور بود برا همین   بود وقتی از دنیا رفت زینب به یاد مادرش  افتاد اخه رقیه نیمه شب از دنیا رفت برای مادرش تشیع جنازه نگرفتند برا این دختر هم نگرفتند بی بی خودش طاقت نیاورد  بدن رقیه رو ِ غسل بده  زن ِغساله ای آوردند  زن غساله تا این بدن را دید گفت  من دست به این بچه نمی زنم  تا علتش را نگید چرا این بدن  اینقدر کبود است  چه بیماری داشته آی ناله دارها صدای ناله زینب بلند شد فرمود  از کربلا  تا شام هرچه گفت بابا تازیانه می خورد اخ  یتیمی درد بی درمان یتیمی یتیمی خواریه دوران یتیمی الهی طفل بی بابا نباشد اگر باشد در این دنیا نباشد اگر دوست پدر می بود به دستم کجا من در خرا به می نشستم به نامِ نامی او احترام بگذارید پس از حسین، علیه السلام بگذارید به غیر اسم علی، روی نسل خود نگذاشت به روی نسل خود این‌گونه نام بگذاشت یاحسین......؟ بانوای،،حاج آرمین غلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۰۲۳روضه وسینه زنی حضرت رقیه.س..mp3
14.16M
✌️✌️صوت روضه حضرت رقیه(س) صوت نوحه وعزاداری مداح..حاج آرمین غلامی منتظران امام زمان(عج)،کرمانشاه دوشنبه۳۰مرداد 🔴 حداکثری ☝️ 👇👇👇
روضه حضرت_رقیه_س ..حاج آرمین غلامی 🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴 بابا، برلب رسید ازغصه جونم کجـا بـودی بـابـای مهـربونم تمـام دختـران شـامی امروز همه بابا شونو دادن نشونم ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎═‎ از من فقــط چشـم تری مانده پدر جان چـشم کـــبودم بر دری مانده پدر جان آرامشــــم آغـــوش گرمــت بـود و حالا با زخم هایـــم دلبــری مانــده پـدر جان زانــو بـغل کــــردم ببین کنــج خــــرابه این گریه ها بی مشتری مانده پدر جان بال و پـرم را زیــر چکــمه خـــرد کردند از من فقـط مشـتِ پری مانده پدر جان این دختـرت که روی ســر مــویی ندارد در حسرت یک روســری مانده پدر جان پس کی میایی پیـش مـن از روی نیـزه از تو چــرا تنها سـری مـانـده پدر جان ما هر چه غارت رفته بوده پس گرفتیم اما هنـوز انگشــتری مــانـده پدر جان،،، بسم الله الرحمن الرحيم (؏ج): ◾️ بابا نمی‌دانم... از جان من این زجرِ زجرآور چه می‌خواهد؟! ⚡️ مصیبت جانسوزِ جاماندن سه‌ساله آل الله از قافله و اذیت‌های زجر ملعون... راوی گوید: چون اسراء را به سمت شام می‌بردیم، در نزدیکی شهر «عسقلان» هوا بسیار گرم شد؛ لشکر پیوسته به اسبان خود آب می‌دادند و بقیه آب را بر روی زمین می‌ریختند و به اسراء نمی‌دادند. دختر خردسال حسین علیه‌السلام که فاطمه صغری (رقیه سلام‌الله‌علیها) نام داشت، خود را به سایه بوتهٔ خاری رسانید و در زیر همان سایه خوابش برد. وَ تَرکُوها وَ ارْتَحَلوا عَنها ▪️لشکر از آن وادی کوچ کرده و آن دختر را فراموش کردند. در مسیر، ناگهان زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها متوجه شد که آن نازدانه از قافله جا مانده است، فَبَکتْ و نادَت: ▪️لذا صدای گریه‌ آن بانو بلند شد و فریاد برآورد: یٰا قَوم! بِاللّهِ عَلیکم إصبِروا هُنَیئةً، فَقَد افتَقَدَتْ إبنَةُ أخی و قُرّةُ عَینی ▪️ای قوم! شما را به خدا قسم می‌دهم که کمی صبر کنید؛ دختر برادر و نور چشمم گم شده است. همهمه در بین لشکر بالا گرفت؛ در آن اثنا ، ملعونی به نام «زجر بن قیس» صدایش را بلند کرد و گفت: من می‌روم و هر گونه باشد آن دخترک را می‌آورم. 🔻 راوی گوید: من همراه زجر به عقب قافله به راه افتادیم؛ از همان دور، نگاهم به آن دخترک افتاد؛ از جای برخاسته بود و دست بر روی سرش گذاشته بود؛ گاهی به اطراف نگاه می‌کرد و گاه می‌نشست؛ گاه می‌دوید و بر روی زمین می‌افتاد و فریاد می‌کشید: یٰا عمّاه! یٰا عَمّتاه! یا أبتاه! یا أُختاه! یا أخاه.... گاه دیگر نمی‌توانست راه برود و بر روی ریگ‌های گرم بیابان می‌غلطید و پاهایش را با دست می‌گرفت. دیدم که تکه‌ای از لباسش را پاره کرد و از شدت حرارت ریگ‌ها، به کف پای خود پیچید. 🔻در همین حال بود که زجر به او رسید و با تازیانه‌اش بر تن آن دختر زد و بر سر او فریاد کشید: برخیز که اسبم هلاک شد تا تو را پیدا کردم! بعد دیدم که بر صورت آن دختر سیلی زد و آن دختر ناله « وا أبتاه! وا علیاه!» سر می‌داد. در آخر آن دخترک را بر عقب اسب خود انداخت و حرکت کرد. چون به قافله رسید آن دختر را از همان بالای اسب ، در عقب قافله بر روی زمین انداخت. 📚بحرالمصائب ج۷ ص۲۹۹ 📚سرورالمومنین (نسخه خطی) ص۱۶۳ آی.آی........بابا....باباااااا.. قلب تو از سنگه. دست از سرم بردار.🙏🏻😭 کشتی من و پاتو. از مجعرم بردار.🙏🏻😭 دستات چه سنگینه. تا میزنی هر بار. این غل و زنجیرو.. از گردنم بردار..🙏🏻😭 من مو سپیدم نزن. نزن🙏🏻🙏🏻 بچه شهیدم نزن نزن🙏🏻 اصلا میفهمی سه سالمه.؟ بابا ندارم نزن نزن🙏🏻🙏🏻😭 موهامو سوزوندی.. بستت نبود انگار😔😔🥹 دنبالم افتادی.. دست از سرم بردار🙏🏻🥹 چشمام نمیبینه 🥹 بس که هولم دادی🥹 گوشواره رو دیدم اون روز توی بازار🥹 عمه میبینه نزن. نزن🙏🏻 گریه اش میگیره نزن نزن🙏🏻😭 هر کی رد شد حتی. نگفت🥹 بچه میمیره نزن نزن اون شب که خوابم برد. مردم من از دوری. بابامو میخواستم .. اما نه اینجوری🥹 سر غرق خون بود و.. دندونشم خونی🥹🥹 موهاشم انگار که. سوزونده بود خولی🥹 تو رو بازار زدن زدن من رو تو انتظار زدن زدن چشمات به من بود رو نیزه ها من رو که هربار زدن زدن🥹 ‍ . بند ۱ عمه بریز آب روان آهسته روی پیکرش آرام تر حرکت بده اعضای جسم لاغرش دست به بازویش نزن خرد شده از سلسله زخمی شده پایش ز بس دویده پشت قافله بند ۲ عمه بریز آب روان آهسته آهسته ولی انگار که افتاده ای یاد غریبیّ علی شب بود و حیدر مانده بود با گریه های کودکان میزد به سر میگفت که: اسما بریز آب روان ..حاج آرمین غلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆 دیده و منتشر شود 👆 با وام بانکی 😏 نمیشود مردم و مومنین را به فرستاد 😱❌ این پول شرعا است ... 📣 مواظب باشیم که را با کار حرام و شبهه ناک مخلوط نکنیم . 🕊 💐 علیه و علی جمیع شیعته و محبیه الصلوات و السلام و البرکات کثیرا سرمدا 💐 به توفیق حق تعالی و با اجازه خود آقا برای هر انس و جن و ملک و غیره ای رقم میخورد 👌 پس با خود بگیریم و خالصانه طلب کنیم و بدانیم اگر صلاح مان باشد رزق مان میشود حتما حضور در 😍
مراسمات روضه دهه اول ماه صفر سه شنبه ۳۱مردادماه/کرمانشاه