به وقت شام رو دوبار تو سینما دیدم،
چندبار هم از تلویزیون.
هر بار هم عینِ بارِ اول گریه کردم! عین همون وقتی که اولین بار تو تاریکی سینما، از ترس جمع شدم گوشهیِ صندلیم و لبه روسریم رو مچاله چپوندم تو دهنم تا صدای هقهقم رو خفه کنم.
امروز اما دیدنش فرق میکرد انگار.
یهجور دیگهایی بود، مثل هیچ بارِ قبلی نبود، ساکت یه گوشهایی خیمه زدم و خیره شدم به حرکات علی.
پدر بود، نگران حالِ همسرش بود اما نفهمیدم چرا به مرخصی نرفت و چطور سر از تدمر درآورد و
شد ناجی اون همه اسیر لبنانی و افغانستانی و ایرانی و بعدش مثل قهرمانها خودش رو فدا کرد تا یه مشت جانی به اهداف پلیدشون نرسند.
راستش اصلا نفهمیدم.
هیچ وقت هم نفهمیدم! حتی صدبار دیگه هم ببینم باز هم نمیفهمم اون علت اصلی رو
که آدم رو از طنابِ همه تعلقاتش میبره، که آدم رو مثل یک برادهی فلزی میکشونه سمت آهنربای عاقبت بخیری،که آدم رو از خودش، از همه چیزش جدا میکنه.
اصلا چه چیزی آدم رو اینقدر بزرگ میکنه؟
هر چی فکر میکنم میبینم که بیشتر شبیه برادهی زنگار بستهایی هستم که مرور زمان همه تعلقاتم رو ذوب کرده، که سخته زیر این آوار مذاب، جذبِ آهنربایی شم.
اعتراف سختی بود ولی خدا جونم؛
الهُم غَیِّر سوءَ حـالِنا بِحُسنِ حالک
خودت بدی حال ما را به خوبی حالِ خودت
مبدلڪُن🌱
یه کاری کن ما هم با همه کم و کاستیهامون بشیم اون بندهی به مقصد رسیدت...
زهرا سادات
12 دی نود و نه🌱
#به_وقت_شام
#عاقبت_بخیری
#والعاقبت_للمتقین
اینروزها، وظیفهی خطیری بر دوش ماست!
ما مدعیانِ فعالیت در عرصهی انقلاب؛ |چه در فضایِ حقیقی _ چه در فضایِ مجازی| باید مراقب جریانِ تحریف که حقایق را واژگون به خوردِ مردم میدهند، باشیم.
ما موظف به مقابله با جریان تحریفیم.
[هموطن_بصیرت]🌱
_زهرا سادات"
#والعاقبت_للمتقین
#لبیک_یا_خامنه_ای