روضه مسلم.....mp3
2.55M
صوت روضه مسلم ابن عقیل
دوطفلان مسلم ابن عقیل
#شام پنج شنبه۱۴تیر۱۴۰۳
#مسجدمعتمدالدوله
#حاج آرمین غلامی👇👇
متن روضه 1👇#شب_اول_محرم🤞🤞
#روضه_حضرت_مسلم_علیه_السلام
متن روضه 1
◾️ #مداح..حاج آرمین غلامی
من، دو ماهی به دلم حسين، فرمانفرماست
در مُصَلّای دلم مجلس ِ روضه، برپاست
هست در مجلس ِ دل، بلندگو از اخلاص
پاکیِ باطن مجلس، ز همین رو پیداست
کفشداریّ ِ دلم هست به دستِ اخلاق
چایْریزِ جلسه، اَدَب، سِرِشک و تقواست
خادم ِ مجلس دل، بر درِ دل هست ايمان
که حُسینیّه حسابش ز يزيديّه جداست
پیشْمنبر بُوَد آوای " بِنَفْسي اَنتَ... "
منبرِ مجلس ِ دل، کارِ خیال و نجواست
روضهخوان، عاطفه و زمزمه و احساس است
سینه زنهای دلم نم نم ِ اندوه و بُکاست
شبِ اوّل، دلم آواره ی مُسلم باشد
همدم ِ او به لبم: "حسینجان! کوفه میا" ست
قافله میرسد از راه، " اَعوذُ بِاللّه... "
شب دوّم به دلم حُزن و غم ِ کربوبلاست
شب سوّم دلِ من، کُنج خرابه باشد
پیش چشمانِ دلم یکسر و یکطشتِطلاست
شبِ بعد است دلم مجلس ِ حُرّ و توبه...
به لبِ مجلسم " اَستَغْفِرُ اللّه "، نواست
شب پنجم به دلم درد و غم ِ گودال است
ششمین شب به لبم روضهی قاسم، اَحلاست
شب هفتم به دلم روضهی ششماهه بُوَد
با تلظّیّ ِ علی، نَمْ نَم ِ اشکم دریاست
هشتمین شب، دلِ من، مثلِ علیّ اكبر...
قِطعه قِطعه شود از غُصّه و اِرباً ارباست
نهمین شب بُوَد آوای دلم " یا عبّاس! "
روضهی دستِ قَلَمْ گشته و مَشکِ سقّاست
در حسینیّهی دل در شب آخر، غوغاست
از شب اوّل روضه، دلِ من، عاشوراست
دل بسوزد ز غم حضرت زینب به وداعـ...
شب آخر به دلم نالهی " مَهلاً مَهلا... "ست
میرسد کار به آنجا که سرِ هجده تن...
از عزيزانِ عزيزانِ خدا بر نیهاست
آخرِ مجلس دل، سفرهی اطعام بپاست
بعدِ روضه، به فَرَج، نوبت اِکثار دعاست
بهترینْ جای فَرَجخواهی و مهدیخواهی...
بعدِ گرییدنِ چشم از عطش ِ خون خداست
یک خروجیست خروجیّ ِ دو ماه از روضه:
" دل به دنبال وليّ ِ عصر گردد رو راست "
داشت هفتاد و دوتن، حسین، جان برکفویار
مهدیِ فاطمه امّا به خدا که تنهاست...
" عَجَّلَ اللّهُ تَعالیَ فَرَجَ مَهدینا "
گوشکُن گوشکُن این حاجتِ قلبِ زهراست!
🔸کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین
🔸قسمتم سنگ جفا گشته میا کوفه حسین
شب اول محرم...
بریم در خانه ی غریب کوفه...
آقامون.. مسلم بن عقیل...
(ببین چطوری با اربابش حسین داره درد دل میکنه...)
🔸کوفه ای که پدرت حاکم آن بود قدیم
🔸عاری از شرم و حیا گشته میا کوفه حسین
غریب و تنها...
توی کوچه های شهر کوفه...
داره با اربابش ابی عبدالله...
درد دل میکنه...
حسین جان ...آقا
🔸نگران گلوی طفل توام چون اینجا
آقای من...
🔸نگران گلوی طفل توام چون اینجا
🔸مملواز حرمله ها گشته میاکوفه حسین
تنها و غریب در کوچه های شهر کوفه...
اومد کنار یک خونه ای ایستاد... تکیه داد به دیوار غریبی...
یه پیره زنی در رو باز کرد.. صدازد.. آقا...چرا اینجا ایستادید؟
مگه خبر ندارید شهر امنیت نداره...
اول آقا مسلم بن عقیل صدا زد... خانوم... میشه برام آبی بیاری...
(قربون لبهای تشنه ات برم اقاجونم)
این پیرزن رفت و برا آقا آب آورد...
وقتی حضرت آب رو نوشیدند...
دوباره این پیر زن صدا زد...
آقا این روزها شهر امنیت نداره...
برای چی هنوز ایستادید...
یه دفعه آقا مسلم بن عقیل فرمودند...
کجا برم...
من تو این شهر خونه ای ندارم...
من توی این شهر غریبم...
پیر زن به سیمای نورانی اقا مسلم بن عقیل نگاهی کرد...
عرضه داشت... آقا جان... مگه شما کی هستید
حضرت فرمودند...
من مسلم بن عقیلم...
سفیر ابی عبد الله ام...
تا پیر زن فهمید این آقا فرستاده ی حسینه...
صدا زد... آقا...
جانم به فدای شما...
این خانه... خانه ی شماست... منم کنیز شمام...
ای کاش مردم کوفه.. به اندازه این پیر زن معرفت میداشتند...
هر طوری بود...
نانجیبها خبردار شدند...
نزدیکی های صبح...
خونه ی پیرزن رو محاصره کردند...
مسلم از خانه بیرون اومد... جنگ نمایانی کرد
خیلی از این نانجیبها رو به درک واصل کرد،اما بلاخره آقا رو با مکر و حیله گرفتار کردند.بردن بالای دار الإماره...
حالا میخواهی گریه کنی بسم الله...
مردم کوفه دارن نگاه میکنند...
هر کسی یه حرفی میزنه...
یکی میگه حتما آقا رو آزاد میکنند...
یکی میگه نه...
دیگه آقا رو به شهادت میرسونند...
همه دارن نگاه میکنند...
یه دفعه دیدن سر از تن آقا جدا کردند...
ای وای... ای وای...
غریبانه... بدن بی جان مسلم را...
از بالای دارالإماره به زمین انداختند...
میخوام بگم اینجا...
سر از تن آقا مسلم بن عقیل جدا کردن...
بدن نازنینش رو غریبانه از بالای بام به زمین انداختند...
شب جمعه...mp3
1.87M
_زمینه امام حسین علیه السلام
_حاج آرمین غلامی
#کپی_بدون_ذکر_منبع_جایز_نیست
[بند اول]
لیلا نبض دل مجنونِ
لیلا بودن مگه آسون
دل دیوونه دل دیوونه
لیلا شدی مجنون بشم آره
مجنون تو رو خیلی دوست داره
دنیا به ما یه کربلا بدهکاره
مرحم کربلا
هر کس غم یکی و خورد
من غم کربلا
روی جنازم بکشید
پرچم کربلا
آقام آقام آقام
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
[بند دوم]
عشق و مهمونِ دلم کردی
خواب میدیدم بغلم کردی
بغلم کردی بغلم کردی
بی تو یه لحظه من نمیتونم
یعنی محرم زنده میمونم
دلشوره کرببلا دارم
حسین جونم
غربت کربلا
حیف آدم بمیره تو
حسرت کربلا
روی جنازم بریزید
تربت کربلا
آقام آقام آقام
سفر اولم یادته یا نه
ورودی حرم یادته یا نه
وقتی راهی شدم از در خونه
گریه ی مادرم یادته یا نه
صوت روضه مسلم ابن عقیل
#شام پنج شنبه۱۴تیر۱۴۰۳
#مسجدمعتمدالدوله
#حاج آرمین غلامی👇👇
روضه مسلم.....mp3
2.55M
روضه مسلم این عقیل(ع)
#مداح..حاج آرمین غلامی
اون فقیه، اون عالمِ برجسته، اون قهرمان و پهلوانِ کوفه، وقتی خبرِ شهادت مسلم رو به ابی عبدالله دادن، نوشتن: حضرت تا شنید مسلم رو به شهادت رسوندن نشست رویِ زمین، اینقدر گریه کرد "بُکاءً عالیا" این اشک ها روی سینه ی حسین چکید، بعد صدا زد: بگید دختر مسلم رو بیارن، حمیده رو آوُردن، بغل کرد حمیده رو، یه جوری نوازشش کرد خودِ بچه همه چیز رو فهمید، گفت: میدونم دیگه بی بابا شدم... حضرت فرمود: غصه نخور، من هستم، زینب هست، بچه هام هستن، بعد فرمود: دورِ این دختررو شلوغ کنید سرش گرم باشه، خیلی دلش برا باباش تنگ نشه، کسی ازگُل نازکتر به این بچه نگه، این بچه یتیمِ...
میخوام بگم: آقاجان! گفتید دورش رو شلوغ کنن دلش برا باباش تنگ نشه... اما من یه دختر یتیم سراغ دارم، دورش رو شلوغ کردن، اما یکی با کعب نی، یکی با تازیانه، یکی با سنگ میزد، یکی لگد میزد... چه کردن، نوازشش کردن؟ نه! بغلش کردن؟ نه! سر بریده ی باباش رو جلوش گذاشتن، ای حسین!... "
صوت روضه مسلم ابن عقیل
#شام پنج شنبه۱۴تیر۱۴۰۳
#مسجدمعتمدالدوله
#حاج آرمین غلامی👇👇
#_روضه طفلان مسلم بن عقیل علیهم🤞🤞 السلام-مداح.حاج آرمین غلامی
اقایان عزیز! خدا قسمتتان کند به عراق بروید. وقتی می خواهید از بغداد به سمت کربلا بروید اگر نگاه کنید ، بین درخت های خرما دوتا گنبد کوچک پیداست. به راننده می گویید: اینجا کجاست؟ میگوید :قبر دوتا بچه های مسلم بن عقیل است. وقتی داخل حرمشان می شوی خدا شاهد است نه واعظ میخواهی نه زیارتنامه خوان ونه روضه خوان همین که پایت را داخل حرم این دوبچه می گذاری و دوتا قبر کوچک را پهلوی هم می بینی اتش میگیری. بعد از شهادت مسلم درکوفه وشهادت امام حسین(ع) اهل بیت را به کوفه اوردند. دوتا بچه های مسلم نزد شریح قاضی بودند. شریح با اینکه علیه حسین (ع) فتوای جهاد داده بود اما دوتا بچه های مسلم را لو نداد و انها را در خانه نگه داشت. اهل بیت(ع)وقتی به کوفه امدند، شریح با یک طرح دستی دوتا بچه ها را به زین العابدین(ع) رساند. نمی دانم این حرف را امشب بگویم یا نه؟ ای زن ومرد! نمی دانم خبر دارید یا نه؟ زینب(ع) را درکوفه دوازده روز به زندان بردند. بچه های فاطمه(ع) را دوازده روز به زندان بردند. نمی دانم مفتشین انها چطور فهمیدند که دوتا بچه بر اهل بیت(ع) اضافه شده است؟ انها فهمیدند که دوتا بچه در خانه شریح بوده اند وبه اقا زین العابدین (ع) تحویل داده شده اند. عبیدالله یک حساسیت عجیبی نسبت به مسلم بن عقیل و بچه هایش داشت. وقتی خواستند ال محمد(ص) را از زندان بیرون اورند، یک مأمور از طرف عبیدالله دم در زندان ایستاد و گفت: بچه و بزرگ باید خودشان را معرفی کنند تا من اسامی آنها را بنویسم. می خواست بچه های مسلم را پیدا کند. تمام زن ومرد اسامی اشان یادداشت شد. به این دو تا بچه که رسید، گفت: امیر، عبیدالله دستور داده که ما این دو تا بچه را نگه بداریم و باید همین جا بمانند. آقایان عزیز! یک دفعه صدای این دو بچه بلند شد که ای خدا! ما گوشه زندان چه کنیم؟ امام چهارم(ع) هر چه اصرار کرد تا این دو بچه هم همراه آنها بیاید فایده ای نداشت. برای این دو بچه یک زندان بان تعیین کردند. هر روز نزدیک غروب آفتاب فقط دو تا قرص نان جو برایشان می آوردند. برادر بزرگتر اسمش محمد است. یک روز صدا زد: داداش! اینها هر روز غذا را نزدیک غروب آفتاب می آورند خوب است روزها را روزه بگیریم. این بچه ها روزها را روزه می گرفتند. زندانی آنها یک سال به طول کشید. اواخر، یک پیرمرد که اسمش مشکور بود زندان بان آنها شد. یک روز بچه ها به این پیرمرد گفتند: پیرمرد! بگو بدانیم آیا تو پیغمبر اسلام (ص) را می شناسی؟ گفت: من مسلمانم او پیغمبر است، چطور نشناسمش؟ گفتند: بگو بدانیم آیا تو علی (ع) را می شناسی؟ گفت: او امام من است من چطور نشناسمش؟ گفتند : پیرمرد! بگو بدانیم آیا تو حسن را می شناسی؟ گفت: امام دوم من است. گفتند پیرمرد! بگو بدانیم تو حسین را می شناسی؟ گفت: آری امام سوم من است. خدا لعنت کند آنهایی را که پارسال حسین(ع) را کشتند. من مدتی است برای حسین(ع) دارم گریه می کنم. گفتند: پیرمرد! بگو بدانیم آیا مسلم بن عقیل را می شناسی؟ گفت: آری ، نماینده امام حسین(ع) بود. به کوفه آمد او را هم کشتند. پیرمرد گفت: اینها چه سوالی است که می کنی؟ برای چه اینها را از من می پرسید؟ یک وقت گفتند: آی پیرمرد! ما بچه های مسلم بن عقیل هستیم. آی غریب مسلم!...
پیرمرد گفت: آقا زاده ها! چرا زودتر خودتان را به من معرفی نکردید؟ در زندان باز است اگر می خواهید بروید آزادید. اگر هم می خواهید بمانید من غلام شما هستم. هر کار بگویید می کنم. گفتند: پیرمرد! اجاز بدهی ما برویم به خدا دلمان برای مادرمان تنگ شده است. صدا زد: آقا زاده ها! چشم من آزادتان می گذارم بروید. این کار برای من مسئولیت دارد، شاید کشته هم شوم اما این کار را می کنم. فقط یک لطفی بکنید الان می ترسم آزادتان کنم. می ترسم بروید و شما را دستگیر کنند. بگذارید شب شود آن وقت برودید. شب شد. زندان بان در زندان را باز کرد، گفت: دو سه ساعتی بچه ها در کوچه سرگردان بودند. تا بالاخره سر از فرات، کنار نخلها در آوردند. خسته شده بودند. نشستند سر به درخت خرما گذاشتند و خوابیدند. ای کاش آن شب آنجا نخوابیده بودند. صبح شد. زنهای عرب می آمدند از آنجا آب می بردند. کنیز حارث آمد کنار شریعه مشکش را آب کند دید دو تا بچه زیر درخت نشسته اند و دارند گریه می کنند. گفت: شما که هستید؟ گفتند: ما یتیمان مسلم هستیم. آنها را به خانه آورد. به زن حارث گفت: خانم! دو تا مهمان برایت آورده ام اما این مهمان ها خیلی قیمتی هستند. این مهمانها خیلی با ارزش هستند. گفت: از کجا پیدایشان کردی؟ کنیز جریان را گفت. این زن بچه ها را شست و شو داد. لباسهایشان را عوض کرد. گفت: آقازاده ها! من جای مادر شما هستم. مبادا غصه بخورید.👇👇
🤞🤞
آی آقازاده های مسلم! امشب لطفی کنید از خدا بخواهید تا خدا حوائج این مردم را که این جور دارند عاشقانه برای شما گریه می کنند برآورد. آی قرض دارها! امشب
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
زمینه امام زمان عج #مداح.حاج آرمین غلامی ای سلسله مو دل به خم موی تو بستم عمریست که من بر سر راه ت
صوت وسبک توسلات
امام عصر(عج)/
⏫⏫⏫⏫⏫⏫⏫