eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
619 دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
936 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
من باره شیشه دارم و سامان ندارم افتاده بارم بین در،درمان ندارم آتش گرفتم بین دیوار ودری من در جسم خود یکذرّه دیگر جان ندارم افتادم ازپاوشکسته تر شدم من افتاده ام ازپاعلی ،سامان ندارم این دنده هایم را چه راحت می شمارم بالاتر از این نالۀ سوزان ندارم پیراهنم دیگر به تن خیلی گشاد است جز پوستی واستخوان برجان ندارم آمدمغیره سوی دیگربودقنفذ جز این دومرد بَد دَهن مهمان ندارم من خود بلا گردان جانِ حیدرهستم یارب نیازی بر بلا گردان ندارم بارم میان کوچه ای افتاده حیدر خواهم زجاخیزم ولی امکان ندارم روی کبودم جای مشت وجای سیلی است آنقدرمحکم زد دگردندان ندارم دست توراباریسمانی بسته بودند دردی به غیر از دیدن جانان ندارم با سرفه ی پرخون علی، خو کرده جسمم جز دفنِ غربت من سر و سامان ندارم با این زبانِ روزه ام ،در روز آخر جز وا حسینا بر لب عطشان ندارم (مجنون)مرادرکوچه ی باریک کشتند بارم زمین افتاده دیگر جان ندارم _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
راه بندان است کوچه, شانه داری مهربان؟ کفتری بشکسته بالم, لانه داری مهربان؟ هی قدم برداشتی تو از غم و دلواپسی غصه ات بردوش من ,ویرانه داری مهربان؟ عاقبت ای باوفا این غصه جانم را گرفت کرده ام گم خانه را,کاشانه داری مهربان؟ فاطمه بین درو دیوار افتاده بیا بهرمن یک مرحم شاهانه داری مهربان ثلث سادات جهان بایک لگد نابود شد بهر زهرا سینه ای جانانه داری مهربان گرچه گستاخیست مردک دستهایت بسته است پشت این در عاشقی فرزانه داری مهربان گوشوارفاطمه درکوچه ها مفقود شد گریه ای بی وقفه دارم , شانه داری مهربان؟ غلامی (مجنون کرمانشاهی)_ _____ برگرفته از کتاب شاعر(یاس کبود)
بسم الله الرحمن الرحیم وای من این دم آخر گره بر کار نشست برروی سینه ی توتیزی مسمار نشست بین در میخ به پیراهنِ تو گیر نمود گل بی خار به گلبرگِ شما خار نشست فاطمه پشتِ در این خانه شلوغ است مرو بی هوا صورتِ تو بر در و دیوار نشست فاطمه دور و بر خانه شلوغ است مرو چشم ناپاک براین خانه دوصدبارنشست سوختی دروسط شعله ی آتش دم در عاقبت دودبراین خانه و دیوار نشست دم این خانه در این فاصله بلوا شده است گوشوارت وسط معرکه پیدا شده است …
بسم الله الرحمن ا لرحیم نیمه شب پیکر زهرا به کجا می بردند بین تابوت تن فاطمه را می بردند نیمه شب هفت نفر بودبه زیرتابوت زیربغض ناله در آه و نوا می بردند دست وبازوی شکسته، وسط تابوت است چه غریبانه تن فاطمه رامی بردند کاش این شهر خبردار نگردد، تاصبح نیمه شب فاطمه را چه بیصدا می بردند بدنش بود به تابوت درآن نیمه ی شب بر روی دست، چو قرآن و دعا می بردند خانه ی فاطمه بازار گل و لاله شده درغمش گل به هوایش به هوا می بردند زبهشت آمده گویا کفنت فاطمه جان کاشکی یک کفنی به کربلا می بردند بر تن پاره وصد چاکت حسینت کوفه عوض شاخهء گل سنگ جفا می بردند به روی نیزه سرش بود وتنش روی زمین گه سرش را به سوی شام بلا می بردند بر سر نی سره عباس تماشایی بود ای عمورقیه را بزم حرامی بردند _____ برگرفته از کتاب شاعر(حضرت یاس)_بزودی منتشر میشود
بسم الله الرحمن ا لرحیم شکست پهلوی زهراچرامشخص نیست چه بوده سهمیه اش از بلا مشخص نیست قده خمیده دگر بی قیام می ماند به کوچه فاطمه ازاین نما مشخص نیست سیاه کرده تنی را لگد درآن کوچه که درتنش به جز ازچند جا مشخص نیست به کوچه هازده مشتی که شد ورم جایش به زیرپیروهنت جای پا مشخص نیست چرا که دست شکسته تورا دهد آزار میان گریه وهق هق نوا مشخص نیست هوای خانه حیدر ببین که شدابری غم مدینه دراین کوچه ها مشخص نیست ببین که هیزم نمرود شعله ور شده است وفاطمه وسط شعله ها مشخص نیست کسی جواب تو و استغاثه ی تونداد میان در که صدا از صدا مشخص نیست _____ برگرفته از کتاب شاعر(حضرت یاس)_بزودی منتشر میشود
بسم الله الرحمن ا لرحیم سینه وتیزی مسمار خدا رحم کند آتش واین در ودیوارخدارحم کند میکشدشعله زبانه ،زسرایم چکنم من و این شعله ی بسیارخدا رحم کند لشکری آمده درپشت دره خانه ی ما من و این لشکرکفارخدا رحم کند باز شلاق به دست آمده لشکر پی من به من زار وگرفتار، خدا رحم کند سیلی آمدوسط کوچه زپایم انداخت هر دو چشمم نشود تار خدا رحم کند نوک شلاق که بر زخم رسد میسوزد زخم زهرا شده بسیار خدا رحم کند کوچه بودو آتش و سیلی و شلاق و لگد یک تن و این همه آزار خدا رحم کند تازه فهمیدم که پهلویم شکسته ازلگد چکنم حیدر کرار خدا رحم کند لشکری دروسط کوچه پی حیدربود چه شود عاقبت کار خدا رحم کند یک زن واین همه چشمان حرامی ای وای به علی حیدرکرار خدا رحم کند آتش کینه ازاین قوم مرا آزرده شعله افتاد به گلزار خدا رحم کند همه درکوچه پی کشتن ما،آمده اند بر دل غمزده ی یار خدا رحم کند پیش چشمان علی،فاطمه راقنفذ زد تادهد فاطمه آزار خدا رحم کند _____ برگرفته از کتاب شاعر( حضرت یاس) _بزودی منتشر میشود
درخانه حال فاطمه ات روبراه نیست دربین بستراست وشبش غیر آه نیست می خواست جان دهد به ره تو ولی نشد حیدررفیق بی کسی ات نیمه راه نیست من میروم ولی ،توفراموش من مکن آسوده باش فاطمه ات بی پناه نیست یک دست من میانه کوچه شکسته شد در دیده گان خسته ام،اذن نگاه نیست جرم وگناه فاطمه ات دوستی توست اینجا علی محب تو بودن گناه نیست ملعون لگدبه در زد ومحسن ز بار رفت اینجامیان کوچه کسی سر به راه نیست زهرا کجا و سیلی نامردمان کجا هفتادمردجنگی ویک پهلوان کجا درکوچه زیر ضربه ی پا،دست و پا نزن کشتی مرا دگر، تو علی راصدا نزن بانوی قدخمیده من،من فدای تو زهرای من تو حرفی ازین ماجرا نزن زهرابه کوچه ها، تو شدی تازیانه خور درکوچه تازیانه به او بی حیا نزن از کوچه ای گذشت و که نامحرمان پراست قنفذ به فاطمه، سخن نابجا نزن دیدم به کوچه ؟! فاطمه ام میخورد زمین دیگرمغیره برتن اوضرب پا نزن اصلا به جان فاطمه سوگند خورده ام درکوچه تازیانه برای خدا نزن اذنم بده دمی ،که شود ریسمان جدا دربین کوچه فاطمه را بی هوا نزن زهرا کجا و سیلی آن بی حیا کجا (مجنون)علی کجاو غم کوچه ها کجا _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
ازچه بین در و دیوار زمین گیر شدی بالگدبود به اصرار زمین گیرشدی حبس گشته نَفَس و خون ز سره سینه دمید از فرورفتن مسمار زمین گیرشدی حادثه بودکه رخ داده در آن کوچه تنگ از نهان کردن رخسار زمین گیرشدی نتوانی که زنی شانه به موی زینب از قنوتت به شب تار زمین گیرشدی همه گویند دگر رفتنی هستی بانو پی این وعده دیدار زمین گیرشدی می زنی خنده به تابوت پس از دیدن آن درپی وعده ی گفتار زمین گیرشدی غلامی (مجنون کرمانشاهی)_
راه بندان است کوچه, شانه داری مهربان؟ کفتری بشکسته بالم, لانه داری مهربان؟ هی قدم برداشتی تو از غم و دلواپسی غصه ات بردوش من ,ویرانه داری مهربان؟ عاقبت ای باوفا این غصه جانم را گرفت کرده ام گم خانه را,کاشانه داری مهربان؟ فاطمه بین درو دیوار افتاده بیا بهرمن یک مرحم شاهانه داری مهربان ثلث سادات جهان بایک لگد نابود شد بهر زهرا سینه ای جانانه داری مهربان گرچه گستاخیست مردک دستهایت بسته است پشت این در عاشقی فرزانه داری مهربان گوشوارفاطمه درکوچه ها مفقود شد گریه ای بی وقفه دارم , شانه داری مهربان؟ غلامی (مجنون کرمانشاهی)_ _____ برگرفته از کتاب شاعر(یاس کبود)
من باره شیشه دارم و سامان ندارم افتاده بارم بین در،درمان ندارم آتش گرفتم بین دیوار ودری من در جسم خود یکذرّه دیگر جان ندارم افتادم ازپاوشکسته تر شدم من افتاده ام ازپاعلی ،سامان ندارم این دنده هایم را چه راحت می شمارم بالاتر از این نالۀ سوزان ندارم پیراهنم دیگر به تن خیلی گشاد است جز پوستی واستخوان برجان ندارم آمدمغیره سوی دیگربودقنفذ جز این دومرد بَد دَهن مهمان ندارم من خود بلا گردان جانِ حیدرهستم یارب نیازی بر بلا گردان ندارم بارم میان کوچه ای افتاده حیدر خواهم زجاخیزم ولی امکان ندارم روی کبودم جای مشت وجای سیلی است آنقدرمحکم زد دگردندان ندارم دست توراباریسمانی بسته بودند دردی به غیر از دیدن جانان ندارم با سرفه ی پرخون علی، خو کرده جسمم جز دفنِ غربت من سر و سامان ندارم با این زبانِ روزه ام ،در روز آخر جز وا حسینا بر لب عطشان ندارم (مجنون)مرادرکوچه ی باریک کشتند بارم زمین افتاده دیگر جان ندارم _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
باضرب پایی دنده هایش را شكستند دربین در،بغض صدايش را شكستند درکوچه ها زهرا علی را مى كشيدند باتازیانه ساق پایش را شكسته اند زهراپی حیدر دوید وناله میزد زير لگدها چندجايش را شكستند برخاست زهرا ناگهان با صورت افتاد قلب علی مرتضايش را شكستند دیگربه خانه فاطمه، چيزى نمى خورد دربین در، ظرف غذايش را شكستند قنفذ مزن بر فاطمه،نامردبس کن با خنده قلب مبتلايش را شكستند هرچه زدند او را ،ولی ازپانیفتاد درکوچه هاسوزه نوایش را شكستند روزی شودجسم حسین پامال مرکب ياد دمى كه دنده هايش را شكستند روزی رسد برنیزه ها راس حسینت اینگونه حکم کربلایش را شكستند _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
دگرازبی کسی شیرخدا،خسته شدم علی از این همه بیداد و جفا خسته شدم روزوشب من ز خدایم طلب مرگ کنم ای اجل بر سر ه زهراتو بیا خسته شدم دیگرازشهرمدینه شده ام سیر علی بعدتو ازهمه کس ،من به خدا خسته شدم پهلوی فاطمه ات در وسط کوچه شکست علی از دوری و هجران بخدا خسته شدم دل تو خون شده از کینه این مردم پست بی تو افتاده ام از شور و نوا خسته شدم خوردم ازدست کسی، سیلی و شلاق و کتک من از این کوچه و این قوم خدا خسته شدم ناسزا گفت به ما پشت درخانه عدو من از این ثانی بی شرم و حیا خسته شدم خوانده ام باز نماز شب خود بنشسته چون ندارم رمقی، برسرپا خسته شدم بسکه دنبال علی ،رفته ام وبرگشتم بسکه خوردم کتک از سیلی وپا،خسته شدم _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)