eitaa logo
♡مڪـتب‌عاشـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـقان♡
130 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
122 ویدیو
13 فایل
🌷 تعریف‌مڹ‌از ؏ــــشق هماڹ‌بودڪہ‌گفتم دربــــــــــندڪسےباش‌ ڪہ‌دربــــــــــند حســــ♥ــــــین‌ اســــــــــت🌷 ❤ڪپےمطالب‌با‌ذڪر5صلوات‌ بہ‌نیت‌حضرت‌زهرا(س) وشهداےعزیزمان‌بلامانع‌هست❤ ارتباط با مدیرکانال🌷 ⬇️ @Asheghe_shahadat_313
مشاهده در ایتا
دانلود
در روایتی از امام صادق علیه‌السلام است: «از شیعیان ما نیست کسی که به زبان [شیعه بودن را] اظهار کند و در رفتار مخالفِ ما و رفتار ما باشد. شیعه کسی است که با زبان و قلبش موافق ما باشد و از آثار ما پیروی نماید و طبق رفتار ما رفتار کند. آن‌ها شیعیان ما هستند.» ✍️(وسائل الشیعه، حر عاملی، ج۱۵، ص۲۴۷) ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
بیایید به خاطر دل امام زمان گناه نکنیم 🙏 ⚠️ # گنـــــاه‌نکنیم ⛔️ امروزه گنـاه و معصیت مثل سایر رشتـہ های علمی تخصصی شده و بعضی‌ها هم در گناه ڪردن فوق تخصص و یا دارای مدرڪ فوق دکتری هستند ڪه شیطان هم بہ گرد پای آنها نمی‌رسد‼️ افسوس ! ثانیه های عمرمان سریع می گذرد و ما همچنان در پیچ و خم های چاله ها و فریبهای شیاطین گیر افتاده ایم بیایید راه را اشتباه طی نکنید تا اسیر هوا و هوس های شیاطین جنی و انسی نشوید . 📿 @maktab_asheghan
😒وقتی دید نمی تونه دل فرمانده رو نرم کنه مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید: « ای خدا تو یه کاری کن. بابا منم بنده ت هستم!...🙏» 🌛 حالا بچه ها دیگه دورادور حواسشون به اون بود. عباس ریزه یه دفعه دستاش پایین اومد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه تعجب کردن. عباس ریزه وضوگرفت و رفت به چادر. 🌜 دل فرمانده لرزید. فکرکرد، عباس رفته نماز بخونه و راز و نیاز کنه. آهسته در حالیکه چند نفر دیگه هم همراهیش می کردن به سمت چادر رفت. اما وقتی چادر رو کنار زد، دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، تعجب کرد ، صداش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟ پس واسه چی وضو گرفتی؟»😳 عباس غلتید و رو برگردوند و با صدای خفه گفت: «خواستم حالش رو بگیرم!» فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کی یو؟» عباس یه دفعه مثل اسپندی که رو آتیش افتاده از جا جهید و نعره زد: «حال خدا رو. مگه اون حال منو نگرفته!؟😳 چند ماهه نماز شب می خونم و دعا می کنم که بتونم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم ومی گیره و جا می مونم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!»😔😂 فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شون روگرفته بودن و سرخ و سفید می شدن. و زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شی. یا الله آماده شو بریم.»🌜 عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمری موند تو خط مقدم نماز شکر می خونم تا بدهکار نباشم!»😂 بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودن و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان صلوات!»😊 ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
#سیم_خاردار 👌۱نفر باید داوطلب می‌شد که روی سیم خاردار دراز بکشد تا بقیه از روی او رد شوند 👌یک جوان فورا با شکم روی سیم خاردار خوابید، همه #رد شدند جز یک پیرمرد گفتند: «بیا!» گفت:« نه! شما برید! من باید بمانم بدن پسرم رو ببرم برای #مادرش! مادرش منتظره!»😭 چسبیدن به #سیم_خاردار کجا و چسبیدن به #میز_ریاست کجا اللهم ارزقناشهادت فی سبیلک @maktab_asheghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚شهید محمدابراهیم همت انسان يک تذکر در هر٤ ساعت به خودش بدهد، بد نيست. بهترين موقع بعداز پايان نماز وقتی سر به سجده ميگذارد مروری بر اعمال از صبح تا شب خود بيندازد، آيا کارمان برای رضای خدا بود؟‌ ❤️شهادت زیباست... 💙شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا صلوات ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan
👤پروانه سلحشوری: ثمره پوشیدن چادر برای من شده جراحی گردن و درد دست.! +گردن درد و عمل کردنتان مربوط به حجمتان و ورزش نکردنتان است نه چادر دویست گرمی روی سرتان! بعد هم کی مجبورتان کرده چادر سر کنید! #لیست_امید #مایه_شرمساری #تَکرار ✍ #حوثاینم @maktab_asheghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 150 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_علیرضا_توسلی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @maktab_asheghan ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
༻﷽༺ #حسین_جان🌷 گداے #عشق تو از هرڪسے ڪه پا بخورد تورا ڪه داشتہ باشد غمِ چہ را بخورد تمام دغدغہ‌اش حسرٺ همین جملہ‌سٺ خداڪند ڪه مسیرم بہ #ڪربلا بخورد #صبحم_بنام_شما☀️ #از_دور_سلام❤️ @maktab_asheghan
ی که انسان را یاد خاطرات سختی می اندازد 📌خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس، از میان همه ی تصویر های آن روزها یکی را که از همه ی آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اینچنین روایت می کند: 🔻یادم می آید یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که از بیمارستان های صحرایی هم مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل می کردند. اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود. 🔷 در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگ هایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی خونریزی شدیدی داشت. مجروحین را یکی یکی به اتاق عمل می بردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم. 🔺وقتی که دکتر اتاق عمل این مجروح را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای جراحی آماده اش کنم. من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم. 🔸همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و چادرم را دربیاورم، مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم می روم که تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می رویم… چادرم در مشتش بود که شهید شد. از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم.🌹 💠 پایگاه نشر آثار ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞 📿 @maktab_asheghan