eitaa logo
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
130 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
122 ویدیو
13 فایل
🌷 تعریف‌مڹ‌از ؏ــــشق هماڹ‌بودڪہ‌گفتم دربــــــــــندڪسےباش‌ ڪہ‌دربــــــــــند حســــ♥ــــــین‌ اســــــــــت🌷 ❤ڪپےمطالب‌با‌ذڪر5صلوات‌ بہ‌نیت‌حضرت‌زهرا(س) وشهداےعزیزمان‌بلامانع‌هست❤ ارتباط با مدیرکانال🌷 ⬇️ @Asheghe_shahadat_313
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤✨ ✨ . . . | | . . . شش ماهـے بود ڪہ مـےرفٺ جبہہ. من منتظر ماندم تا امتحان ها تمام بشود و تابستان همراهش بروم. بعضی حرف هایش را نمـےفهمیدم. . +مـےگفٺ: خمپارهـ ها هم چشم دارند. . نشستہ بودیم وسط محوطہ؛داشتیمـ قرآن مـے خواندیم. صداے سوٺ خمپارهـ‌اے آمد. هر دو خوابیدیم زمین. گرد و خاڪ ها ڪہ خوابید،من بلند شدم، اما او نہ. . . "تازهـ فهمیدم خمپارهـ ها هم چشم دارند." . . . . 🎞| | ⏰| | ۳۱۳ ۱۳۵ . . . . ↷♡ #ʝσɨŋ ♡مڪتب‌عاشقان♡ 📿 @maktab_asheghan . . ✨ 🖤✨
♥️🍃 🍃 . . . [ . . فرماندهـ داشٺ با شور و حرارٺ صحبٺ مـےکرد.وظایف را تقسیم مـےڪرد و گروه ها یڪـے یڪـے توجیہ مـےشدند.یڪ دفعہ یادش آمد باید خبرے را بہ قرارگاهـ برساند. سرش را چرخاند؛پسر بچہ اے بسیجـے را توے جمع دید.گفٺ:« تو پاشو با اونـ موتور سریع برو عقب این پیغام رو بدهـ.» پسر بچہ بلند شد. خواسٺ بگوید موتورسوارے بلد نیسٺم،ولـے فرمانده آنقدر با ابہٺ گفٺہ بود ڪہ نتوانسٺ.دوید سمٺ موتور،موتور را توے دسٺ گرفٺ و شروع ڪرد بہ دویدنـ. صداے خنده‌ے همہ رزمندهـ ها بلند شد. . . . داسٺان برگرفٺہ از: " ڪتابـ امتحانـ نهایـے" ←نوشٺہ: مهدے قزلـے . . . 📸 | 🍓| . . . . ↷♡ #ʝσɨŋ 📿 @maktab_asheghan . . . 🍃 ♥