نوڪࢪحســینیم
۹۲.آلعمران
|🌿
در مكتب اسلام، هدف از انفاق تنها فقرزدايى نيست، بلكه رشدِ انفاق كننده نیز مطرح است ؛ دل كندن از محبوب هاى خيالى وشكوفا شدنِ روح سخاوت، از مهم ترين آثار انفاق براى انفاق كننده است..
دلبستگى به دنيا سبب محروم شدن از رسيدن به مقام بر است،
بهترين چيزِ دوست داشتنى براى انسان جانِ اوست
پس شهدا كه جان خود را در راه خدا میدهند، به بالاترين مقام برّ مى رسند…
#کلامنور
زنان مدینه حضرت فاطـمه را شماتت میکردند
و به او میگفتند : علیع' آدم دارایـی نیست ،
مرداني برتـر از اوهستند برای ازدواج با تو!
اما وقتی پیغمبـر از او پرسیـد :
علـي برای تو چـگونه است ؟!
گفت : من علـي را با دو دنیا عوض نمیکنـم ..
قدر زر زرگر شناسـد ، قدر زهرا را علـي✨ :))
#دردامشیطان😱🔥
#قسمت_نهم
دوباره من و بیژن تنها شدیم..
پا شد در رو بست و نشست کنارم و گفت:
"حال عشق من چطوره؟!"
دوباره دست هام رو گرفت تو دستش..
یه جور آرامش گرفتم و هر چه دیشب از بابا شنیده بودم براش تعریف کردم.!
بیژن گفت:
"امکان نداره...اون دختره حتما خودش کم داشته!هیچ ربطی به کلاسهای ما نداره!"
و سریع بحث رو عوض کرد و گفت:
"هما من از جان و دل تورا دوست دارم..آیا توهم من رادوست داری؟!"
سرم رو به علامت مثبت تکون دادم...
بیژن:
"پس طبق شعور کیهانی و جهان عرفانی ما...وقتی من و تو به این درک رسیده باشیم که از عمق وجود همدیگه رو دوست داریم و برای هم ساخته شدیم این نشون میده که از ازل تا ابد ما زن و شوهریم!الانم تازه همدیگه را پیدا کردیم..!"
مغزم کار نمیکرد!
یه جوری جادوم کرده بود که انگار این بیژن نعوذ بالله پیغمبره!(البته تو مکتب اینا یک انسان معمولی به درجه ی پیغمبری هم میرسه البته باگناهان زیاد...)
وحرفاش برام وحی منزل بود!
بدون مخالفتی بر این اعتقادش صحه گذاشتم و قبول کردم کائنات ما رو به زن و شوهری پذیرفتن....!
بهم گفت:
"اگر خانوادت نگذاشتن بیای کلاس عرفان خودم تعلیمت میدم!نگران نباش ما در کنار هم درجه های عرفان را طی میکنیم....!"
دست هام رو کشید جلو تا من رو در آغوش بکشه!
اخه از نظر دوتامون ما دیگه محرم حساب میشدیم خوندن خطبه و..اینجا کشک به حساب می اومد.....!
اما به یک باره یک نگاه تندی به در انداخت و خودش رو کشید کنار..
انگار کسی از چیزی باخبرش کرد..!
به دقیقه نرسید پدرم باعصبانیت در رو باز کرد..
تا دید ما دوتا تنهاییم با خشم نگاهم کرد و گفت:
"اینجا چه خبره؟!"
بیژن رفت جلو..
دستش رو دراز کرد تا با بابا دست بده و گفت:
"من بیژن سلمانی استاد هماجان هستم...!"
پدرم یک نگاه به بیژن کرد و انگار یکه ای خورد دست بیژن را زد کنار و دست من رو گرفت و از کلاس بیرونم کشید...!
بابا از عصبانیت کارد میزدی خونش در نمیومد.!
همش حرف بیژن راتکرار میکرد:
"استاااااد همااااجان هستم؟؟از کی تا حالا استادها به اسم کوچک و با اینهمه ناز و ادا شاگرداشون رو صدا میکنن هااا؟؟!!!مرتیکه از چشماش اتیش میبارید!نگاه به چهرش میکردی یاد ابلیس میافتادی!"
روکرد به طرف من..
_ازکی تا حالا با یک مرد نامحرم یک ساعت تنها صحبت میکنی هااا؟؟من کی این چیزا رابه تو یاد دادم که خبرندارم؟؟مگه بارها و بارها بهت نگفتم وقتی دو تا نامحرم زیر یک سقف تنها باشند نفر سوم شیطانه هااااا؟؟
بهش حق میدادم..
اخه بابا خبر نداشت تو عرفان ماالان محرمیم...
این کلمه راتکرار کردم:
"محرم؟!"
یک حس بهم میگفت بابا داره عمق واقعیت رو میگه!
اما حسی قویتر میگفت واقعیت حرف بیژن هست و بس....!
رسیدیم خونه..
مامان از چشمهای اشک الود من و صورت بر افروخته ی بابا فهمید اتفاقی افتاده...!
پرسید:
"چی شده؟!"
بابا گفت:
"هیچی..فقط هما از امروز به بعد حق رفتن هیچ کلاسی رو نداره!فقط دانشگااااه فهمیدین؟!"
با ترس گفتم:چشم
رفتم تو اتاق و در رو بستم
زنگ زدم بیژن تمام ماجرا رو بهش گفتم..!
بیژن گفت:
"بزار یک اتصال بهت بدهم شاید اروم شدی.."
گفتم:
"اتصال چیه؟!"
گفت:
"یک سری کارهایی میگم بکن!"
و چند تا ورد یادم داد که مدام تکرار کنم!
همش تاکید میکرد تو اتاقم قران و ایه ی قران نباشه!
مفاتیح نباشه!
(اعتقادداشت مفاتیح کتابی منفور و جادوکننده هست)
کارهایی رو که گفت انجام دادم و این شد سرآغاز تمام بدبختیهای من...
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
_مهرنیا
#دردامشیطان😱🔥
#قسمت_دهم
بیژن میگفت:
"اگر ارتباط برقرار کنی میتونی فرا درمانی هم بکنی!"
من سرم یه کم شوره میزد گفتم با کارهایی که بیژن گفته یک ارتباط میگیرم هم آروم میشم و هم شوره ی سرم رو درمان میکنم!
بیژن گفت:
"توشروع کن و منم از اینور برای موفقیتت یک سری اعمال خاص انجام میدم..!"
قران و مفاتیح ونهج البلاغه و هر چی که حدس میزدم آیات قران در اون باشه جمع کردم و گذاشتم تو هال!
مامان داشت شام اماده میکرد یک نگاه کرد به من و گفت:
"هماجان بیا اشپزخونه پیش من بشین.!"
گفتم:
"الان یه کم کار دارم انجام دادم میام..!"
رفتم اتاقم و مشغول شدم..
پشت به قبله نشستم و وردا رو گفتم وگفتم!
کم کم احساس سنگینی کسی رو در کنارم می کردم!
احساس میکردم دو نفر دو طرفم نشستند!
یکباره یه رعشه تمام وجودم رو گرفت..
رو زمین افتادم..
حس می کردم یکی رو سینه ام نشسته و هی گلوم رو فشار میده!
احساس خفگی داشتم..
هرکارمیکردم نفسم باز نمیشد!
تو همین عالم بودم که مادرم در رو باز کرد!
تا منو در حالی مثل تشنج دید جیغ کشید و بابام رو صدا زد..!
گلوم فشرده میشد..
تنگی نفسم بیشتر میشد..
رنگم کبود کرده بود!
بابا اومد بلند فریاد میزد:
"یاصاحب الزمان..یاصاحب الزمان..!"
هر یا صاحب الزمانی که میگفت نفس من باز تر میشد..
تا اینکه حس کردم اون فرد از رو سینه ام بلند شد....!
به حالت عادی برگشتم..
بابا زنگ زده بود اورژانس..
آمبولانس رسید..
معاینه کردند گفتند:
"چیزیش نیست..احتمالا یک حمله ی عصبی بهش دست داده!بهتره به یک دکتر مغز و اعصاب مراجعه کنید.!"
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
_مهرنیا
اعمال قبل از خواب✨
🔶به سفارش امام صادق (ع)هرکس سوره تکاثر را قبل بخواند از عذاب قبر درامان باشد
سوره تکاثر:أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ
🔶 هدیه پیامبر به حضرت زهرا (س)در روز تولدشان که حضرت فرمودند بهترین هدیه تمام عمرم بود:
🔸۱_ قرآن را ختم کنید با : ۳مرتبه سوره توحید 🌱
🔸۲_ پیامبران را شفیع خود گردانید با :۱مرتبه اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم اللهم صل علی جمیع الانبیا و المرسلین 📿
🔸۳_ مومنین را از خود راضی کنید با: ۱مرتبه اللهم اغفر المؤمنین والمؤمنات🌻
🔸۴_ یک حج و عمره به جا آورید با: ۱مرتبه سبحان الله و الحمدالله ولا اله الا الله و الله اکبر🕋
🔸۵_ اقامه هزار رکعت نماز با:۳مرتبه یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ»☁️
حیف نیست هرشب به همین سادگی از چنین اعمال پر برکتی محروم بشیم؟🌙
『بسماللھِ الذیخَلقَالحُسَیۡن؏ :)!』
اَلسَّلامُعَلَیْڪَیااَباعَبْدِاللّھ...🖐🏻♥️🌿'!
حضرت آقا :
فرزندآوری یکی از مهم ترین مجاهدت های زنان و وظایف آنان است؛ چون فرزندآوری در حقیقت هنر زن است؛ اوست که زحماتش را تحمل می کند، اوست که خدای متعال ابزار پرورش فرزند را به او داده است ...
#فرزند_آوری | #جمعیت
#حضرتآقا
نوڪࢪحســینیم
مولای متقیان امیرالمومنین علی علیه السلام : فرزند آدم را به فخرفروشی چکار او که در آغاز نطفهای #گند
💠 امام علی علیه السلام:
🔹️دل هاى مردم گريزان است، به كسى روى آورند كه خوشرويى كند.
📚 "حکمت ۵۰
#نهجالبلاغه
چیز هایی که از دست داده ای را به حساب نیاور
چون گذشته هرگز برنمیگردد
اما گاهی اوقات ، آینده میتواند چیزهایی که از دست داده ای را برگرداند
به آن فکر کن . . .
#دوکلومحرفحساب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۵ روز تا عید غدیر
پیروان غدیر؛
در ازدواج سختگیر نیستند…
#دردامشیطان😱🔥
#قسمت_یازدهم
بابا بیچاره فکر میکرد به خاطر برخوردش من اینجور شدم..
برای همین مهربون تر از قبل نازم رو میکشید....!
ولی غافل از این که عامل این حالتم اول بیژن و بعدش اعمال خودمه...!
خداییش خودم خیلی وحشت کرده بودم اما باز هم درس نگرفتم و زنگ زدم به عامل جنایت یا همون بیژن و بهش گفتم چی برام پیش اومده..!
بیژن گفت:
"اتفاقا این حالت نشونه ی خوبیه!یک نوع برون ریزیه!تو اتصالات بعدی بهتر از این میشی...اولشه! تو استعداد مستر شدن داری هما جان...!"
روزهای بعدی تلفنی با بیژن درتماس بودم..
جالبه که شوره ی سرم به کلی از بین رفته بود و این باعث شد من به کارهای بیژن اعتماد کنم..!
یک روز بیژن زنگ زد و گفت:
"هما یک جلسه تو خونه ی یکی از دوستان هست که بهت افتخار میدم بیایی!جلسه ای استثنایی هست و هرکسی رو راه نمیدن!آخه همه از مستر های سرشناس و موفق هستند.!"
گفتم:
"بابا کنترلم میکنه...نمیذاره بیام..!"
گفت:
"جلسه طرف صبحه..میام دانشگاه دنبالت و تا قبل از اینکه بابات بیاد دنبالت برت میگردونم.!"
با اینکه یه کم میترسیدم اما خیلی دوست داشتم تو همچین جلسه ای باشم و مسترهای مهم رو ببینم..!
به پیشنهاد بیژن مانتو قرمزم رو پوشیدم..
انگار رنگ قرمز یک تقدس خاصی براشون داشت!
بعد از ساعتی انتظار بالاخره بیژن رسید.!
نشستم تو ماشین..
بیژن دستم رو گرفت و گفت:
"قبل از حرکت باید یک چیزی بهت بدهم.!"
از تو داشبرد ماشین یک جعبه ی کوچک درآورد..
یه انگشتر ظریف با نگینی که شکل یک چشم روش چسبونده شده بود..!
به انگشتر نگاه میکردی انگار اون چشم داشت نگاهت میکرد..!
انگشتر رو کرد تو انگشتم و گفت:
"اینم حلقه ی ازدواج برای همسرگلم...!"
از انگشتره خوشم اومد..
بیژن میگفت:
"این تک چشم نیروهای اهریمنی رو ازت دور میکنه!"
و من نمیدونستم که این انگشتر باعث جذب شیاطین میشه..!
حرکت کردیم به سمت مقصد....
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
_مهرنیا
#دردامشیطان😱🔥
#قسمت_دوازدهم
وارد ساختمون شدیم...
مثل اینکه خونه ی یکی از مسترهای زن بود!
انگار نیمه های جلسه بود که رسیدیم!
ازچیزی که میدیدم خیلی تعجب کردم!
بر خلاف جلسه ی قبل که معنوی و روحانی بود اینجا مثل تگزاس میموند!
یک مشت زن بی حجاب قاطی مردا هرکدوم یک جام به دستشون که فکر میکنم ش*ر*ا*ب بود!
باتعجب برگشتم به سمت بیژن و گفتم:
"اینجا چرا اینجوریاست؟!اینا که دم از دین و قرب خدا میزنن با نجاست خواری و ش*ر*ا*ب میخوان به قرب الهی برسند؟!"
بیژن گفت:
"تحمل داشته باش!تو چون مدارج عالی عرفان رو طی نکردی درک اینجور چیزا برات امکان پذیر نیست!تو اینجا نمیخواد کشف حجاب کنی و چیزی بنوشی..فقط یک اتصال بگیر تا ببینم ظرفیت تعلیم ترم های بالاتر رو داری؟!"
مثل همیشه نتونستم باهاش مخالفت کنم..
دو تا از مسترها اومدن دو طرفم و به اصطلاح خودشون وصلم کردن به شعور کیهانی...!
خدای من..
همه جا رو نور سیاهی فرا گرفته بود!
به نظرم میرسید یکی داره کاسه ی سرم رو میتراشه!
دست و پاهام به اختیار خودم نبود و تند تند تکون میخورد!
ناخودآگاه از جام بلند شدم رفتم سمت اشپزخونه..
هرچی دم دستم بود شکوندم یه کم آروم شدم و اومدم سرجام نشستم.!
بیژن که شاهد همه چی بود کف زنان اومد کنارم نشست و گفت:
"آفرین هما...میدونستم که روح تو ظرفیتش رو داره!توموفق شدی به شعور کیهانی وصل بشی!اون ظرف شکستنتم یک نوع برون ریزی بود! از این به بعد تو میتونی کارای خارق العاده ای انجام بدی...!"
بعد انگار کسی تو گوشش چیزی گفت..
بلند شد..
_پاشو هما بابات داره میاد سمت دانشگاه!پاشو تا نرسیده من ببرمت...!
سریع پا شدم و راه افتادیم..
تقریبا پنج دقیقه زودتر از بابا رسیدم..!
سوار ماشین بابا شدم..
میخواستم سلام و علیک کنم یکهو صدای انگلیسی مرد گونه ای از گلوم بیرون امد.!
بابا با تعجب نگاهم کرد..
پشت سر هم سوالای مختلف پرسید..
من میخواستم جواب بدهم اما بی اختیار با اینکه اصلا به زبان انگلیسی وارد نبودم جواب سوالات بابا رو با همون لحن صدا و به زبان انگلیسی سلیس جواب میدادم.!
خودم گیج شده بودم و بابا داشت دیوونه میشد...!
رفتیم خونه..
مامان امد جلو بابا زد تو سرش و اشاره کرد به من و گفت:
"حمیده..دخترت دیوونه شده!"
مامان شونه هام رو تکون داد..
پرسید:
"چت شده هما؟!"
اومدم بگم هیچی نشده و...
اینبار صدای بچه ای از گلوم خارج شد که به زبان ترکی صحبت میکرد......!
خودمم گیج شده بودم..
بابا اینبار خشکش زده بود و مامان ازحال رفت..!
منو بردن تو اتاقم قرص خواب دادن بخورم تا بخوابم.!
فک کنم به گمانشون من واقعا دیوونه شده بودم!
عصر میخواستن ببرنم پیش روانپزشک..!
خیلی احساس خستگی میکردم..
اروم خواب رفتم..
با تکون های مادرم ازخواب بیدارشدم..
مادر با ترس بهم خیره شده بود...
گفتم:
"ساعت چنده مامان؟!"
مامان پرید بغلم کرد و گفت:
"خدا رو شکر خوب شدی..دیگه دری وری با زبون های ترکی و انگلیسی نمیگی..!پاشو عزیزم یه چی بخور میخوایم بریم دکتر!"
گفتم:
"دکتر نه من طوریم نیست نمیام.!"
مامان:
"اتفاقا باید بیای..همون دفعه ی قبل که تشنج کردی می بایست میبردیمت...!"
بالاخره با زور همراه پدر و مادرم رفتیم پیش یک روان پزشک...
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
_مهرنیا
اعمال قبل از خواب✨
🔶به سفارش امام صادق (ع)هرکس سوره تکاثر را قبل بخواند از عذاب قبر درامان باشد
سوره تکاثر:أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ
🔶 هدیه پیامبر به حضرت زهرا (س)در روز تولدشان که حضرت فرمودند بهترین هدیه تمام عمرم بود:
🔸۱_ قرآن را ختم کنید با : ۳مرتبه سوره توحید 🌱
🔸۲_ پیامبران را شفیع خود گردانید با :۱مرتبه اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم اللهم صل علی جمیع الانبیا و المرسلین 📿
🔸۳_ مومنین را از خود راضی کنید با: ۱مرتبه اللهم اغفر المؤمنین والمؤمنات🌻
🔸۴_ یک حج و عمره به جا آورید با: ۱مرتبه سبحان الله و الحمدالله ولا اله الا الله و الله اکبر🕋
🔸۵_ اقامه هزار رکعت نماز با:۳مرتبه یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ»☁️
حیف نیست هرشب به همین سادگی از چنین اعمال پر برکتی محروم بشیم؟🌙
『بسماللھِ الذیخَلقَالحُسَیۡن؏ :)!』
اَلسَّلامُعَلَیْڪَیااَباعَبْدِاللّھ...🖐🏻♥️🌿'!
ذکر روز سه شنبه:
یا ارحم الراحمین (ای بخشندهترین بخشندگان)🌱
ذکر روز سهشنبه به اسم امام سجاد (ع) و امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) است. روایت شده در این روز زیارت سه امام خوانده شود. ذکر روز سه شنبه موجب روا شدن حاجات می شود.