هدایت شده از بوتیک شیکسون
هدایت شده از بوتیک شیکسون
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از بوتیک شیکسون
هدایت شده از بوتیک شیکسون
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از بوتیک شیکسون
هدایت شده از بوتیک شیکسون
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر
❗️نماینده ی خوبی باش...
تویی که عکس پروفایلت عکس #شهید هادی و حاج قاسم و ... است! 🌹
تویی که دم از عشق #شهادت میزنی توی بیو! 💔
تویی که آیدیت خادم الشهدا و جانم فدای رهبر و... است! 😍
تویی که ادمین کانال مذهبی هستی و خودت رو افسر جنگ نرم میدونی! 😎
⭕️حواست هست توی فضای مجازی جوری رفتار نکنی که باعث تنفر از شهدا نشی...؟
پی وی که جای خود، توی گروها حواست به محرم و نامحرم هست؟
به شوخی هایی که میکنی؟
به اینکه خدایی نکرده دل کسی رو نشکونی...؟
❗️میدونی که، تو با بقیه فرق داری...
طرف مقابل قبل از خوندن پیامت عکس شهدا رو میبینه... 😳
اگه خدایی نکرده خطایی از تو سر بزنه ممکنه بقیه رو از شهدا دور کنی... 😰
حواست هست که مایه ی زینت ائمه باشی، نه شرمندگیشون؟ 😓
انسان جایزالخطا نیست ولی ممکنالخطاست،
با این حال حواست رو جمع کن... چون تو فرق داری...
تو بخوای یا نخوای نماینده ی بچه مذهبی ها و بسیجی های جامعه ای،
پس
"نماینده ی خوبی باش..."
هدایت شده از صدای پابدانا
📝روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم
🔺پنجشنبه(۹۸/۱۰/۱۲) - دمشق
✍ساعت ۷ صبح
با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم،
هوا ابری است و نسیم سردی میوزد.
ساعت ۷:۴۵ صبح
به مکان جلسه رسیدم.
مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در سوریه حاضرند.
ساعت ۸ صبح
همه با هم صحبت میکنند... درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود.
با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند
دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاجقاسم جلسه را رسما آغاز میکند...
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛
همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!
همیشه نکات را مینوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.
گفت و گفت... از منشور پنجسال آینده... از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنجسال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از...
کاغذها پر میشد و کاغذ بعدی...
سابقه نداشت این حجم مطالب برای یکجلسه
.
آنهایی که با حاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطعکردن صحبتهایش را نمیدهد، اما پنجشنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه...
ساعت ۱۱:۴۰ ظهر
زمان اذان ظهر رسید
با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!
ساعت ۳ عصر
حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.
پایان جلسه...
مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا درب خروج همراهیش کردیم.
خودرویی بیرون منتظر حاجی بود
حاجقاسم عازم بیروت شد تا سیدحسننصرالله را ببیند...
ساعت حدود ۹ شب
حاجی از بیروت به دمشق برگشته
شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند.
حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند.
سکوت شد...
یکی گفت؛
حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!
حاجقاسم با لبخند گفت؛
میترسید #شهید بشم!
باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد
_ #شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعهست!
_ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم
حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمردهشمرده گفت:
میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته!
بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد؛ اینم رسیدهست، اینم رسیدهست...
ساعت ۱۲ شب
هواپیما پرواز کرد
ساعت ۲ صبح جمعه
خبر شهادت حاجی رسید
به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم
کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود.
📚راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون
eitaa.com/pabdanakhabar