🔹احترام به سادات
داشت سوار تویوتا می شد که برود،
رفتم جلو و گفتم: برادر تورجی می خواهم بیایم #گردان_یازهرا سلامالله علیها.
گفت: شرمنده جا نداریم.
گفتم: مگر می شود گردان مادرمان برای ما جا نداشته باشد؟
تا فهمید سیّدم پیاده شد، خودش برگه ام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت.
یک روز هم رفتم مرخصی بگیرم. نمی داد.
نقطه ضعفش را می دانستم.
گفتم: شکایتت را به مادرم می کنم.
از سنگر که آمدم بیرون، پا برهنه و با چشمان اشک آلود آمده بود دنبالم. با یک برگه مرخصی سفید امضاء.
گفت: هر چقدر خواستی بنویس؛ اما حرفت را پس بگیر.
راوی: سید احمد نواب
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
┅═✧❁••🏴••❁✧═┅
@maktab_allah
┅═✧❁••🏴••❁✧═┅