eitaa logo
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
124 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
142 ویدیو
13 فایل
🌷 تعریف‌مڹ‌از ؏ــــشق هماڹ‌بودڪہ‌گفتم دربــــــــــندڪسےباش‌ ڪہ‌دربــــــــــند حســــ♥ــــــین‌ اســــــــــت🌷 ❤ڪپےمطالب‌با‌ذڪر5صلوات‌ بہ‌نیت‌حضرت‌زهرا(س) وشهداےعزیزمان‌بلامانع‌هست❤ ارتباط با مدیرکانال🌷 ⬇️ @Asheghe_shahadat_313
مشاهده در ایتا
دانلود
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
‍ ‍ 💠بـِسم ِ ربـِّـ الشـُّهداءِ و الصِّدیقین💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 📚 #پسرک_فلافل_فرو
‍ ‍ 💠بـِسم ِ ربـِّـ الشـُّهداءِ و الصِّدیقین💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 📚 📚 🌷 ، راوی: محمد رضا ناجی ✳️قرار بود برای تصویربرداری به هادی و دوستان ملحق شویم. 🌸روز یکشنبه نتوانستم به سامراء بروم. هرچقدر هم با هادی تماس گرفتم تماس برقرار نمی شد. ✳️تا اینکه فردا یکی از دوستان از سامراء برگشت. 🔹سلام کردم و گفتم: چه خبر از بچه ها؟ 🔸گفت: برای شیخ هادی دعا کن. 🔹ترسیدم و گفتم: چرا؟ مگه زخمی شده؟ 🔸دوست من بدون مکث گفت: نه شهید شده... ✳️همانجا شوکه شدم و نشستم. خیلی حال و روز من به هم ریخت. نمی دانستم چه بگویم. اینقدر حالم خراب شد که حتی نتوانستم بپرسم چطور شهید شده ✳️برای ساعاتی فقط فکر هادی بودم. یاد صحبت های آخرش. 🌸من شک نداشتم هادی از شهادت خودش خبر داشت. ✳️به دوستم گفتم: شیخ هادی به عشقش رسید. او عاشق شهادت بود. بعد حرف از نحوه شهادت شد. 🌸او گفت که در جریان یک انفجار انتحاری در شمال سامراء، پیکر هادی از بین رفته و ظاهراً چیزی از او نمانده! ✳️روز بعد دوربین هادی را آوردند. همین که دوربین را دیدیم همه شوکه شدیم! لنز دوربین آب شده و خود دوربین هم کاملاً منهدم شده بود. 🌸با دیدن این صحنه حتی کسانی که هادی را نمی شناختند فهمیدند که چه انفجار مهیبی رخ داده ✳️از طرفی تمام دوستان ما به دنبال پیکر شیخ هادی بودند. 🌸از هر کسی که در آن محور بود و سوال می کردیم نمی دانست و می گفت: 🌼تا آخرین لحظه که به یاد ما می آید، هادی مشغول تهیه عکس و فیلم بود. ✳️من خیلی ناراحت بودم. یاد آخرین شبی افتادم که با هادی بودم. هادی به خودش اشاره کرد و به من گفت: 🔴👈"برادرت در یک انفجار تکه تکه می شه! اگر چیزی پیدا کردید در نزدیکترین نقطه به حرم امام علی ع دفنش کنید." ✳️نمی دانستم برای هادی چه باید کرد 🌸شنیدم که خانواده او هم از ایران راهی شده اند تا برای مراسم او به نجف بیایند ✳️سه روز از شهادت هادی گذشته بود. 🌸من یقین داشتم حتی شده قسمتی از پیکر هادی پیدا می شود. چون او برای خودش قبر آماده کرده بود. ✳️همان روز یکی از دوستان خبر داد در فرودگاه نظامی شهر المثنی، یک کامیون یخچال دار مخصوص حمل پیکر شهدا قرار دارد. 🌸پیکر بیشتر این شهدا از سامرا آمده. ✳️در میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است اما گمنام! او هیچ مشخصه ای ندارد. 🌸فقط در دست راست او دو انگشتر عقیق است. 🔴👈تا این را گفت یکباره به یاد هادی افتادم ✳️با سید و دیگر فرماندهان صحبت کردم. همان روز رفتم و کامیون پیکر شهدا را دیدم. ✳️خودش بود. اولین شهید شیخ هادی بود که آرام خوابیده بود. 🌸صورتش کمی سوخته بود اما کاملاً واضح بود که هادی است. دوست صمیمی من.😔 ✳️بالای سر هادی نشستم و زار زار گریه کردم.😭 🌸یاد روزی افتادم که با هم از سامرا به بغداد بر می گشتیم. 🔘هادی می گفت برای شهادت باید از خیلی چیزها گذشت. از برخی گناهان فاصله گرفت و ✳️بعد به من گفت: وضعیت حجاب در بغداد چطوره؟ 🔴👈گفتم: خوب نیست، مثل تهران. ✳️گفت: باید چشم را از نامحرم حفظ کرد تا توفیق شهادت را از دست ندهیم. 🌸بعد چفیه اش را انداخت روی سر و صورتش. ✳️در کل مدتی که در بغداد بودیم همینطور بود. تا اینکه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم. 🔘 ادامه دارد ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan