eitaa logo
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
130 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
122 ویدیو
13 فایل
🌷 تعریف‌مڹ‌از ؏ــــشق هماڹ‌بودڪہ‌گفتم دربــــــــــندڪسےباش‌ ڪہ‌دربــــــــــند حســــ♥ــــــین‌ اســــــــــت🌷 ❤ڪپےمطالب‌با‌ذڪر5صلوات‌ بہ‌نیت‌حضرت‌زهرا(س) وشهداےعزیزمان‌بلامانع‌هست❤ ارتباط با مدیرکانال🌷 ⬇️ @Asheghe_shahadat_313
مشاهده در ایتا
دانلود
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
‍ ‍ 💠بـِسم ِ ربـِّـ الشـُّهداءِ و الصِّدیقین💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 📚 #پسرک_فلافل_فرو
‍ ‍ 💠بـِسم ِ ربـِّـ الشـُّهداءِ و الصِّدیقین💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 📚 📚 🌷 ، ✳️بارها از دوستان شهدا شنيده بوديم كه قبل از آخرين سفر، رفتار و كردار آنها تغيير مي كرد. 🌸شايد براي خود من باور كردني نبود! 🌼با خودم مي گفتم: شايد فكر و خيال بوده، شايد مي خواهند از شهدا موجودات ماورائي در ذهن ما ايجاد كنند. ✳️اما خود من با همين چشمانم ديدم كه در روز آخري كه هادي در نجف بود چه اتفاقاتي افتاد! 🔘بار آخري كه مي خواست براي مبارزه با داعش اعزام شود همه چيز عوض شد! ✳️او وصيت نامه اش را تكميل كرد. به سراغ وسايل شخصي خودش رفته بود و هر آنچه كه دوست داشت به ديگران بخشيد! ✳️چند تا چفيه زيبا و دور دوخته داشت كه به طلبه ها بخشيد.از تمام كساني كه با آنها رفت و آمد داشت حلاليت طلبيد. 🌸يك دوستي داشت كه در كنار مسجد هندي مغازه داشت. هادي به سراغ او رفت و گفت: 🔴👈اگر بر نگشتم از فلاني و فلاني براي من حلاليت بگير! ✳️حتي گفت: برو و از آن روحاني كه با او به خاطر اهانت به رهبر انقلاب درگير شده بودم حلاليت بطلب 🌸نمي خواهم كسي از دست من ناراحت باشد. ✳️شب آخر به سراغ پيرمرد نابينايي رفت كه مدتها با او دوست بود. پيرمرد را با خودش به مسجد آورد. 🌸با اين پيرمرد هم خداحافظي كرد و حلاليت طلبيد. 🔘براي قبر هم كه قبلاً با يك شيخ نجفي صحبت كرده بود 🔴👈و يك قبر در ابتداي وادي السلام از او گرفته بود ✳️برخي دوستان، هادي را بارها در كنار مزار خودش ديده بودند كه مشغول عبادت و دعا بود!! ✳️هادي تكليف تمام امور دنيايي خودش را مشخص كرد و آماده سفر شد. معمولاً وقتي به جاي مهمي مي رفت بهترين لباس هايش را مي پوشيد. 🔴👈براي سفر آخر هم بهترين لباس ها را پوشيد و حركت كرد ✳️برادر حمزه عسگري از دوستان هادي و از طلاب ايراني نجف مي گفت:‌ 🌸"صورت هادي خيلي جوش مي زد. از دوران جواني دنبال دوا درمان بود" ✳️پيش يكي دو تا دكتر در ايران رفته بود و دارو استفاده كرد، اما تغييري در جوش هاي صورتش ايجاد نشد. 🌸آخرشب بود كه با هم صحبت كرديم. ✳️هادي حرف از رفتن و شهادت زد. بعد گفتم: 🔸"راستي، ديگه براي جوشهاي صورتت كاري نكردي؟" 🔹هادي لبخند تلخي زد و گفت:‌ "يه انفجار احتياجه كه اين جوش هاي صورت ما رو نابود كنه!" 🔴دوباره حرف از شهادت را ادامه داد 🔘معمولاً وقتي به جاي مهمي مي رفت بهترين لباس هايش را مي پوشيد. 🔴👈براي سفر آخر هم بهترين لباس ها را پوشيد و حركت كرد... ✳️من هم به شوخي گفتم: 🌸"هادي تو شهيد شو، ما برات يه مراسم سنگين برگزار مي كنيم." ✳️بعد ادامه دادم: 🌸يه شعر زيبا هست كه مداح ها مي خونن، مي خوام توي تشييع جنازه تو اين شعر رو بخونم. ✳️هادي منتظر شعر بود كه گفتم: 🌸"جنازه ام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب حسين ..."😭 ✳️هادي خيلي خوشش آمد. عجيب بود كه چند روز بعد، درست در زمان تشييع، به ياد اين مطلب افتادم. 🔴👈يكباره مداح مراسم تشييع شروع به خواندن اين شعر زيبا كرد. 💠"جنازه ام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب حسين ..."😭 🔘 ادامه دارد ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan