eitaa logo
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
130 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
122 ویدیو
13 فایل
🌷 تعریف‌مڹ‌از ؏ــــشق هماڹ‌بودڪہ‌گفتم دربــــــــــندڪسےباش‌ ڪہ‌دربــــــــــند حســــ♥ــــــین‌ اســــــــــت🌷 ❤ڪپےمطالب‌با‌ذڪر5صلوات‌ بہ‌نیت‌حضرت‌زهرا(س) وشهداےعزیزمان‌بلامانع‌هست❤ ارتباط با مدیرکانال🌷 ⬇️ @Asheghe_shahadat_313
مشاهده در ایتا
دانلود
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
‍ ‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 🔳 #پسرک_
‍ ‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 🔳 🔳 🌷 ، 🌷 🌺راوی : حاج باقر شیرازی ✳️ چند روزي بود كه هادي را نمي ديدم. خبري از او نداشتم. نمي دانستم براي جنگ با داعش رفته. 🔵 در مسجد هندي همه از او تعريف مي كردند. 🔺از اخلاق خوب 🔺لب خندان 🔺و مهمتر اينكه با لوله كشي آب، در منزل بيشتر مردم يك يادگار از خودش گذاشته بود. ✳️ يكي دوبار هم به او زنگ زدم. اما برنداشت. 🔴 توي گوشي نام او را به عنوان «ابراهيم تهراني» ثبت كرده بودم. خودش روز اول گفته بود من را ابراهيم صدا كنيد. 🔵بچه تهران هم بود. براي همین شد ابراهیم تهراني. 🔘تا اينكه يك روز به مسجد آمد. خوشحال شدم و سلام عليك كرديم گفتم: ابراهيم تهروني كجايي نيستي؟ ✳️ مي دانستم در حوزه علمیه هم او را اذيت كرده اند. او با دوچرخه به حوزه و براي كلاس مي رفت، اما برخي افراد با اينكار مخالفت مي كردند. 🔵 با اينكه درس و بحث او خوب بود و حسابي مشغول مطالعه بود، اما چون در كنار درس مشغول لوله كشي بود، بعضي ها مي گفتند يك طلبه نبايد اين كارها را انجام دهد! 🔴 خلاصه آن روز كمي صحبت كرديم. من فهميدم كه براي جهاد به نيروهاي حشدالشعبي ملحق شده. 🔘 آن روز در خلال صحبت ها احساس كردم در حال وصيت كردن است ✳️ نام دو سيد روحاني را برد و گفت: من به دلايلي به اين دو نفر كم محلي كردم. از طرف من از اين دو نفر حلاليت بطلب. 🔴 بعد يكي از اساتيد خودش را نام برد و گفت: اگر من برنگشتم حتماً از فلاني حلاليت بطلب. نمي خواهم كينه اي از كسي داشته باشم و نمي خواهم كسي از من ناراحت باشد. 🔵 مي دانستم آن شيخ يكبار به مقام معظم رهبري توهين كرده بود و ... ✳️ او همينطور وصيت كرد و بعد هم رفت. يك پيرمرد نابينا در محل داشتيم كه هادي با او رفيق بود. او را تر و خشك مي كرد. حمام مي برد و... 🔵 هميشه هم، او را با خودش به مسجد مي آورد. هادي سراغ او رفت و با هم به مسجد آمدند. 🔘 بعد از نماز بود كه ديگر هادي را نديدم. تا اینکه هفته بعد يكي از دوستان به مسجد آمد و خبر شهادت او را اعلام كرد. ✳️من به اعلاميه او نگاه كردم. تصوير خودش بود اما نوشته بود: 🌹"شيخ هادي ذوالفقاري" 🌸اما من او را به نام ابراهيم تهراني مي شناختم. ✳️بعدها شنيدم كه يكي از دوستان شهيد او « » نام داشت و هادي به او بسيار علاقمند بود. 🔴خبر را در مسجد اعلام كرديم. همه ناراحت شدند. پيكر هادي چند روز بعد به نجف آمد. همه براي تشييع او جمع شدند. 🔘وقتي من در خانه گفتم كه هادي شهيد شده همه خانواده ما ناراحت شدند. 🔵همسرم گفت: مي خواهم به جاي مادرش كه در اينجا نيست در تشييع اين جوان شركت كنم ✳️بسيار مراسم باشكوهي برگزار شد. 🔵من چنين تشييع باشكوهي را كمتر ديده ام. پيكر او در تمام حرمين طواف داده شد و اينگونه باشكوه در ابتداي وادي السلام به خاك سپرده شد. ✳️از آن روز تا حالا هيچ روزي نيست كه در منزل ما براي شيخ هادي فاتحه خوانده نشود. هميشه به ياد او هستيم. لوله كشي آب منزل ما يادگار اوست. ✳️يادم نمي رود. يك هفته بعد از شهادت، خوابش را ديدم. در خواب نمي دانستم هادي شهيد شده. گفتم: شما كجايي، چي شد، نيستي؟ 🔴👈گفت: الحمدلله به آرزوم رسيدم ادامه دارد ... ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan