eitaa logo
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
130 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
122 ویدیو
13 فایل
🌷 تعریف‌مڹ‌از ؏ــــشق هماڹ‌بودڪہ‌گفتم دربــــــــــندڪسےباش‌ ڪہ‌دربــــــــــند حســــ♥ــــــین‌ اســــــــــت🌷 ❤ڪپےمطالب‌با‌ذڪر5صلوات‌ بہ‌نیت‌حضرت‌زهرا(س) وشهداےعزیزمان‌بلامانع‌هست❤ ارتباط با مدیرکانال🌷 ⬇️ @Asheghe_shahadat_313
مشاهده در ایتا
دانلود
♥🌱 🌱 . . | | . شهید رسول خلیلے: [ این دنیا با تمام زیبایے ها و انسان هاے خوب و نیکوے آن محل گذر است نہ وقوف و ماندن! تمامے ما باید برویم و راه این است‌. دیر یا زود فرقے نمےکند اما چہ بهتر کہ زیبا بروے. . .] . . [ | [ | . . 🌱 ♥🌱
💙🍃 🍃 . . | | . . خواهر شهید هادے مےگفت، اخرین بارے ڪہ ابراهیم بہ تهران آمده بود ڪمتر غذا میخورد وقتے با اعتراض ما مواجہ مےشد مےگفت باید این بدن را آماده ڪنم. . در شب‌ هاے سرد زمستان بدون پتو و بالش میخوابید و مےگفت این بدن باید عادت ڪند روزهاے طولانے در خاڪ بماند مےگفت من از این دنیا هیچ نمیخواهم حتےیڪ وجب خاڪ دوست دارم انتقام سیلے حضرت زهرا (س) را بگیرم دوست‌دارم بدنم در راه خدا قطعہ‌قطعہ شود و روحم در جوار خانم حضرت زهرا(س) آرام بگیرد. . . | |
🐚 🍃 🍃 . . | . . بہ سفارش آقا مهدے باکرے قرار شد یہ خونہ تو قم بگیریم و با همسر شهیدان حمید باکرے و همت با هم باشیم خانوم همتو از قبل میشناختم ولے ژیلایے کہ میدیدم با اون دختر پر شر و شور سابق خیلے فرق داشت شکستہ شده بود با خانوم باکرے هم کم کم آشنا شدم سعے میکردم جلوشون طورے رفتار کنم کہ انگار منم شوهرم شهید شده فکر میکردم زندگیشون بعد رفتن آدمایے کہ دوستشون داشتن،چقده سختہ. پیش خودم میگفتم خُب اگہ واسہ‌ے منم پیش بیاد چے!؟ اگہ دیگہ مهدے رو نبینم.یہ شب گفتن"حالا ببینیم قمے ها چطور غذا درست میکنن." داشتم غذا درست میکردم کہ یہ خانومے اومد در زد و یہ چیزے بهشون گفت با خودم گفتم "خب بہ من چہ!؟"شام کہ آماده شد هیچ کدوم لب به غذا نزدن! گفتن: "اشتها نداریم!"سیم تلوزیونو هم در آورن فرداش خواهرم اومد دنبالم و گفت: "لباس بپوش بریم جایے"شکے کہ از دیشب بہ دلم افتاده بود، خواباے پریشونے کہ دیده بودم، همه داشت درست از آب در میومد.عکس مهدے و مجیدو دیدم کہ زده بودن سر خیابونشون، آقا مهدے راه میفتہ از بانہ بره پیرانشهر کہ تو جلسہ اے شرکت کنہ طبق معمول با راننده بوده.ولے همون لحظہ کہ میخواستہ راه بیفتہ مجید میرسہ و آقا مهدے بہ راننده میگہ "دیگه نیازے بہ اومدن شما نیست، با برادرم میرم"بین راه هوا بارونی بوده و دیدشون محدود.مجبور بودن یواش یواش برن کہ میخورن بہ کمین ضدّانقلاب. ماشینشون مورد اصابت آر پے جے قرار میگیره و مجید همونجا پشت فرمون شهید میشہ.مهدے از ماشین میپره بیرون تا از خودش دفاع کنہ.ولے تیر میخوره.صبح روز بعد پیکراشونو پیدا کرده بودن کہ با فاصله از هم افتاده بودن... . . 🌙| 🌸| . . . . 🍃 🐚 🍃
🌸🍃 🍃 . . :: :: . . شهید قاسمے بواسطہ اخلاق پسندیده و رفتار خویش مورد علاقہ و احترام اهالے و دوستان بود و شهادتش آن چنان در دیگران تأثیر گذاشت کہ پس از شهادت او اکثر دوستانش عازم جبهہ شدند . . او قبل از شرکت در عملیات بہ دوستان خود سفارش کرده بود کہ کارت و وصیت نامہ اش را در جیب سمت راستش مےگذارد . اما زمانے کہ پیکر پاک او را آورده بودند لباس بر تن نداشت.شهید قاسمے مے گفت : اگر شهید شدم براے تسلے خانواده ام و روحیہ دادن بہ مادرم بیشتر بہ منزل ما رفتہ و بعد از شهادتم بہ مادرم بگویید کہ بنده یک امانتے بودم از طرف خالق یکتا کہ بہ شما داده بود . شهید قاسمے همیشہ جملہ ای بر زبان داشت و آن این بود کہ مے گفت: "خدایا از لحظہ لحظہ هاے عمر من بکاه و بہ عمر امام امت خمینے کبیر بیفزا و سایہ او را بر سر ملت ما مستدام دار" . . [ ] [ ] . .