eitaa logo
مکروبه !
2.1هزار دنبال‌کننده
268 عکس
22 ویدیو
1 فایل
میان لشکری از گرگ‌های درنده؛ مظلومِ مقتدریم! جان می‌دهیم اما خاک هرگز!" #زهرا_سادات #ابناء‌الحیدر آرامش: @Rakiz_1 _انتشار مطالب آزاد🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
🚀6 راکت از لبنان به سمت الجلیل اشغالی شلیک شد.☄ @khabarekotahh
مکروبه !
🚀6 راکت از لبنان به سمت الجلیل اشغالی شلیک شد.☄ #طوفان_الاقصی @khabarekotahh
کاش اسرائیل هر چه زودتر تبدیل بشه به قبرستون لاشه‌های بوگندو و فاسد شده‌ی آشغالای اشغالگر صهیونیستی
مکروبه !
به تو فکر می‌کنم، شبانه روز، نیمه شب‌ها بیشتر! به مادرانه‌هایت، به آغوشِ گرمت که لگد مالِ چکمه‌هایِ
سربازانِ شیطان می‌دوند و اسلحه میانِ دستانشان نعره‌ می‌کشد وَ خون؛ خونِ معصومِ کودکان از زیر پوتین‌هایِ براقشان جاری می‌شود‌ و یک جهان می‌نگرد که چقدر این روزها جایِ یک مرد خالی‌ است. مردی که می‌گفت: زنگِ مرگ صهیونیست‌های متجاوز به صدا درآمده... _زهرا سادات " |
اگر از من بپرسند لقب بزرگترین قلب دنیا به چه کسی می رسد بدون تردید نامِ مادر شهید را خواهم آورد. |
ده ساله بودم که اخبار تلویزیون پر شده بود از سبز پوش‌های معترض و خشمگین با مشت‌هایِ گره کرده، اتوبوس‌هایِ به آتش‌ کشیده، پنجره‌های شکسته‌ و شیشه ‌خرده‌های هزاران تکه‌ی پخش‌شده رویِ آسفالتِ خیابان‌ها. آشوب! برایِ کودک ده ساله چیز ترسناکی‌ست، مادرم که تسبیح به دست اخبار را دنبال می‌کرد یک یا حسین می‌گفت و یک جمله" حرمت عاشورا را حفظ نکردند" حفظ نشدن حرمتِ عاشورا برای یک تازه مکلفِ پرس و جو گرِ عاشق امام حسین شده، چیز ترسناکی‌ است. نهم دی‌ماه آن‌ سال چهارشنبه روزی بود. گوشه‌یِ چادر مادرم را محکم تویِ مشت گرفته بودم و میانِ انبوه جمعیت شال گردنِ چارخانه‌‌‌‌یِ دوست نداشتنی‌ام را از صورتم می‌زدم کنار و بلند بلند می‌گفتم ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند. بزرگ‌تر که شدم معنایِ بصیرت برایم رنگ گرفت و این جمله‌ی امیرالمؤمنین که فرمود:وَ لا یَحمِلُ هَذَا العَلَم اِلّا اَهلُ البَصَرِ و الصَّبر... زهرا سادات" |
مکروبه !
ده ساله بودم که اخبار تلویزیون پر شده بود از سبز پوش‌های معترض و خشمگین با مشت‌هایِ گره کرده، اتوبوس
بصیرت، نورافکن است؛ بصیرت، قبله‌نما و قطب‌نماست. قطب‌نما لازم است؛ بخصوص وقتی دشمن جلوی انسان هست. اگر قطب‌نما نبود، یک وقت شما می‌بینید بی‌سازوبرگ در محاصره‌ی دشمن قرار گرفته‌اید؛ آن وقت دیگر کاری از دست شما برنمی‌آید.  حضرت آقا جان |🌱| ۱۳۸۹/۸/۴
مکروبه !
بصیرت، نورافکن است؛ بصیرت، قبله‌نما و قطب‌نماست. قطب‌نما لازم است؛ بخصوص وقتی دشمن جلوی انسان هست. ا
در خودتان بصیرت ایجاد کنید. قدرت تحلیل در خودتان ایجاد کنید؛ قدرتی که بتوانید از واقعیتهای جامعه یک جمع‌بندی ذهنی برای خودتان به‌وجود آورید و چیزی را بشناسید. این قدرت تحلیل خیلی مهمّ است. هر ضربه‌ای که در طول تاریخ ما مسلمانان خوردیم، از ضعف قدرت تحلیل بود. حضرت آقا جان |🌱|  ۱۳۷۷/۱۱/۱۳
یک_ من؛ قاسم سلیمانی، کت و شلوار به تن دارم! میان هیاهویی که داعش به خیال تاسیس دولت شام و عراق، در منطقه جولان می‌داد و می‌درید و به خون می‌کشید؛ تبِ جوان‌مردی، رشادت و شهادت، از هر شهر و دیار مسلمان نشینی، شیردلانی را هوایی دفاع از حرم می‌کرد. همان وقت‌ها بی قرار، اخبار سوریه را دنبال می‌کردم و پیگیر اتفاقات و جنایات داعش و شجاعت‌های دلیرمردان دفاع از حرم بودم. روزی خبری خواندم که یکی از فرماندهان مبارز ایرانی، که کت و شلوار تنش بود رو به اسیر داعشی کرد و کت و شلوارش را نشان داعشی داد و گفت: «همانطور که می‌بینید لباس من براى جنگ نیست! واى بر شما اگر رهبرم سیدعلى دستور بدهد که لباس نظامى بپوشم...» یک بار، دوبار، چندبار متن را خواندم، غرور برم داشت، یک حس افتخارِ غرور آمیز داشتم، اما خب اسم فرمانده‌اش یادم نماند. چند وقت بعدش یکی از دوستانم که به قول خودش کله‌اش بوی قورمه سبزی می‌داد و به‌ هم که می‌رسیدیم هر از گاهی میان مباحثات صرف و نحومان کانالمان عوض می‌شد و خطمان یک وری می‌شد سمت سیاست و اخبار روز جهان، ماجرایِ حضور سرداری را در نماز جمعه البغدادی تعریف کرد؛ ابوبکر بغدادی در یکی از خطبه‌های نماز جمعه گفته بود: ما اگر سردار سلیمانی را دستگیر کنیم مانند خلبان اردنی آن را در آتش خواهیم سوزاند و جواب سردار سلیمانی در واکنش به این موضوع این بود که:  آقای بغدادی! زمانی که این حرف را می زدی بنده روبروی شما در صف سوم، بین جمعیت نشسته بودم. من هم کلی کیف کردم.اصلا شیفته شجاعتش شدم و توی همان حال و هوای شیفتگی‌‌ام، آن خبری که قبلا خواندم را با آب و تاب تعریف کردم و آخرش اضافه کردم متاسفانه اسم این سردار کت و شلوار پوش را یادم نماند. دوستم هم کمی فکر کرد و گفت این هم که ماجرای همین حاج قاسم خودمان است. توی ذهنم دوباره اسمش را هجی کردم: حاج قاسم! حاج قاسمِ خودمان. چه خوش آوا، چه پر ابهت.
مکروبه !
یک_ من؛ قاسم سلیمانی، کت و شلوار به تن دارم! میان هیاهویی که داعش به خیال تاسیس دولت شام و عراق، در
دو_ از زیارت شهدای گمنام حسینیه عاشقان راهی خانه می‌شدم که راهم کج شد سمت فروشگاه فرهنگی و به خودم آمدم یک پوستر لوله شده را مثل یک شی قیمتی تا خانه حمل کردم و به خانه که رسیدم با وسواس چسباندمش به دیوار و باعشق به چشمان پر ابهت مردترین مرد دنیا نگاه کردم و زیر لب هجی کردم: «حاج قاسم» یک سلام نظامی هم دادم. برایش چهارقول هم خواندم. بعدش صبح به صبح کارم شد یک سلام نظامی به عکس روی دیوار که با آن نشان ذوالفقارش دل می‌برد.
مکروبه !
دو_ از زیارت شهدای گمنام حسینیه عاشقان راهی خانه می‌شدم که راهم کج شد سمت فروشگاه فرهنگی و به خودم آ
سه_ جمعه بود. شبش را آرام خوابیدم، دلهره نداشتم، هیچ حس بدی حتی.یک امنیت کامل. صبح، ده بود نمی‌دانم شاید هم ده و نیم، از خواب پریدم، یک‌هو بی‌هوا دلم ریخت. دل توی دلم نبود.صورتم را هم حتی نشسته بودم. روزهای امتحان نزدیک بود، کتاب منطق‌م از شب قبل همانطور باز شده روی میز بود، کنارش یک عالم جزوه و برگه‌ بود. خیره به ورقه‌هایی که با دست‌خط خرچنگ و قورباغه‌، فطریات را به دوش می‌کشیدند و یک قرمز بدخطِ قلم درشتی که نوشته بود؛ نیاز به استدلال دارد تلوزیون را روشن کردم و حالی‌ام نبود چطوری؟ ولی همانجا کنار تلوزیون خشکم زد. سردار من بود. با انگشتری که روضه می‌خواند،با اخباری که زیرنویس می‌شد با... اشک‌هایم باور نداشتند ولی می‌چکیدند، مغزم یقین نداشت ولی از ته دلم زار می‌زدم. اشک‌ها را با سرآستین پس می‌زدم. زیرنویس را می‌خواندم، به دنبال تکذیبیه بودم.به دنبال تشابه اسمی! اما مگر چند تا حاج قاسم داشتیم؟ چندتا؟