همین روزها ؛
اتفاقاتِ خوب، خواهند افتاد؛ درست وسطِ روزمرِگی هایمان،
دلخوشیها راهشان را گم خواهند کرد و این بار به سمتِ ما روانه خواهند شد.
شبهایی را می بینم که از خستگیِ شادی و لبخندِ روزهایمان می خوابیم و صبح هایی که با اشتیاقِ دلخوشیهایِ تازه بیدار میشویم .
من شک ندارم؛
یکی از همین روزها همه چیز درست خواهد شد!
_نرگس صرافیان
#مثبت_باش
زمستون من هیچ وقت، ننه سرمای گیسو سفیدِ قصههای ننجونم نبود که اولِ دیماهِ هر سال، با یه چوب دستی و یه بقچه پر از ابرهای سنگین، هِلِک و هِلِک میرسید از راه و هنوز از راه نرسیده راه به راه ابرهای سنگین ور پریدهش رو میچلوند تو زندگی آدمها و قاه قاه میخندید به شادی ابر و بادیِ مردمِ سرخوشِ اهل زمین.
البته با فاکتور گرفتن از همین یه فقره، زمستون من یه دختر دم بخت با لباس آستین پفپفی سفید بود که رَج به رَجِ گیسوی کمندش رو نرگس ردیف کرده بود و
کفشِ بلوری به پاش تَق و تَق قدم میکاشت تو دل زمینهای یخ زده و کناِر همهیِ غزلهای زیر لبیش، فوت میکرد تو استکان باریک چای و بخارش رو به جون میخرید. که تفریحش همون چلوندن ابرها و ریسه بستن قندیلها و سفید پوش کردنِ زمین بود ، عین همون ننه سرما البته با یه ورژنِ کم سن و سالتر.
البته که فرقی نداره زمستون یه پیرزن دلشاد بقچه به دست باشه یا یه دختر دم بختِ کفش بلوری.
مهم دل شاد بودنِ که الهی تو این شبهای طولانی زمستونیِ پیشرو دلهمتون شادِ شاد باشه.
زهرا سادات🌱
#لبخند_یادت_نره | #مثبت_باش