سالک و مسلک یکی است.
هرکسی رونده راه خود است و راه، همان نفس است. راه بیرون از نفس تو نیست که آن را بیابی و برآن راه بروی.
تو در خودت راه خواهی رفت و من در خودم و هر کس در نفس خود.
سالک و مسلک متحد است.
آن که تو را به راهِ حق میخواند در حقیقت تو را به درونت میکشاند که؛
من عرف نفسه، فقد عرف ربه.
|نخل و نارنج🍊
بدان ایدک الله🌱
*نصایح رهبر معظم انقلاب اسلامی به طلاب*
آشنایی من با این کتاب تو اپ طاقچه بود وقتی که با نظر یکی از کاربران مواجه شدم که میگفت؛
این کتاب، چراغ راه برای طلاب جوانِ، مبتنی بر نصایح بینظیرِ شخصیتی که سالها در کسوت دین تنفس کرده و پیرِ راه و آشنا با تمام پیچ و خم ها. نگاه جامع آقا و عمق دیدگاه های ایشان در این کتاب کم نظیر و حتی میشه گفت بینظیرِ.
اوصیکم به مطالعه این کتاب علی الخصوص طلابِ عزیز.
#معرفی_کتاب
مکروبه !
_شریعت پیراهنی است که باید برتن شهر و مردمانش برود تا اندامِ دین در سرمای بیدینی و گرمای بدبینی آس
یه سری کتابها هستند که دوست داری خرامان و آروم میونِ خط و خطوطش قدم بزنی، هوایِ کلماتش رو به جون بخری و جرعه جرعه از دریای مفاهیمش بنوشی.
نخل و نارنج برایِ من از همین دست کتابها بود که دوست نداشتم تموم شه که دلم میخواست صدها صفحهیِ دیگه ادامه داشت تا بیشتر ازش میخوندم و بهره میبردم.
دوستش داشتم خیلی زیاد و خوندنش رو به همه عزیزانی که این کتاب رو نخوندن پیشنهاد میدم.
شیخهای این طائفه همگی سربریدهاند؛
گاهی سر به نی
و
گاهی سر به مُهر...
یا شیخ الائمه! شیعیانِ تنوریات در مصاف سوختن، خون به جگر شدند
به مزاری که شمعی ندارد؛
بیزائر
سوت و کور و همنوا با نسیمِ جنتالبقیع
ما را
پاکیزه بپذیر💔
ابناءالحیدر"
#امام_صادق
مکروبه !
_شریعت پیراهنی است که باید برتن شهر و مردمانش برود تا اندامِ دین در سرمای بیدینی و گرمای بدبینی آس
سیر در آفاق نوعی گریز است. گریز از یک جا ایستادن و عادت کردن به ایستادن.
از ایستادن و عادت کردن به ایستادن میگریزم که سخت هراس انگیزند.
سیر در نفس هم گریزی دیگر است.
هرچند گریز از خود بال و پر میخواهد؛ خدا نصیب کند!
| نخل و نارنج 🍊
مکروبه !
چشمانت را نبند! تصورِ درد و خون و پریشانی، تصورِ اشکهایی که از سر بیپناهی سُر میخورند روی معجرها
ظلم؛ سیاههیِ سایه بر افکندهایی بر پیکر تاریخ است که از چنگالهای خونینش اشکِ مادران داغداری میچکد که مویه کشان طفلِ خونین به آغوش کشیده و روضهی رباب میخوانند...
_زهراسادات"
#فلسطین
وقتهایی که به قول حامدِ عسکری قلبم عینِ یه درختِ چنار پر گنجیشکه که با شلیک یه گلوله همهی پرندههای رو شاخههاش از ترس به مرزِ هیاهو و بال بال زدن و فرار میافتن، تو این آشفته بازارِ دلی فقط یه سجاده میخوام و صدای محسن فرهمند رو که میخونه: مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْمَوْلَى وَ أَنَا الْعَبْدُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْعَبْدَ إِلّا الْمَوْلَى؟
_زهراسادات🌱
مکروبه !
وقتهایی که به قول حامدِ عسکری قلبم عینِ یه درختِ چنار پر گنجیشکه که با شلیک یه گلوله همهی پرندهه
دوست دارم از میونِ خط و خطوطِ کلمههام حسِ آرامشی که مناجات امیرالمؤمنین تزریق میکنه به روحم، شره کنه میونِ ایتا ولی حیف دست و بالِ واژههای ذهنیم بستهست.
خودتون گوش کنید و خودتون درک کنید که لغتنامهی ذهنم فقیرِ از وصفش.
کاش منم مثلِ جابر بودم، آروم خودم رو به آغوشِ مهربونت میرسوندم و زمزمه میکردم:
یا حُسَینُ!❤️
حَبیبٌ لا یُجیبُ حَبیبَهُ....
رفیق جواب منو نمیدی؟
دلتنگتم خیلی خیلی خیلی زیاد.
_زهرا سادات
خالِ سیاه عربی میخوانم و به قول خودِ حامد آقا عسکری قلبم را دودستی میگذارم توی منجنیقِ خیال و پرت میشوم چند صد کیلومتر دورتر از مرزهای ایران،
پرت میشوم تا به خود عربستان.
میروم بقیع، کنارِ عاقله سیدِ مادر گم کردهایی، به دیوارههای بقیع دخیل میشوم و مویه میکنم درد جدایی را.
مویه میکنم و مثل همهی شیعیان مادر گم کرده زار میزنم.
ورق به ورقِ کتاب را اشک میشوم و با ابر ورم کردهی روضههای مجسمِ پخش و پلایِ ذهن حامد عسکری باران میشوم.
مُحرم میشوم با اشکهایم و در ورودی مسجدالحرام به سجده میافتم و جوابِ سلام میدهم به آقایی که هیچ کس در سلام کردن نتوانست از او پیشی بگیرد:
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السِّراجُ الْمُنیرُ🌱
زهرا سادات"
#معرفی_کتاب