#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار
باضرب پایی دنده هایش را شكستند
دربین در،بغض صدايش را شكستند
درکوچه ها زهرا علی را مى كشيدند
باتازیانه ساق پایش را شكسته اند
زهراپی حیدر دوید وناله میزد
زير لگدها چندجايش را شكستند
برخاست زهرا ناگهان با صورت افتاد
قلب علی مرتضايش را شكستند
دیگربه خانه فاطمه، چيزى نمى خورد
دربین در، ظرف غذايش را شكستند
قنفذ مزن بر فاطمه،نامردبس کن
با خنده قلب مبتلايش را شكستند
هرچه زدند او را ،ولی ازپانیفتاد
درکوچه هاسوزه نوایش را شكستند
روزی شودجسم حسین پامال مرکب
ياد دمى كه دنده هايش را شكستند
روزی رسد برنیزه ها راس حسینت
اینگونه حکم کربلایش را شكستند
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار
دگرازبی کسی شیرخدا،خسته شدم
علی از این همه بیداد و جفا خسته شدم
روزوشب من ز خدایم طلب مرگ کنم
ای اجل بر سر ه زهراتو بیا خسته شدم
دیگرازشهرمدینه شده ام سیر علی
بعدتو ازهمه کس ،من به خدا خسته شدم
پهلوی فاطمه ات در وسط کوچه شکست
علی از دوری و هجران بخدا خسته شدم
دل تو خون شده از کینه این مردم پست
بی تو افتاده ام از شور و نوا خسته شدم
خوردم ازدست کسی، سیلی و شلاق و کتک
من از این کوچه و این قوم خدا خسته شدم
ناسزا گفت به ما پشت درخانه عدو
من از این ثانی بی شرم و حیا خسته شدم
خوانده ام باز نماز شب خود بنشسته
چون ندارم رمقی، برسرپا خسته شدم
بسکه دنبال علی ،رفته ام وبرگشتم
بسکه خوردم کتک از سیلی وپا،خسته شدم
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_کوچه
لشگری دروسط کوچه گرفتارش کرد
مردکی پست رسید ولگدی بارش کرد
دست وبازوی علی رابه طنابی بستند
به زمین خوردن درکوچه ای وادارش کرد ...
فاطمه بودکه آمدپی یاری علی
وسط کوچه خجالت زده ازیارش کرد
اولین مرتبه اش بود که اورابردند
دیدن فاطمه درکوچه چنین زارش کرد
دست زهرا پی یاری علی آمده بود
رحم الله به زهرا که وفادارش کرد
بازوی فاطمه ام دروسط کوچه شکست
قنفذآمدباقلافی ضربه ها بارش کرد
تَرَک روی لبش شاهدجان کندن اوست
غمِ پهلوی شکسته ِ بخدا زارش کرد ....
گرده روبه صفتان ،شیرخدا دربند است
تیغ نامرد به زهرا بدهکارش کرد
تن درهم شده اش را به طنابی بستند
غربتش خانه نشین شهروِ بازارش کرد
**
دربین کوچه بود، ز هر سو، زدند تورا
دیدم چگونه همسر مه رو ،زدند تورا
از بس شکاف زخم سره سینه بودعمیق
افتاده بود ی و،ز پهلو زدند تورا
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_فراغ
تاسحربانو ی من،گرده تو بیدارم مرو
روز و شب در فکرتو همواره بیمارم مرو
بال من بستی توزهرا،تا ازاین عالم روی
مثل یک ققنوس آتش دیده هشیارم مرو
فاطمه حرف دل خود را به حاشا میبری
میروی من روزوشب در فکر دیدارم مرو
یکه تازی میکنی ، درقلب من زهرای من
مثل یک افسرده از این عشق بیمارم مرو
دل به دریا میزنم،گویم نرفتی فاطمه
چونکه بیپروا پیِ یک لحظه دیدارم مرو
رفتی ومن مانده ام زیر هجوم خستگی
با نگاهی منتظر ای یار و دلدارم مرو
تابماند بر دهان بسته ام مُهر سکوت
بر دل بی همزبان خود بدهکارم مرو
حال(مجنون)راکسی هرگزنفهمدتا ابد
مادرگیتی زداغت ناله ها دارم مرو
_آرمین غلامی(مجنون)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار
بین در گفت "مسیحا نفسم مے آید
فاطمه گفت که فریاد رسم مے آید"
گرچه ازمیخ ،سره سینه ی من پرخون است
بهریاری عاقبت، یارو کسم مے آید
آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار
همه جا تیره و تار است درآن
کوچه علی
همسرت فاطمه زار است درآن کوچه علی
قنفذ ازیکطرف وآنطرفش مغیره بود
سینه اش تحت فشار است درآن کوچه علی
ضرب شلاق تنش ازنفس انداخته بود
دیده ی فاطمه تاراست درآن کوچه علی
همه سرمست برای زدنش آمده اند
هر که مِی خورده خمار است درآن کوچه علی
رمقی نیست که فریاد کِشَد از دَردَش
همسرت تحت فشار است درآن کوچه علی
تک و تنها بگذارند مرا و بروند
کَندن از ایل و تبار است درآن کوچه علی
قنفذ ازراه رسید وزده باضرب غلاف
گوئیا قفل به کار است درآن کوچه علی
با همین حال بدان شوق به مُردن دارم
شوقم از دیدن یار است درآن کوچه علی
وسط شعله ی آتش بخداسوخت تنم
شعله دود به بار است درآن کوچه علی
گفت(مجنون)که در این دار بلا یا چه شود
با غم خود سرو کار است درآن کوچه علی
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
باتوزهرا روزگاری،کنج خلـــوت داشتم
رفتی وبارفتنت ،چشمان حسرت داشتم
دست من در دستِ یـــــاد تو کجـــــاها که نرفت
یاده آن روزی که باعشق تو صحبت داشتم
رعـــد و برقی آمدو درکوچه پهلویت شکست
بین کوچه گفتگوبا اهل ظلمت داشتم
قـــدِ دریای فاطمه دلتنگ بـودم نیمــــه شب
رفتی وبارفتنت من حس غـــــــربت داشتم
یاده آنروزی نمودم ساعده دستش شکست
درمدینه یاوری غرق محبت داشتم
همــــدم من تا سحر چشمــــان پر از گریه!بود
ازفراقت سینه ای پر درد وحسرت داشتم..
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_کوچه
رفتی ای فاطمه من،دیده ی،باران
زده ام
بی تو ای فاطمه جان،در دل طوفان زده ام
بنگرعاشقِ تنها که دل از خانه بُرید
منه تنها به تنِ خیسِ بیابان زده ام
یاده روزی که سرت خورد به دیواره شهر
بعدتو قید ِخود واین دل و این جان زده ام
چاره ی کاره مرانیست دوا یی زهرا
رحم کن برعلی ودیده ی گریان زده ام
بیتو من د ر دل این شهرغریبم چکنم
وای(مجنون )پره آشوبم وبحران زده ام
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_شب شهادت
بمان برای من وبی بهانه با من باش
بمان شبی وبمان عاشقانه با من باش
مروکه فاطمه تنهاتویی پناه من
مروبه گریه و بغض شبانه با من باش
به هم بریز حساب و کتاب و منطق را
جنون خوش است ،ای بی نشانه با من باش
هنوزخون سره سینه ات به دیواراست
مرو زخانه ام،هم آشیانه با من باش
هنوز دست شکسته نرفته ازیادم
مرو توفاطمه جان ،بی بهانه با من باش
شب است و پیکره مجروح تو ،دهم من غسل
به قدرِ یک نظرعاشقانه با من باش...
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار
داردعلی هوای تو و چشمهای تو
جزاشک دیده تحفه ندارم برای تو
زهراچو دوست دارمت ای انتهای عشق
بیتاست عشق من به توچون نیست تای تو
زهرابخند؛ گرمی لبخند لازم است
حیدرفدای دیدن آن خنده های تو
در نقطهی تلاقیِ چشمان تو گمم
در روی توچه کرده خدایی،خدای تو
هرم تنت جهنم و عطر تنت بهشت
چون بام و دو هوا دل شده در هوای تو
(مجنون)نوشت ازغم بی منتهای تو
شاعر شدم به مرهمت یک دعای تو!
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار
این خانه بدون تو به دور از هیجان است
پیداست که زهرا غم توباره گران است
تاریک جلو رفته، از آن لحظه که رفتی-
آن چیز به من سخت گرفته ست زمان است
با رفتن تو زرد شده صورت حیدر
مانند درختی که گرفتار خزان است
ای نقطه ی آرامش من فاطمه جانم
هجران تو بیماری اعصاب و روان است
از حال بدم نیست کسی هیچ خبردار
(چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است)
یاد تو می افتم،همه شب وقت نمازم
هروقت که احساس کنم وقت اذان است
غیرازتو چه فهمیده ام از عشق که عمری ست
سجاده ی من دروسط خانه عیان است
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار
ازکوچه وسیلی سخنی باز نکردی
مادر زغم مرگ پسر راز نکردی
دیدم که سرت خورد به دیواره ی کوچه
با بال شکسته شده پرواز نکردی
درکوچه شده چادره توخاکی وپاره
این آخر راهی است که آغاز نکردی
سیلی به رخ ماه تو درکوچه نشسته
شکوه تو دمی از زدن ابراز نکردی
دستم نرسد ردشده سیلی زسره من
ازواقعه کوچه سخن باز نکردی
گریان به برت آمده مادر،حسن تو
بادست شکسته پسرت نازنکردی
(مجنون)وسط کوچه زمین خورده عزیزی
مادر زچه رو ،حال خودابرازنکردی
_آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
❤️❤️